دین و آیین مسیح

تــــکامل يا خلقــــت؟

کتاب مقدس تعليم می دهد, که خدا کهکشان و هرچه در آن است را خلق کرده است. نظرية تحول و تکامل تعليم می دهد, که انسان محصول تکاملی تصادفی است, که از شـکل سـاده حيات به شکل پيچــيدة آن تبـــديل می شود, مانند, مثلا” اگر يک ماشين دائمأ خود را تکميل کند. نظريه تکامل ضرورت يک خالق هوشمند يا به عبارتی استاد بنيادگذار را زايد می داند.
اينکه فرم حياتی ساده بتواند خود را به فرم حياتی پيچيده تر تبديل کند, يک نظريه ای جذاب است, اما اين نظريه سر و ته ندارد. در ادامه چند اشتباه فکری از نظرية تکامل آمده است:

1 ـ اعتقاد به تحول و تکامل اولين اصل ترموديناميک را نقـض می کند, قانـون دريـافت انـرژی. ايـن قانــون می گويد, که انرژی از فرمی به فرمی ديگر تبديل می شود, اما نمی تواند خلق يا نابود شود. هيچ چيزی در سيستم قانون طبيعت نمی تواند منشأ خود را تعريف کند. انرژی مورد نياز برای تازگی تکامل, بطور مثال اينکه ماهی پا درآورد و از باطلاق اوليه خود بيرون بخزد, متناقض با اين قانون فيزيکی غير قابل تغيير است. ساختار کنونی کهکشان روی دريافت, ايجاد شده است. مُدل خلقت با جهان بينی کتابمقدسی يکسان است, اينکه خدا کهکشان را خلق کرده است. جايي که خدا بعد از کار خلق کردن خود آرامی گرفت (پيدايش2: 3 ), هيچ انرژی ديگری خلق نمی شود. آزاد شدن انرژی در يک تجزية هستة اتمی به هيچ عنوان توليد انرژی نيست, بلکه تبديل ماده به انرژی است.
2 ـ اعتقاد به تکامل با دومين اصل ترموديناميک نيز متناقض است, قانون انحلال انرژی. انرژی که برای کاری مفيد در سيستمی عمل کننده در اختيار است, تمايل به اين دارد, که خود را تقليل دهد, با وجود اينکه کلِ انرژی ثابت می ماند. سيستم ساختاری از يک وضعيت مرتب پيچيده به وضعيتی کمتر مرتب, بدون سيستم و متلون تغيير پيدا میکند. اين روند بعنوان “آنتروپی” ناميده می شود. بطور تئوری می تواند درموقعيتی نادر, محدود و گذرا به وضعيتی مرتب برسد. اما طبق اين قانون همة سيستمهابه سمت انحلال در حرکت است. تحول و تکامل, مستقيم با دومين قانون اصلی ترموديناميکتناقض دارد.
معتقدان به نظريه تکامل بخوبی می دانند, که اين نظريه بعلت تناقض بادومين قانون اصلی ترموديناميک نياز به ميلياردها سال دارد. تکامل از نظر آماری نهتنها بشدت غير واقعی است بلکه عملا” غيرممکن است.

3 ـ تحول و تکامل با قانون تکاملِ موجودات زنده نيز تناقض دارد, طبقآن، حيات فقط از حياتِ موجود قبلی می آيد و فقط نوع خود را توليد می کند. اعتقادبه تکامل بيشتر اعتقاد به “توليد تصادفی” است. طبق اين عقيده حيات تحتشرايط خاصی سر بيرون می آورد, مانند صاعقه ای به جريان اوليه اصابت کرده و به گونهای يک سلول حيات را درست می کند. پاستور (1860), اسپالازانی (1780 ), و رِدی (1688) تکذيب کرده اند که کرمهای ريز از گوشت فاسد شده, مگسها از پوست موز, زنبورها ازگوسالة مرده و غيره بتوانند پديد آيند. زمانيکه مواد فاسد شده مهر و موم شده وقبلأ استرليزه بشوند, هيچ حياتی از آنها بوجود نمي آيد, زيرا هيچ آلودگی بيولوژيکیوجود ندارد.

4 ـ هيچ مدرکی از بقايای فسيلها, که تکامل را ثابت کنند, وجود ندارد. طبق نظرية کلی تکامل, روند حيات طوری است که انسان نوک قله است و عمدتأ اينگونه است: ابتدا مادة بی جان, سپس پرُتُزن (حيوان نخستين), حيوان چند سلولی بدون ستون فقرات, ماهی با ستون فقرات, سپس جانوران دوزيستی, خزندگان, پرندگان, چهارپايان مودار, ميمونها و در آخر انسانها. اگر نظريه تکامل درست باشد, می بايستی مقدار زيادی از فرمهای بينابينی دگرگون شده, به شکل بقايای فسيل که ثابت کننده است, در دسترس باشد. اما اصلا” هيچ فرم متغيير بينابين انواع بقايای فسيلها وجود ندارد. قبلأ اعتقاد بر اين بود, آرشِوپتريکس (Archäopetrix ) نوعی از حالت بينابينی (حلقه) در دگرگونی است, اما بعد از آن, پالِون تولُگها (Paläontologen , دانشمندانی که در بارة موجودات اوليه زمين تحقيق می کنند) فهميدند که اين فسيل مربوط به پرنده ای واقعی بوده است. اکنون معتقدان به نظريه تکامل در روبرويي با اين اشتباه چشمگير و بارز در سيستم اعتقادی خود, دليل می آورند که هيچ فسيلی وجود ندارد, زيرا “جهش تکاملی” کوتاهی, وجود داشته فراتر از ميلياردها سال قبل, که به علت عمر کوتاه و سريع هيچگونه جای پايي در تاريخ نمی گذارند. اما اعتقاد به “پرش تکاملی” هم هنوز با اولين و دومين قانون اصلی ترموديناميکی و با اعتقاد به تکامل موجودات زنده متناقض است.

5 ـ در بقايای فسيلها هيچکس نتوانسته هيچ “عضو اتصال” (حلقة اتصال) قابل تشخيص بين ميمون و انسان را درج کند. جمع آوری از نشانه های غير دقيق و بی ارزش, ساختار بی نهايت فرضی و تصورات خيالی و فانتزی گونه بسيار زيادی وجود دارد, اما هيچ اثبات علمی وجود ندارد, که جای خالی حلقة اتصال بينابين را به درج درآورد.” کشفيات مثبت” از نقصان حلقة اتصال دائمأ اعلام می شود, فقط تا بعدا” مباحثات جدال آميز, تجديد نظر يا سرزنش کرده شود. انسان نِبراسکا با در دست داشتن کشف تنها يک دندان در سال 1922 بازسازی شد, که بعدها ثابت شد که دندان يک نوع خوک که نسل آن منقرض شده, بوده است.

1891 انسان ميمون نما ـ جاوه يا به عبارتی (Pithecanthropus erectus ) انسان ميمون نمای ايستاده, که با در دست داشتن قسمت کوچکِ بالايي جمجمه ، خردة يک استخوان بالای ران چپ و سه دندان آسياب, آنرا نوسازی کردند. بقية آن از 20 متر طول حاشية رودخانه ای جمع آوری شد، جاييکه با استخوانهای حيوانات منقرض شده مخلوط شده بودند. با مدرکی اندک يا هيچ و بدون استنادی برای آن، که آيا واقعا” همة قسمتها از همان حيوان ناشی شده، بنابراين يک حلقة بينابين (عضو اتصال) احتمالی را ساختند. دکتر اويگن دوبيُز، يک معتقد دو آتشه به تکامل، بعدا”به اين نتيجه رسيد، که استخوانهای باقيمانده يک ميمون دراز دست (ميمون ژيبون) بوده است.

1912 چارلز داونسون، محقق فسيل شناسِ ناشی, چند استخوان, دندان و ابزار کاری بَدَوی را ارائه داد, که او ظاهرا” در يک معدن سنگ سليس دار در شهر پيلداوون, در قلمرو کُنتِ انگليسی ساسِکس پيدا کرده بود. در اکتبر 1956 آقای ريدِرس دايگِست (Reader´s Digest ) مقاله ای نوشت که خلاصه ای از مجلة پوپولار ساينس مانتلی (Popular Science monthly) بود, با عنوان ” کلاهبرداری بزرگ پيلــداوون” که آنرا به نمايـش گذاشت. يک روش تازة جذب فلوريد, برای تاريخ گذاری استخوانها, برملا کرد که استخوانهای پيلداوون فقط يک کلاهبرداری بوده است. دندانها سمباده کشيده شده بودند و چه دندانها و چه استخوانها با کربنات کاليوم سفيد کرده شده بودند, تا هويت واقعی آنها مخفی بماند. همة “متخصصين” چهل سال تمام به اصطلاح سرکار گذاشته شده بودند.

سالهای سال نئاندرتالها جزو حلقة اتصال (بينابين) گمشده به حساب آمدند. نئادرتال بعنوان موجودی نيمه خميده و پرمو با سينه ای برجسته به تصوير کشيده شد, اکثرا” با يک ران در دست. اسکلت نئاندرتال ديگری نشان می داد, که نئاندرتالها کاملا” راست راه می روند, و کامل انسان بودند, با 13 درصد موج مغزی بزرگتر از انسان مدرن. به اين نتيجه رسيده شد, که نمونة اول توسط ورم مفصل استخوان و ورم مهرة پشت مرتبط بوده است. امروزه نئاندرتال بعنوان هومو ساپيِنس (انسان ذيشعور) به حساب می آيد.
هِنری موريس در کتاب بسيار معروف خود به نام “خلقت و مسيحی مدرن” (کاليفرنيا چاپ 1985) اينگونه اشاره می کند:
” اگر فرضيه تکامل درست می بوده، پس بايد در مرحله های مختلف از تکامل, انسان بهترين استناد نسبت به بقيه باشد, زيرا که انسان ظاهرا” آخرين تازه وارد تکميل شده است و در اين محدوده افراد بسياری در جستجوی فسيلهای ثابت کننده بودند, تا نسبت به چيزهای ديگر. باوجود اين مدارک واقعی, همانگونه که در بالا ذکر شد, بسيار ناکامل و قابل ترديد است. کدام فسيلِ نژاد انسان می توانسته دقيقا” از جد انسانها باشد, يا چه وقت و به چه ترتيبی بوده است, اين سؤالها همواره در مباحثات داغ حاضر است, حتی در بين آنتروپولوگهای معتقد به فرضيه تکامل.”

او ذکر می کند, اشتراک بين انسان و ميمون که مدتها است در جستجوی آن هستند, بخصوص نوع “آسترالُپيثِسينِس” (Australopithecines ), و آخرين آن به “لوسی” (Lucy ) معروف است, که ظاهرا” اکنون هنوز زنده است در فرمِ شامپانزة پيژمن (pygmäen ) به نام ” بُنُبو “(Bonobo ) است, که “بنبو” ساکن جنگلهای زئير بوده و “تقريبا” از نظر بزرگی اندام, ساختاری و موج مغزی” با لوسی مطابق است, که از قرار قديميترين فسيل از اين حلقة تکامل انسانی است. (از مجلة خبر علمی, 5 فورية 1983 , صفحة 89).

6 ـ تکامل نمی تواند وجود يک “سلول ساده ” را توضيح دهد. ساده ترين ارگان تک سلولی در ژن و کروموزومهای خود آنقدر اطلاعات دارند که به مانند تعداد لغتهای تمام کتابهايي, که در کتابخانه های دنيا وجود دارند است, يعنی يک تيليارد لغط. صدها هزار ژن در هر سلول وجود دارد. در اکثر شکلهای حيات, ميلياردها سلولهای پيچيده به ترتيبی بی نقص وجود دارند. مرحله های تصادفی نمی توانند به اين شکل اطلاعات وسيع را درست کنند. در احتمالی رياضی اينکه بدن انسانی بطور تصادفی بوجود آمده است, همانگونه است که, تصور کنيم بوسيلة يک انفجار در چاپخانه ای يک لغط نامه پديد بيايد.

آقای فرد هويل (Sir Fred Hoyle ) يک بی خدا و کاشف “نظرية تعادل” در ارتباط با منشأ کهکشان بر اين عقيده است, که احتمال بوجود آمدن حياتی تصادفی روی زمين آنقدر خفيف است, که می توان آنرا حتی با اين احتمال مقايسه کرد, که “يک گردباد تپه ای آشغال را از هم بپاشد, و از اين ميان مواد پيدا شده بتوان يک بوئينگ 747 را مونتاژ کرد” (از کتاب هويل در بارة تکامل, صفحة 105 جلد 294 چاپ 12 نوامبر 1981). آقای هويل و آقای چاندرا ويکراماسينقه (Chandra Wickramasinghe ) رياضيدان و ستاره شناس, احتمال يک توليد ناگهانی از حيات در کهکشان را محاسبه کرده و به شعاعی با 15 ميليارد سال نوری, که لااقل 10 ميليار سال عمر دارد رسيدند. آنها پی بردند, که احتمال آن کمتر از 1 تقسيم به عددی است با سی صفر جلوی آن. آقای هويل و دکتر ويکراماسينقه با کوشش به اين نتيجه رسيدند, که حيات بايد توسط يک هوشمندی عظيمتری خلق شده باشد (يکنوع هوش بی نظير, که به گونه ای در قسمت ديگر کهکشان, تک سلوليهايي خلق کرده, که بعدا” به نحوی آنرا به زمين می فرستد), زيرا بسيار پيچيده تر از آن است که با روند طبيعی بتواند بوجود آمده باشند.

آقای فرد هويل يک مقايسه ای زيباتر را به ميان می کشد, که در آن به خلقت مودار بر می گردد, که با قلب کسی که معتقد به تکامل است بسيار نزديک است: “فرقی نمی کند که مشاهدات در محيطی بزرگ است, حيات نمی تواند بطور اتفاقی شروع شده باشد. لژيونهايي از ميمونها, که بطور اتفاقی روی دکمه های ماشين تحريری زده اند, نمی توانند شاهکارهای شيکسپير را توليد کنند, به دليل ساده ای که, کل کهکشان مرئی به اندازة کافی بزرگ نيست, تا جمعيت ميمونهای لازم, ماشين تحريرهای لازم و حتما” سطل آشغالهای لازم برای دورانداختن آزمايشات اشتباه را بايگانی کنند. و همين نيز برای موجود زنده نيز معتبر است. (از صفحة 148 کتاب ذکر شده در بالا).

انسانها زحمت زياد می کشند, تا دلايلی بيابند, برای اينکه ثابت کنند هيچ طراح شخصی در کهکشان وجود ندارد, طراحی که از طريق هوشمندی همة حيات را ترسيم کرده باشد. حتی برطبق اطلاعات عمومی و سطحی, که در اين وب سايت در اختيار گذاشته شده است, واضح می شود, که فرد, ايمانی بی نهايت بيشتری احتياج دارد, که به تکامل ايمان بياورد, تا به يک خالقی باهوش. تکامل يک نظريه است, که با هيچ مدرک اثبات شدة پژوهشی پشتيبانی نمی شود. اين يک ايمان بی پايه برای افرادی است, که نمی خواهند به خدا ايمان داشته باشند, و اگر بخواهد بعنوان مذهبی تعليم داده شود, مذهبی است که, کارل مارکس را برای پيشرفت نظرية مبارزات طبقاتی و آدلف هيتلر را برای معرفی ابر انسان آريايي برتر, الهام بخشيده است. بسياری برای اين ويزيون ِبی ملاحظه, تخيلی و غيراخلاقی قربانی شده اند. تکامل يک سيستم اعتقادی است, که يک جنين بدنيا نيامده را بعنوان جنينی حيوانی و بدون حق حيات می بيند, به عوض اينکه بعنوان خلقت خدا به آن نگاه کند. آنگونه که داود در مزمور 139: 13-15 نوشته است :
“زيرا که تو بر دل من مالک هستی؛ مرا در رحم مادر نقش بستی. تو را حمد خواهم گفت زيرا که به طور مهيب و عجيب ساخته شده ام. کارهای تو عجيب است و جان من اين را نيکو می داند. استخوانهايم از تو پنهان نبود وقتی که در نهان ساخته شدم و در اسفل زمين نقشبندی می گشتم.”

مطالب مرتبط

2 نظر در “تــــکامل يا خلقــــت؟

  1. خیلی ممنون از سایت خیلی خوبتون

  2. خیلی عالی بود دستتون درد نکنه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *