داستان ها و روایات تاریخی

داستان نبرد رستم و اشکبوس

داستان نبرد رستم و اشکبوس

داستان نبرد رستم و اشکبوس

داستان نبرد رستم و اشکبوس

پس از مرگ فرود و شکستهای پی در پی سپاه ایران از سپاه توران که در پایان منجر به محاصره ی ایرانیان در کوه هماون گردید، ناچار شدند رستم را به یاری در میدان نبرد فرابخوانند. با ورود رستم به میدان نبرد و گفته های امیدوار کننده ی او با نیروهای خودی و حرکتهای روانی او با اشکبوس و کاموس و چنگش، در نبردهای تن به تن، نوار پیروزیهای تورانیان در دامان کوه هماون پاره شد و سرآغاز پیروزیهایی برای ایرانیان گردید و پایانش شکست و نابودی دشمن بود که منجر به کشته شدن افراسیاب فرمانروای مقتدر توران زمین گردید .

چو آمد درفش سپهبد پدید شب تیره رستم به لشگر رسید
گودرز و دیگر سران ایران به پیشباز رستم رفتند و با غم و اشک برای کشتگان شهید مانند بهرام در میدان نبرد ، با امید به فردا سپاه دشمن را برای رستم اینگونه بیان کردند:

زچین و زهندو زسقلاب وروم زویرانه گیتی وآباد بوم
همانا نمانده یکی جانور یکی برجنگ ما برنبسته کمر

رستم ایرانیان را دلداری می دهد و مانند همیشه آنها را به یاری خداوند یکتا امیدوار می کند و برای آنها از خستگی خود و اسبش رخش نامور سخن می گوید:

چنین گفت رستم که گردان سپهر ببینیم تا بر که گردد بمهر

چگونه بود بخشش آسمان کرا زین بزرگان سرآید زمان

درنگی نبودم براه اندکی دو منزل همی کرد رخشم یکی

کنون سم این بارگی کوفتست ز راه دراز اندر آشوفتست

نیارم برو کرد نیرو بسی شدن جنگ جویان به پیش کسی

یک امروز در جنگ یاری کنید برین دشمنان کامگاری کنید

که گردان سپهر جهان یار ماست مه و مهر گردون نگهدار ماست

سپس رستم و همراهانش جهت رفع خستگی، شب را به استراحت می پردازند تا فردا چه پیش آید:

که داند بجز ذات پروردگار که فردا چه بازی کند روزگار
چو از کوه بفروخت گیتی فروز دو زلف شب تیره بگرفت روز

با طلوع خورشید رستم به بالای کوه می رود تا دشمن را ارزیابی کند و راه مبارزه با آنها و آرایش نیروهای خودی را آماده نماید. رستم از دیدن انبوه دشمن بی شمار شگفت زده می شود و باخود می گوید:

فراوان سپه دیده ام پیش از این ندیدم که لشگر بدی بیش از این

او مانند همیشه به راز و نیاز با خدا پرداخت و خدا را به یاری طلبید که فردوسی از زبان او می گوید:

بنالید کای کردگار بلند بگیتی تویی برتر از چون و چند
درین رزم یاری ره ای بی نیاز که بیچاره ماییم تو چاره ساز
مگر بخششت یارمندی دهد بفیروزیم سربلندی دهد
فرود آمد از کوه دل بد نکرد گذر برسپاه و سپهبد نکرد
بفرمود تا برکشیدند کوس بجنگ اندرآمد سپهدار طوس

سپاه ایران و توران (با هم پیمانانش) آرایش نظامی گرفتند و سپاه توران با فرماندهی خاقان چین با سروصدای فراوان طبل و کوس و کرنای گوش فلک را کر کردند:

چو رستم بدید آنکه خاقان چه کرد بیاراست لشگر بدشت نبرد
بفرمود تا طوس بربست کوس بیاراست لشگر چو چشم خروس

پهلوان دلیری از همراهان خاقان چین با تاخت و تاز اسب روبروی سپاه ایران آمد و از مردان ایران هماورد خواست تا با او سوار براسب به نبرد تن به تن بپردازد و برای پایین آوردن روحیه ی ایرانیان به رجزخوانی پرداخت . رهام پسرگودرز سپهسالار ایران به میدان نبرد شتافت و با اشکبوس با تیروکمان به جنگ پرداخت که تیر رهام بر زره اشکبوس کارگر نیفتاد و ناچار دست در گرز برد و بر سر اشکبوس زد که برکلاه خودش کارگر نیامد . اشکبوس نیز دست برگرز گران برد و برکلاه خود رهام زخمی زد که کلاه خود او خرد گردید و سرش زخمی برداشت و رهام همینکه در خود یارای پایداری را دربرابر اشکبوس ندید از برابر او فرار کرد و به سوی کوه هماون رفت . توس سپهبد از فرار رهام ناراحت شد و اسبش را به حرکت درآورد تا به مبارزه با اشکبوس رود . رستم ناراحت و خشمگین شدکه چرا پس از فرار رهام دیگری به مبارزه با دشمن نمی رود تا سپهبد پیر ایران به میدان نرود که فردوسی از زبان رستم چنین می گوید :

تهمتن برآشفت و با طوس گفت که رهام را جام باده است جفت
به می درهمی تیغ بازی کند میان یلان سرفرازی کند
چراشد کنون روی چون سندروس سواری نبد کمتر از اشکبوس
تو قلب سپه رابه آئین بدار من اکنون پیاده کنم کارزار

کمان بزه کرده آماده ی تیراندازی، کمان را بر بازو افکند و چند تیر را بر بند کمر زد و با تیر قهوه ای رنگی از چوب خدنگ که بسیار راست و محکم می باشد خرامان به سوی اشکبوس تاخت که در حال جولان با اسب بود و فریادی ناشی از پیروزی سر می داد. او را به سوی خود برای نبرد تن به تن فرخواند. از این زمان جنگ روانی رستم و اشکبوس آغاز می شود:

خروشید کای مرد رزم آزمای هماوردت آمد مرو باز جای
کشانی بخندید و خیره بماند عنان را گران کردو او را بخواند

اشکبوس هرچند که با دیدن پهلوانی پیاده و بدون اسب و تجهیزات نظامی به حیرت و اندیشه فرو می رود ، لگام اسب را محکم می کند و او را به سوی خود می خواند:

بدو گفت خندان که نام تو چیست ؟ تن بی سرت را که خواهد گریست ؟
تهمتن چنین داد پاسخ که نام چه پرسی که هرگز نبینی تو کام
مرا مام من نام مرگ تو کرد زمانه مرا پتگ ترگ تو کرد
کشانی بدو گفت بی بارگی به کشتن دهی تن به یکبارگی
تهمتن چنین داد پاسخ بدوی که ای بیهده مرد پرخاشجوی
پیاده ندیدی به جنگ آورد سر سرکاشن زیر سنگ آورد
بشهر تو شیر و پلنگ و نهنگ سوار اندر آیند هرگز بجنگ
هم اکنون ترا ای نبرده سوار پیاده بیاموزمت کارزار
پیاده مرا زان فرستاد طوس که تا اسب بستانم از اشکبوس
کشانی پیاده شود همچو من بدو روی خندان شود انجمن
پیاده به از چون تو سیصد سوار بدین زور و این دست و این کارزار
کشانی بدوگفت باتوسلیح نبینم همی جز فریب و مزیح
بدوگفت رستم که تیر وکمان به بینی کت اکنون سرآرد زمان
چو نازش به اسب گران مایه دید کمانرا بزه کرد و اندر کشید
یکی تیرزد بر براسب اوی که اسب اندر آمد زبالا به روی
بخندید رستم ،به آواز گفت که بنشین به پیش گرانمایه جفت
سزد گربگیری سرش در کنار زمانی برآسایی از کارزار

رستم با اینگونه رفتار و کردار خونسردانه و گفتار استوار ، متین و خردورزانه و همچنین با تیراندازی دقیق و کشتن اسب اشکبوس و نیز سخنان طنز آمیز و ملامت گرانه، بند دل اشکبوس را پاره کرد و ترس را بر سراسر وجودش چیره گردانید تا اینکه :

کمان را بزه کرد پس اشکبوس تنش لرز لرزان رخش سندروس
به رستم برآنگه ببارید تیر تهمتن بدو گفت برخیره خیر
همی رنجه داری تن خویش را دوبازو و جان بداندیش را
ترا تیر برمن نیاید به کار نه ای مرد گرد افکن نامدار
نداری زجنگ آوران بهره ای نکردی به تیرو کمان مهره ای
ترا بخت برگشته بینم همی بدین رزمگه کشته بینم همی
نه ای مرد پیکار و دشت و نبرد هم اکنون شود چهر بخت تو زرد

رستم پس از این گفتگو تیری دیگر بر سینه ی اشکبوس می زند که در دم می میرد:

کشانی هم اندر زمان جان بداد تو گفتی که او خود زمادر نزاد

پس از مردن اشکبوس، رستم آرام و استوار بدون شادی و نازیدن به خود به سوی جایگاه خود حرکت کرد و سران تورانیان را به اندیشه و حیرت همراه با ترس فرو برد و کاموس و خاقان را از خواب خودخواهی و غرور مستی بیدار کرد:

چو برگشت رستم هم اندر زمان سواری فرستاد خاقان دمان
کزان نامور تیر بیرون کشید همه تیر تا پرش در خون کشید
میان سپه تیر بگذاشتند مرآن تیر را نیزه پنداشتند
چو خاقان چین پرو پیکان تیر نگه کرد ،برنا دلش گشت پیر
به پیران چنین گفت کاین مرد کیست؟ زگردان ایران ورا نام چیست؟
تو گفتی که لختی فرومایه اند زگردنکشان کمترین پایه اند
کنون نیزه با تیرایشان یکیست دل شیر در جنگشان اندکیست

رستم و اشکبوس

لینک منبع

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *