باستان شناسی, جستارهای تاریخی

از تاریخ خوزستان و کوچ قبایل عرب تا تئوری الحاق آن به کشور عربستان

از تاریخ خوزستان و کوچ قبایل عرب تا تئوری الحاق آن به کشور عربستان

از تاریخ خوزستان و کوچ قبایل عرب تا تئوری الحاق آن به کشور عربستان

نگارنده: حامد محمدپور

بر اساس کتابی از حسین خنجی

آن بخش از ایران که از عهد ساسانی تا امروز خوزستان نامیده میشود در زمان هخامنشی، بنا بر سنگ نبشتة داریوش بزرگ، خَوجیا khavjiaa نام داشت و یک استان ( به زبان پارسی باستان : خشتره پاو ) بود. در زمان پارتیان که دوران پادشاهی های کوچ ک محلی بود، خوزستان نیز شاه خودمختار داشت، ولی ما نمیدانیم که از فرمانروایان بومی یا از پهلوی ها بوده است . آخرین شاه محلی خوزستان از پارتی ها نیروفر لقب داشت  که در حوالی سال ۲۲۰ میلادی توسط اردشیر پاپکان از میان برداشته شد . در زمان ساسانی خوزستان بصورت یک استان توسط فرماندارِ منصوبِ شاهنشاه اداره میشد . این وضع تا حملة عرب و برافتادن شاهنشاهی برقرار بود . در سال ۱۷ هجری که ابوموسا اشعری خوزستان را گشود، یکی از بزرگان شهر مهرگان کدک (به عربی : مهرجانقذق ) به نام آذین هرمزان فرماندار خوزستان بود . هرمزان همان مر دی است که پس از چندین شکست در نقاط مختلف خوزستان، سرانجام مجبور شد که تسلیم ابوموسا اشعری شود؛ و اورا به مدینه برده تحویل عمر دادند، و داستان درازی دارد، که آخرش ترور عمر به تحریک او و ترور او به دست عبیدالله پسر عمر است . شهرهای مهم خوزستان در زمان ساسانی عبارت بودند از : جندی شاپور، سوسنگرد، رامهرمز، شوشتر، شوش، رام اردشیر، هرمزاردشیر، بهمن اردشیر . جندی شاپور درزمان ساسانی مهمترین شهر علمی وفرهنگی بود، و چنانکه میدانیم دانشگاه معروف جندی شاپور درآن زمان شهرت جهانی داشت . در سوسنگرد کارگاههای بزرگ ابریشم تابی، پارچه بافی و فرشبافی دائر بود . بافته های ابریشمین سوسنگرد از شهرت جهانی برخوردار، و تا جائی که گزارشهای تاریخی میگویند، قالیچه های ابریشمین سوسنگرد در دربار قسطنطنیه نیز علاقه مندان بسیار داشت . در هرمزاردشیر ( بعدها : اهواز) کارگاههای قندسازی دائر بود، و میدانیم که قند و شکر و نبات اهواز نه تنها به سراسر ایران میرسید، بلکه بعد از بافته های ابریشمین، یکی از مهمترین اقلام صادراتی خوزستان بود .

تاریخ خوزستان و بومیان خوزستان در عهد ساسانی – علاوه بر ایرانیان پارسی زبان – عمدتا قوم خوزی بودند که زبان و فرهنگ خاص خودشان را داشت ند. این قوم تا قرنها پس از برافتادن شاهنشاهی ساسانی نیز زبانشان را حفظ کردند، و در قرن چهارم هجری، بنا برگزارشهائی که دردست است، حتی خوزی هائی که اسیر عربها شده به بصره کوچانده شده بودند، در بصره نیز به زبان خودشان تکلم میکردند . زبان خوزی هیچ وجه اشتراکی با زبانهای فارسی و عربی و آرامی نداشت، و – به نوشتة ابن حوقل که برای تحقیقات جعرافیائی به خوزستان رفته بوده – زبانشان نه به فارسی شبیه است و نه به سریانی و نه به عبرانی . اینها که بومیان درجة اول خوزستان به شمار میرفتند، از بقایای قومی بودند که در هزارة سو م قبل از مسیح دولت خوزی ها را را تشکیل دادند که در اسناد آشوری و در تورات با نام عیلام ازآن یاد شده است، و تمدن شکوهمندی را در این بخش از خاورمیانه به وجود آوردند که بیش از دوهزار سال برپا بود. دولت عیلام در سال ۶۴۰ ق م در لشکرکشی آشوربانیپال (پادشاه آشوری عراق) از صحنة تاریخ برافتاد، و شوش که پایتختش بود به کلی ویران گردید .

ازسال ۶۴۰ ق م به بعد، به نحوی که برما معلوم نیست، یک شاخه از خاندان هخامنشی به شوش منتقل شدند و تشکیل حاکمیت انشان دادند. شوش حدود یک قرن پس از ویرانیش موقعیتی مهمتر از سابق یافت و دوم ین پایتخت ایران هخامنشی شد؛ و- چنانکه اسناد یافت شده در تخت جمشید نشان میدهد – تحصیلکردگان خوزی در دولت هخامنشی در مناصب بلند اداری به کار گرفته شدند؛ و زبانشان (یعنی زبانی که اکنون در فرهنگ تاریخی به زبان عیلامی معروف است ) بعنوان دومین زبان رسمی دولت هخامن شی پذیرفته شد. شوش در عهد هخامنشی برای بیش از دوقرن، یکی از آبادترین، زیباترین، ثروتمندترین و مرفه ترین شهرهای دنیا بود . در یورش هلینی ها به ایران، شهر شوش به دست اسکندر مقدونی ویران شد . هرچند که شوش پس از این دومین خرابی، درزمان پارتیان آهسته آهسته به طرف آبادشدنِ مجدد پیش رفت، ولی دیگر هیچگاه همچون زمان هخامنشی مرکزیت تصمیمگیری برای خاورمیانه را بازنیافت، بلکه همچون یک شهر میانحالِ خوزستان به
حیات ادامه داد. خوزی ها درعهد هخامنشیان و پارتی ها دارای دین کهن نیاپرستی بودند که بصورت بت پرستی نمود یافته بود . این همان دینی است که ویرانه های معبدش در چغازنبیل هنوز جلوه هائی از شکوه دیرینه را به نمایش میگذارد و ما را به دیدار خویش فرامیخواند . درعهد ساسانی با گسترش آئینهای مانی و مسیح، خوزی ها به این دودین روی آور شدند . پس از سرکوب مانوی ها آئین مسیح با آهنگی تند در بین خوزی ها گسترش یافت، چنانکه تا اواخر عهد ساسانی بخش اعظم روستاهای خوزی نشین مسیحی شده بودند، و مانویت فقط در میان خوزیهای مناطق شهری باقی
بود. یکی از معروفترین مسیحیان خوزی که در اواخر عهد ساسانی – به سببی که برما مجهول است – به حجاز گریخت، مردی است که در تاریخ اسلام با نام سلمان فارسی شناخته میشود، و – بنا بر نوشتة بلاذری – اهل یکی از روستاهای رامهرمز بوده است

در زمان ساسانی بسیاری از آبادی های منطقة دشت میشان در غرب خوزستان که همسایة جنوب عراق بود صابئی نشین بودند؛ و چنانکه میدانیم پدر مانی مدتی در بین صابئی های این منطقه زیست، و مانی در نوجوانیش از همین مردم تأثیر گرفت . صابئی ها پیرو یک دینِ فلسفیِ کهن بودند که از بازمانده های دینِ تحول یافتة کلدانی ها (بابلی ها ) بود و در اواخر زمان ساسانی هنوز در مناطقی مثل حرّان و نصیبین نیمه جانی داشت هرچند که ت حت فشارهای بیش ازحدِ مسیحیان درحال نابودشدن بود. امن ترین جاها برای جماعاتِ دارای ادیان و عقایدی که در سرزمینهای زیرِ تبلیغِ شدید مسیحی ها مورد آزار و اذیت واقع میشدند درونِ ایران بود؛ و به همین سبب هم جماعات بسیاری از صابئی ها به خوزستان وارد شده ماندگار شدند . صابئی ها عموما آرامی تبار بودند . جماعت مذهبی که صبی نامیده میشوند و در خوزستان و جنوب عراق پراکنده اند، از بقایای همین صابئی هایند . اینها هنوز هم عناصر بسیار زیادی از زبان کهن آرامی را حفظ کرده اند، و دارای زبان مخصوص به خودشانند که زبان صبی نامیده میشود

در حملة عربها به خوزستان از سالهای ۱۷ هجری به بعد جماعات بسیار زیادی از مردم خوزستان به اسارت عرب برده شده در مدینه و شهرهای نوبنیاد بصره و کوفه به بردگی افتادند . معروفترین خانوادة منطقة دشت میشان در غربِ خوزستان که در فتوحات زمان عمر به اسا رت رفته به مدینه برده شدند خانوادة مردی به نام فیروز بود، که احتمالا مانوی بودند، و فرزندشان حسن بصری بعدها در بصره (درزمان حجاج ثقفی ) یکی از نامداران تفسیر و حدیث و فقه گردید، و بنیانگذار مکتبی با نام خودش در تاریخ اسلام شد، که از درون آن، مکتب معروف مع تزله (آزاداندیش ترین مذاهب اسلامی) پدید آمد . علاوه بر خوزی ها و ایرانی ها و آرامی ها، جماعتهای یهودی (اسرائیلی ) نیز در شهرهای مهم خوزستان همچون اهواز و سوسنگرد و رامهرمز میزیستند که عمدتا مشاغل پردرآمدی همچون زرگری و صرافی داشتند . تاریخ اسکان یهودی ها در خوزستان به زمان هخامنشی میرسید . چندین داستان دربارة شخصیتهای یهود خوزستان در تورات آمده است که همه مربوط به عهد هخامنشی است (و دراینجا مجالی برای اشاره به آنها نیست ). ازاین حیث یهودی های خوزستان در عهد ساسانی ازنظر تاریخ اسکانشان – بعد از خوزی ها و ایرانی ه ا- در درجة سوم قرار میگرفتند، و مدتها پیشتر از آرامی ها در خوزستان جاگیر شده بودند . خوزستان درسالهای ۱۶ تا ۱۹ هجری زیر ضربات مداوم قبایل جهادگر عرب بود که همواره از نقاط مختلف عربستان به محلی که اکنون بصره است میرسیدند، و به درون خوزستان گسیل میشدند . در خلال این چهارسال سراسر خوزستان – با وجود پایداری های بسیار سرسختانه ئی که مردم دربرابر عربها نشان دادند – به تصرف عرب درآمد ( به این پایداریها در فتوح البلدان بلاذری اشاره رفته است ) . همراه با فتوحات زمان عمر، جماعات بزرگی از قبایل و طوائف عربستان به درون خوزستا ن خزیده در مناطق روستائی اطراف پادگانهای عرب اسکان یافتند . چونکه عربها زمینهای کشاورزی را به چراگاه شترانشان تبدیل میکردند، روستاهای خوزستان رو به ویرانی رفت و هجرت گسترد ة روستائیها به مناطق شهری از جمله به شهرهای نوبنیاد اهواز و بصره را به دنبال آورد . بخشهای بزرگی از روستائیان نیز به اسارت برده شده به بردگی عربها افتادند، و به زودی عرب زبان شدند . به سبب فشارهای بیش از اندازه ئی که عربهای مهاجم به بومیان نواحی غرب خوزستان وارد میکردند، و بسبب آنکه تأسیسات آبیاری روستائی دراثر تبدیل زمینها به چراگاه شتر من هدم میشد، آبادیهای
غرب خوزستان تا اواخر قرن نخست هجری عمدتا عرب نشین و دارای نامهای عربی شدند

پس از فتوحات عربی، بسیاری از شهرهای خوزستان ویران گردید، و درآینده شهرهای نوینی که ساکنانشان عمدتا عربهای مهاجم بودند بر ویرانه های آنها ایجاد شد. برخی از این شهرها نام ایرانی شان را ازدست داده نام عربی به خود گرفتند . شهر هرمزاردشیر که درمنطقة خوزی نشین واقع شده بود و اطرافش روستاهای خوزی بود، توسط عربها نام اخواز (جمع خوزی ) گرفت؛ و چندی بعد بصورت اهواز  تلفظ شد. گزارشهای تاریخی نشان میدهد که خوزی ها هرمزاردشیر را هوزمسیر مینامیدند .  شهر بندری بهمن اردشیر – که در محل آبادان کنوی واقع بود- به کلی ویران شد؛ و پادگان عرب بر ویرانه های آن تأسیس شد . چونکه نخستین فرمانده این پادگان مردی به نام عباد ابن حصین حبطی بود، شهر کوچکی که در اطراف این پادگان توسط عربهای مهاجر ایجاد شد به این مرد منسوب شده عبادان نام گرفت . البته نام بهمن اردشیر نیز به نحوی برجا ماند، و توسط عربها بصورت بهمنشیر تلفظ شد که هنوز هم به نحوی برزبانها است .

اهواز پس از فتوحات عربی بعنوان مرکز فرمانداری خوزستان در نظر گرفته شد، مهمترین پادگان عرب برای حفظ متصرفات عربها در خوزستان در آن دائر گردید، و فرماندار خوزستان در اهواز مستقر شد . درتقسیمات نظامی اداری که خلیفه عمر برای ادامة فتوحات درایران ایجاد کرد، خوزستان جزو قلمرو حاکم بصره منظور گردید. بصره پیش از فتوحات عربی یک روستای آرامی نشین در غرب اروند رود بود. قبایلی که از نواحی مختلف عربستان برای شرکت در فتوحات به منطقة غرب اروندرود سرازیر شده بودند، درسال هجری به فرمان عمر درآن نقطه اسکان داده شدند و بصره بصورت یک پادگانشهر درآمد که لشکرهای فاتح ازآنجا به خوزستان و جنوب ایران گسیل میشدند. تا سال ۲۰۰ خورشیدی که سراسر ایران در حیطة اختیارات طاهر ذوالیمینین پوشنگی قرار گرفت، خوزستان عملا بخشی از توابع بصره به شمار رفت، فرماندار خوزستان را حاکم بصره به اهواز میفرستاد، و مالیاتهای خوزستان به بصره تحویل میشد . درزمان طاهریان حاکم خوزستان را فرماندار بغداد که از خاندان طاهری بود منصوب میکرد؛ ولی چونکه خوزستان دردرون قلمرو طاهری واقع میشد، مالیاتهای خوزستان به نیشابور – پایتخت طاهریان – تحویل میگردید . گزارشهای تاریخی نام و نشان فرمانداران متوالی در خوزستان برای ما حفظ کرده است. در عهد صفاری ها فرماندار خوزستان را حاکم فارس تعیین میکرد . با برافتادن دولت صفاری و تشکیل امارت سامانی، دست خلیفه در خوزستان باز شد و ازآن زمان به بعد فرماندار خوزستان را خلیفه منصوب میکرد، و مالیاتهای خوزستان نیز مستقیما به بغداد فرستاده میشد. از اواخر قرن سوم هجری که دوران ضغف دربار عبا سی و دوران رقابت قدرت افسران ارتش در عراق بود، برسر درآمدهای خوزستان بین افسران ارتش عباسی نزاعهای درازمدتی آغاز شد . ازاین زمان تا تشکیل دولت دیلمی، خوزستان همواره در دست فرمانداران نظامی بود که از بغداد فرستاده میشدند . دراین دوران به سبب تاراجهای مداومی ک ه به دست کارگزاران عباسی از مردم میشد و بسبب بی توجهی به نگهداری و تعمیر شبکه های آبیاری، روستاهای خوزستان که در صدسال اخیر دوباره آباد شده بودند، به طرف ویرانی پیش رفتند، و بخشهای بزرگی از جماعات روستائی مجبور به هجرت به شهرها شدند

ما از طوایف و قبایل عر ب مهاجر به خوزستان که پس از فتوحات عربی در این سرزمین اسکان یافتند آماری دردست نداریم و به درستی نمیدانیم که کدام طایفه یا قبیله درکدام نقطه ازخوزستان اسکان یافتند؛ ولی مسلم است که مهاجران به خوزستان عمدتا از قبایل یمنی (بنی اسد، اشعر، عک، سکون، همدان، مر اد، کنده، هذیل، بنی عِجل ) بودند. طوایفی از شاخ ه های مختلف قبایل بکر ابن وائل از شمالشرق عربستان، و طوایفی از عبدالقیس از شرق عربستان نیز به درون خوزستان خزیده در مناطقی پیرامون اهواز و شوشتر اسکان یافتند . طوایف یمنی خوزستان چونکه دنباله هایشان در کوفه ساکن بودند و از نیمة قرن اول هجری به بعد شیعة علوی بودند به تأسی ازاین دنباله ها شیعه مذهب شدند . بقایای جماعات روستائی غرب خوزستان که از کشتار رهیده بودند نیز چونکه بردگان اینها بودند، به تبع اربابانشان دارای مذهب شیعه شدند، و البته زبانشان نیز تا اواخر قرن نخس ت هجری به زبان اربابان تغییر شکل یافت و عرب زبان گردیدند . در نتیجه، بخش غربی خوزستان تا نیمة دوم قرن نخست هجری هم عرب بود و هم شیعه . دربارة حویزه که بخشی از این سرزمین بوده، قزوینی – صاحب آثار البلاد – مینویسد که بلوکی است در بین بصره و واسط و خوزستان؛ در و سط بطیحه واقع شده است، و بدترین جاها است و دربارة دشت میشان مینویسد که بین بصره و واسط واقع است و مردمش شیعه اند .  دربارة رامهرمز، مقدسی در اواخر قرن چهارم مینویسد که شهری بسیار آباد و سرسبز و دارای باغستانهای بسیار است؛ عضدالدوله بناهائی درآن ایجاد کرده است، و یک کتابخانة عمومی دارد که با کتابخانة بصره برابری میکند، و اهل مطاله برای نسخه برداری یا خواندن کتاب به آن مراجعه میکنند . وی می افزاید که در مدرسة رامهرمز فقه مذهب معتزلی تدریس میشود . اطراف رامهرمز را عربها احاطه کرده اند، و درآنها طبیعتهای پست و سرهای وحشی به چشم میخورد و شوشتر را شهری بسیار آباد و در سرسبزی و زیبائی همچون بهشت توصیف میکند، و مینویسد که دارای چنان بازارهای عظیمی است که اگر غریبه ئی وارد شهر شود در بازارهایش گم میشود .

دربارة مذاهب مردم خوزستان، ابن حوقل درنیمة دوم قرن چهارم مینو یسد که بخش اعظم مردم خوزستان معتزلی اند؛  و مقدسی مینویسد که معتزلی ها دراین اقلیم در اکثریتند؛ در بعضی از شهرها تمامی مردم مذهب معتزلی دارند؛ در اهواز نیمی از مردم شیعه اند و بقیه مذهب حنفی و مالکی دارند؛ ولی مردم شوش عمدتا مذهب حنبلی دارند، و جماعات صوفی نیز در این شهر بسیارند . پاسخ به این پرسش که آیا درجائی از خوزستان عهد ساسانی جماعات عرب ساکن بودند، قطعا منفی است . هرکس در قرن حاضر دربارة وجود جماعات عرب در خوزستان عهد ساسانی هرچه نوشته باشد، نوشته اش مستند به هیچ سند تاریخی نیست و هیچ اساسی ندارد . کسا نی از عربهای نومهاجر به خوزستان که از تاریخ و جغرافیای منطقه اطلاعی ندارند، وجود جماعات عرب در خوزستانِ قدیم را یک امر طبیعی و ناشی از پیوستگی زمینهای خوزستان با شبه جزیرة عربستان دانسته اند . این سخن راه به هیچ جائی نمی برد؛ و نه تنها خوزستان هیچ پیوستگی ج غرافیائی با عربستان ندارد، بلکه بین خوزستان و عربستان زمینهای جنوب عراق حائل بوده که به فارسی میانرودان نامیده میشده است، و بعدها عربها سواد نامیدند . وقتی ما بدانیم که هیچ قبیلة عربی تا پیش از فتوحات اسلامی در زمینهائی که بعدها سواد نامیده شد ساکن نبود، خود به خود برایمان معلوم میشود که هیچ قبیله ئی ازاین منطقه نگذشته بوده است تا به درون خوزستان برسد . در میان سواد و خوزستان نیز زمینهای باتلاقی و سخت گذر موسوم به بطایح ( جمع بطیحه ) بود که همواره درمعرض فیضانهای ادواریِ دجله و فرات بود و همچون حائلی بزرگ در میان زمینهای شرق و غرب خویش (یعنی میان غرب خوزستان و شمال عربستان ) واقع شده بود . عربهای عربستان در زمان ظهور اسلام به قدری از خوزستان بی اطلاع بوده اند که زمینهای واقع در شرق اروندرود را ارض الهند (سرزمین هندوستان ) مینامیده اند . کسانی که تاریخ فتوحات زمان خلیفه عمر را دنبال کرده باشند، شاید نامة عمر به سعد ابی وقاص را خوانده باشند، و دیده باشند که او صراحتا در نامه اش از این زمینها بعنوان ارض
الهند ، و از بندرگاه ایرانی واقع در دهانة اروندرود بعنوان فَرج الهند نام می برد  که به معنای بیخِ هندوستا ن است.

در زمان فتوحات عربی نه تنها در غرب و جنوب خوزستان بلکه حتی در اطراف زمینی که شهر بصره درآنجا احداث شد نیز هیچ قبیله و طایفة عرب نمی زیست. بعضی از قلمزنان عربِ خوزستان که اتفاقا از عراقی های نومهاجر به خوزستانند و به گمانِ خودشان برای احیای حاکمیتِ عربی در اهواز قلم میزنند، بقدری دربارة تاریخ اسکان عرب به خوزستان از مرحله پرت اند که برای اثبات
قدمت سکونت عرب در خوزستان یک بیت شعر جریر (شاعر معروف زمان اموی ) را می آورند که در نکوهش یکی از طوایف عربِ اهواز، آنها را بنی العم خطاب کرده و میگوید که شما نه در سرزمین اصلی عربها بلکه در اهواز و نهر تیرَی ساکنید و عربها شما را نمیشناسند . چنین اشعاری که بازتاب رقابتهای سنتی قبایل مهاجر عرب به درون عراق و ایران بوده است در زمان اموی بسیار زیاد است . درگیری های لفظی همین جریر با بعضی از طوایفِ بنی تمیم – مخصو صا با فرزدق و طایفه اش – در تاریخ ادبیات عربی قابل مطالعه است؛ و این بیت شعر – که دراینجا مجال بیشتر برای سخن درباره اش نیست – نیز یکی از آنها است، که نه مربوط به عربهای پیش از اسلام بلکه دربارة عربهای زمان اموی است . بنی العمِ بر یکی از تیره های بنی تمیم (از قبایل ساکن
در شمال شرق عربستان ) اطلاق میشد که در سال ۱۷ هجری در لشکرکشی عربها به منطقة مناذَر (میان آذر) و نَهر تیرَی (نَهرِ تیره) در غرب خوزستان شرکت داشتند؛  و پس از سقوط خوزستان در منطقه ماندند . طبری در ذکر حملة عرب به خوزستان تصریح میکند که طوایف بن ی العم از درون عربستان به بصره مهاجرت کرده درآنجا اسکان یافتند . بصره پیش از حملة عرب یک زمین بیسکَنه بود و در شرق و شمالِ آن شماری روستاهای آرامی وجود داشتند ، و از سال ۱۶ هجری به بعد مرکز تجمع عربهائی شد که بخاطر شرکت در حمله به عراق به آنجا کوچیده بود ند، و تا سال ۱۹ هجری با تجمعِ شمار بسیار زیادی از قبایل عرب، بصورت پادگانشهری درآمد که خانه هایش از نیِ بیش ه زاران و تنه و شاخة نخل بود .

تا پیش از فتوحات عربی هیچ نشانی از وجود عرب در منطقة بصره یا درون خوزستان دیده نمیشود، و ضمن گزارشهای مربوط به حملة عر ب به ایران در فتوحات اسلامی نیز ما هیچ نامی از حتی یک خاندان عرب که تا پیش ازآن در منطقة بصره یا درجائی درون خوزستان ساکن بوده باشد نمیشنویم و نمی بینیم . هر قبیله و طایفه ئی که بعد ازآن در جائی از خوزستان ساکن شد نیز چونکه دارای نام است و از تیره های یک قب یلة بزرگتر یا از یکی از اتحادیه های قبایل است، ما به خوبی میتوانیم ردِ او را در بیابانهای عربستان بگیریم و زمانِ تقریبی ورودش به خوزستان در قرنهای اول و دوم هجری را بیابیم . البته دربارة سابقة اسکان عربها در جزایر و سواحل جنوبی فارس وضع به گونة دیگر بوده است . برخی طوایف عرب در اواخر عهد پارتیان و نیز در اوائل عهد ساسانی به نقاطی از سواحل جنوبی فارس هجرت کرده و اجازة اسکان یافته بودند . اینها از قبایل اَزدِ عمان (عمان و اماراتِ کنونی ) و عبدالقیس بودند که در برخی از جزایر دهانة هرموز نیز ساکن شده بودند و بخ شهائی ازآنها تا لنگه و کنگ و بوشهر و گناوه نیز رسیده بودند . هرچند که سند تاریخی در دست نیست، ولی میتوان تصور کرد که جزیرة قیس – که اکنون کیش نامیده میشود – نامش را از یکی از طوایف عبدالقیس گرفته بوده، و جزیرة قشم به یک طایفه از همینها به نام بنی قاسم منسوب بوده است (بقایای بنی قاسم همانهایند که اکنون در اماراتند و ادعای مالکیت سه تا از جزایر ایرانی در خلیج فارس را دارند ). چنانکه میدانیم عمان و زمینهائی که اکنون امارات متحدة عربی است، از عهد هخامنشی به بعد همیشه جزو زمینهای داخلی ایران به شمار میرفت، و این وض ع تا زمان صفویه که ابتدا پرتقالی ها و سپس انگلیسی ها با موافقت صفوی ها در برخی از سواحل و جزایر جنوبی خلیج فارس پایگاه زدند، ادامه داشت. هجرت طوایفی از عبدالقیس به زمینهای شمال خلیج فارس یکی از وجود نقل و انتقال جماعات بشری در داخل کشور به شمار میرفت و یک امر کاملا طبیعی بود .
گزارشهای تاریخی تصریح دارند که طوایفی از عبدالقیس در آستانة ظهور اسلام در منطقة شمالشرق عربستان نیز اسکان داشتند و دینشان مسیحی بود . اینها همراه با به راه افتادنِ فتوحاتِ اسلامیِ زمانِ عمر، به خاطر شرکت در لشکرکشی ها مسلمان شدند و پس ازآن در مناطقی از جنوب ایران از جمله در گناوه اسکان یافتند آنها در عهد امام علی که شورشهای سراسری در ایران برضد دولت عربی به راه افتاد، به مسیحیت برگشتند و توسط نیروهای امام علی کشتار و سرکوب شدند . همانگونه که بسیاری از شخصیتهای عرب در بخشهائی از عربستان که در درون مرزهای کشور ساسانی بود نامهای ایرانی داشتند (مثلا سیبخت، اسب بدی و غیره برای بزرگانی از احسا و قطیف در شرق عربستان )، بعضی شخصیتهای عبدالقیس گناوه نیز دارای نامهای ایرانی بودند؛ و برخی ازآنها حتی تا قرن سوم هجری نیز نام ایرانی داشتند . یکی از معروفترین اینها بهرام پدر ابوسعید جنابی ( گناوه ئی ) است . ابوسعید جنابی همان مردی است که در قرن سوم هجری در قبایل عبدالقیس احساء رهبری جنبش قرمطی را به دست گرفت و درشرق عربستان تشکیل دولت قرمطی داد؛ و همان کسی است که پسرش ابوطاهر بعدها حجر الاسود را ازکعبه برکنده به احساء برد و سالهای دراز درآنجا نگاه داشت تا دست به آن نخورد و آلوده نشود .

اما با وجود تصریح گزارشهای تاریخی به وجود جماعات عرب در جزایر و سواحل جنوبی فارس، هیچ گزارشی وجود ندارد که خبر از وجود جماعت عرب در جائی از خوزستان عهد ساسانی بدهد. ساکنان خوزستان در عهد ساسانی، علاوه بر بومی های اصلی که خوزی بودند و دین و زبان و فرهنگ خاص خودشان را داشتند، ایرانی تبارانی بودند که از قرن هفتم قبل از میلاد به بعد به خوزستان رسیده بودند، و به نوبة خودشان بومی شده بودند. خوزیها با وجودی که از عربهای مسلمان آزارهای بسیار دیده بسیاری شان به بردگی رفته از دیارشان آواره گشتند و بسیاریشان کشتار
گردیدند، هیچگاه نابود نگشتند . اما دراثر فشارهای عربها که زمینهایشان را مصادره کرده خودشان را به بردگی میگرفتند، از متن جامعه حذف شده به حاشیه رانده شدند. درعین حال ی که ازقرن پنجم هجری به بعد دیگر خبری از قوم خوزی در تاریخ دیده نمیشود، نام سرزمینِ آنها از ذاکرة تاریخ محو نشد، و علاوه بر نام خوزستان که برای همیشه ماندگار شد، شکل اصلیِ نام سرزمینِ آنها یعنی خَوجیا khavjiaa که در سنگنبشتة داریوش بزرگ آمده است را هم اکنون نیز میتوان در آبادی موسوم به خفاجیه دید. حویزه نیز نامی بازمانده از قوم خوزی است و تلفظ تحریف شده از خوزیه است و عربی نیست. گفتم که عربهای مسلمان و مهاجر به خوزستان ستمهای بسیاری به خوزی ها کردند. واضحترین گواه توجیه ستمهای چندقرنة عربهای مهاجر بر خوزی ها را میتوان در احادیثی دید که عربهای منطقه واردِ متونِ مذهبی کرده به امامان شیعه نسبت داده اند.

احادیث و روایاتی که فقها آنان را جعلی میدانند و اعتبار تاریخی ندارد.

مثلا در یکی از این احادیث که شیخ صدوق (در کتاب خصال جلد اول، – باب السته، حدیث ۲۱ ) نقل کرده و علامه مجلسی نیز در بحارالانوار (جلد ۵، باب ۱۱ ، حدیث ۲) آورد ه است، از زبان امام جعفر صادق گفته شده که لذت ایمان هیچگاه به قلب خوزی وارد نخواهد شد . درحدیث دیگری منقول از رسالة الغیبه شهید ثانی . در بحارالانوار ( جلد ۶۸ ) از زبان امام جعفر صادق خطاب به یکی از اصحابش به نقل از امام علی گفته شده که خوزی های اهواز اهل غدر ند و هیچگاه ایمان به قلبشان راه نخواهد یافت . نیز دربحار الانوار (جلد ۲۹ ، باب ۹، حدیث ۱) به نقل از علل الشرائع شیخ صدوق بنا برحدیث امام صادق گفته شده که پیامبر به مسلمانان دستور داده که با خوزی ها در یک زمین ساکن مشوید و دخترانشان را به زنی مگیرید که آنها دارای رگ بی وفائی اند . مقدسی نیز از زبان امام علی چنین مینویسد : قومی بدتر از خوز یها برروی زمین وجود ندارند؛ نه هیچ پیامبری ازآنها بوده و نه هیچ شخصیت برجسته ئی درمیان پیدا شده است و می افزاید که امام علی میگفت : من اگر زنده بمانم خوزی ها را خواهم فروخت و قیمتشان را به بیت المال واریز خواهم کرد و ادامه میدهد که هرکس همسای هاش خوزی است و به قیمتش نیازمند است اورا بفروشد .

این حدیثها نمیتواند از زبان بزرگان اسلام بیرون آمده باشد، و حتی در عهد اموی که فتوحات اسلامی هنوز در شرق ایران جریان داشت نیز هنوز چنین عقیده ئی درمیان عربها شکل نگرفته بود . ولی این حدیث میتواند بعدها در قرن چهارم یا پنجم توسط طوایفی از نومهاجران بنی اسد ساخته شده باشد که با مقاومت بقایای خوزی های غرب خوزستان روبرو شده و نتوانسته اند آنها را از زمینها و آبادیهایشان بیرون کنند. ما خبر داریم که در اواخر قرن چهارم هجری شاهان متنازع دیلمی یک طایفه از بنی اسد به ریاست دبیس اسدی را از حِلّه به خوزستان کوچاندند تا از جنگجویانشان استفاده کنند البته این آخرین هجرت عربی به خوزستان نبود، ولی این هجرت درزمانی اتفاق افتاد که بقایای خوزی ها در اثر تحولاتی که از زمان یعقوب لیث صفار به بعد در خوزستان رخ داده بود (و جایش دراین گفتار نیست ) در صدد بازیابیِ خودشان بودند؛ و درآن حالت با موج مهاجرت نوین عربی مواجه شدند و دربرابر آنها مقاومت کردند . احتمالا درهمین زمان بود که بنی اسد – که تا آنزمان
شیعة قرمطی بودند – با ساختن احادیثی از زبان امام علی و امام صادق برای نابودسازی بقایای خوزیها ابزار شرعی ابداع کردند. در کارآمدی این ابزار همینقدر میتوانم بگویم که از این زمان به بعد دیگر در گزارشهای تاریخی نامی از قوم خوزی درمیان نیست . خوزستان در قرنهای بعدی نیز مواجه با امواج مهاجرت طایفه های عرب گردید. این امواج در زمانی اتفاق افتاد که رقیبان سلطنت سلجوقی (بعد از ملکشاه ) با هم وارد جنگهای درازمدتی شدند که سراسر عراق و ایران را دربر گرفت؛ و هرکدام از مدعیان سلطنت در هرجا با رقیبش میجنگید احتیاج به جنگجو دا شت. همانگونه
که دیلمیهای خوزستان برای تقویت خودشان در برابر رقیبان خاندانی شان طایفه های عرب بخصوص بنی اسد را وارد خوزستان کردند، سلجوقی ها نیز از بنی اسد و برخی دیگر از طوایف عربِ بیابانهای جنوب و غربِ عراق استفاده کرده آنها را به خوزستان کوچانده اسکان دا دند . دراین باره گزارشهای تاریخی روشنی دردست است، و ما حتی رهبران طوایفی از بنی اسد و بنی عقیل (هردو از شیعیان جنوب عراق ) را میشناسیم که با جنگجویان طوایفشان از عراق به خوزستان رفته همراه برخی از رقیبان قدرت سلجوقی بوده اند و سپس در خوزستان اقامت داده شده ا ند.

هجرت طوایف عرب به درون خوزستان در فاصله های زمانی بلند و کوتاه همچنان ادامه داشته است. در زمان صفوی بیشترین موج مهاجرت طوایف شیعة جنوب عراق به غرب خوزستان اتفاق افتاد؛ و آن زمانی بود که کردستان و عراق را عثمانی ها ازایران گرفتند، و بسبب آنکه جنگهای صف وی و عثمانی حالت جنگ شیعه و سنی داشت، همانگونه که در ایران سنی ها با شدیدترین فشارها روبرو بودند، در عراق نیز شیعه ها تحت فشار قرار داشتند؛ و دراثر این فشارها برخی از طوایف عرب به درون خوزستان سرازیر شدند . نکته ئی که دراینجا باید به آن اشاره کنم آنکه عربها ی مهاجر به خوزستان در قرنهای نخستین اسلامی خیلی زود و در طی یکی دونسل، دوزبانه میشدند . علت این امر آن بود که زبان مردم شهرها و زبان بازارها و مراکز کسب و کار عموما فارسی
بود، و زبان فارسی در شهرهای عراق – بخصوص در بغداد و بصره و واسط – زبان محاورات مردم کوچه و بازار بود، و عربهای این شهرها نیز اغلب درکوچه و بازار به زبان فارسی سخن میگفتند . این چیزی است که بسیاری از گزارشهای تاریخی به آن اشاره کرده اند . عربهائی که در قرنهای دوم و سوم به درون خوزستان هجرت میکردند نیز چونکه عمدتا از قبایل جنوب عراق بودند، آمادگی برای دوزبانه شدن داشتند. درنتیجة این روند، زبان عربی به مرور زمان از صحنة جوامع عرب خوزستان کنار رفت، و زبان مردم خوزستان – اعم از عرب و غیر عرب – تا زمان مغولها زبان فارسی بود . فقط در مناطق دورافتادة باتلاقهای غرب خوزستان – که بطیحه نامیده میشد- بقایای عرب ها زبان خودشان را حفظ کرده بودند . این بخش کوچک و دورافتادة خوزستان همان سرزمینی است که در تقسیم بندیِ جغرافیائیِ زمان زندیه بخشی از بصره پنداشته میشد و به همراه بصره و باتلاقهایش نام عربستان به آن اطلاق میشد. این نام ( یعنی عربستان ) تا پایان دوران قاجاریه بر این منطقه ماند . طایفة بنی کعب که در زمان زندیه به این منطقه مهاجرت کردند، همچون دیگر قبایل عرب در منطقة اسکانشان دارای نظام قبیله ئی و شیخ بودند . در اواسط دوران قاجار، شیخ
این قبیله با گرفتن فرمانهائی از شاهان قاجار، منطقة نفوذش برای گردآوری مالیات برای دربار قاجار را تا محمره و عبادان (خرمشهر و آبادان) گسترش داد. از همین طایفه شیخ هائی چون شیخ مزعل و شیخ خزعل بیرون آمدند، که تا پیش از تصمیم انگلیسی ها به ایجاد کشور مستقل کویت، برای تشکیل حاکمیتی در جنوب غرب خوزستان به نام عربستان که مرکزش محمره ( خرمشهر) باشد نامزد شده بودند . بر اساس همین برنامه بود که انگلیسی ها زمینی که درآینده پالایشگاه نفت آبادان شد را از شیخ خزعل خریدند بدون آنکه شیخ خزعل مالکِ رسمیش باشد، تا مالکیت شیخ خزعل بر زمینهای این منطقه را بطور رسمی هم اعلام و هم تثبیت کرده باشند، و در آینده که دولت مستقل عربِ مورد نظرشان را تشکیل دادند، بتوانند با ادعاهای دولت ایران مبنی بر مالکیت این سرزمینها مقابله کنند .
شیخ خزعل و طایفه اش از عربهای سرزمینی بودند که اکنون کشور کویت است. تا جائی که ما میتوانیم نشانه به دست آوریم، زمان اسکان این طایفه در خوزستان از زمان پدربزرگ شیخ خزعل فراتر نمیرود . پیوند آنها با سرزمین اصلیشان در پایان دوران قاجار به خوبی قابل تشخیص است. شخص شیخ خزعل در کویت دارای خانه بوده، و منطقه ئی که خانة او درآن واقع بوده خزعلیه نام داشته است (و هنوز قابل شناخت است ). وقتی خاندان کنونی حاکم در کویت تشکیل حاکمیت دادند و میان آنها و آل سعود برسر بعضی از زمینهای جنوب کویت اختلاف افتاد، سعودی ها لشکر به کویت کشیدند و شیخ خزعل پسرش- شیخ جاسب- را با یک لشکر به کویت فرستاد و کویت را دربرابر سعودی ها حفظ کرد . ولی به زودی جریانها به گونه ئی در ایران پیش رفت که شیخ خزعل از میان برداشته شد و خوزستان برای مام وطن ماند و رؤیای تشکیل عربستان در خوزستان به خاک سپرده شد . نکتة آخر دربارة خوزستان آنکه اخیرا بعضی ناآگاهان از تاریخ خوزستان برآنند که عیلامی ها (یعنی خوزی های باستان) را از اقوام سامی بدانند، و ازاین طریق تلاش میکنند که ریشه های عربهای خوزستان را به عیلامی ها پیوند داده سابقة اسکان عرب در خوزستان را به دوران دور تاریخ برسانند . این یک ادعای باطل و ناشی از ناآگاهی این افراد از تاریخ اقوام خاورمیانه است . خوزی ها که همان قوم عیلامی و بومیان خوزستا ن بوده اند، هیچ پیوند نژادی با قوم سامی و حتی با آرامی های همسایه شان درجنوب عراق نداشته اند . همة کسانی که در تاریخ خوزستان و کشور عیلام تحقیق کرده اند عیلامی ها (یعنی قوم خوزی ) را یک قوم مشخص و جدا از اقوام همسایه دانسته اند که هیچ پیوند نژادی با اقوام میانرودان (بین النهرین ) نداشته اند.
سنگ نگاره هائی که از عیلامی ها برجا مانده آنها را قومی با رنگ تیره و بینی های گرد و نسبتا پهن و قدهای نسبتا کوتاه نشان میدهد. در سنگ نوشته های آنها نیز باستانشناسان نتوانسته اند هیچ نشانه ئی که وجه اشتراک زبان آنها با زبان های آرامی و سامی را نشان دهد نیافته اند . ازاین رو به تأکید میگویند که عیلامی ها (یعنی خوزی ها) یک قوم مشخص بوده اند و از زمانی که تاریخ به یاد ندارد در خوزستان اسکان داشته اند.
یکی دیگر از دلایل ناآگاهی اینها از تاریخ خوزستان آنست که می پندارند و ادعا هم میکنند که خوزستان پیشترها نامش اهواز بوده و بعد عربستان شده و از زمان رضاشاه پهلوی به خوزستان تبدیل شده است . این سخن به آن میماند که کسی بگوید فارس پیشترها نامش استخر بوده و عراق پیشترها نامش بغداد بوده و خراسان پیشترها نامش بلخ یا نیشابور یا مرو بوده است . درمتون تاریخی سنتی که عموما عربی اند نام خوزستان به وضوح و روشنی آمده است، و اهواز نیز دراین متون، حاکم نشین خوزستان است . مثلا در منتظم ابن الجوزی و کامل ابن اثیر (اولی تألیف اواخر قرن
ششم، و دومی تألیف اوائل قرن هفتم ) درتمام گزارشهای مربوط به خوزستان نام خوزستان به روشنی و وضوح بعنوان یک ایالت مشخص ذکر گردیده است . چند قرن پیش ازآنها مقدسی در احسن التقاسیم، ازخوزستان بعنوان ایالت نام م ی برد و اهواز را یکی از شهرهای خوزستان معرفی میکند . در کتاب جغرافیای ابن حوقل (کتاب صورت الارض ) نیز که حوالی ۳۵۰ خ تألیف شده خوزستان بعنوان یک ایالت در همسایگی عراق و فارس ذکر شده و برروی نقشة این کتاب موقعیت خوزستان با نام و نشان قابل دید است . نام شهر اهواز در عهد ساسانی هرمزاردشیر بود، وآنرا هرمزشهر نیز میگفتند . این شهر پس از فتوحات عربی اخواز (جمع خوزی) نامیده شد، که درآینده اهواز تلفظ گردید. و اما علت این نامگذاری آن بود که درکنار شهر هرمزاردشیر یک بازار دائمی دائر بود که بازار خوزی ها نامیده میشد، و عربهای فاتح به آن سوق الاخواز گفتند (و البته آنرا به کلی تاراج و ویران کردند). در همینجا بود که عربها پادگان دائر کر دند و نام مختصر اخواز بر
پادگانشان اطلاق کردند، و شهر را نیز به همین نام خواندند، که مردم منطقه آنرا اهواز تلفظ کردند .
دربارة وجه تسمیة عربی خرمشهر به شکل محمره که در نقشة جعرافیائی ابن حوقل با نام سلیمانان نشان داده شده است، هیچ گزارشی دردست نیست؛ ولی ما میدانیم که صفت محمره در تمامی گزارشهای تاریخی منحصرًا برای خرم دینان پیرو بابک به کار رفته است که پرچم و جام ه شان سرخ بود و به همین سبب به زبان فارسی سرخ جامگان و به زبان عربی محمره نامیده شدند . اتفاقا در واژة خرمشهر -۲۹ ابن حوقل، صص ۲۴۹ – ۲۵۹ . -۳۰ نیز لفظ خرم که صفت خرم دین ازآن گرفته شده است به روشنی قابل دید است . این پرسش پیش می آید که آیا جماعاتی از خرم دینان درگریز از فشارها به این ناحیه کوچیدند یا اجبار ا تبعید شدند و نام محمره ( به عربی ) و خرمشهر (به فارسی ) به این شهر آنها اطلاق شد ؟؟ در غیاب اسناد تاریخی، به این پرسش نمیتوان پاسخی داد؛ ولی جای جدال نیست که نام محمره هیچ ارتباطی با هیچ کدام از قبایل مهاجر عرب در هیچ زمانی ندارد .
تاریخ اسکان عربها در خوزستان – چنانکه اشاره شد – از زمان فتوحات اسلامی به بعد شروع میشود، و پیش ازآن هیچ نشانه ئی از وجود جماعات عرب در خوز ستان وجود ندارد. حتی نشانه ها حکایت ازآن دارند که بسیاری از طوایف کنونی عرب خوزستان – که هنوز لهجه شان کاملا شبیه لهجة بسیاری از قبایل جنوب عراق است و زمان درازی از مهاجرتشان نگذشته تا لهج هشان متحول شود – در زمانهای متأخر و در دوران زندیه و قاجاریه به خوزست ان مهاجرت کردند . طایفه های بنی کعب و بنی طرف را میتوان از جمله عربهائی دانست که در زمان قاجاریه به درون خوزستان رسیدند . نشانه هائی را نیز میتوان در اثبا این مدعا یافت که جایش در این گفتار نیست

منابع فارسی و عربی :

تاریخ طبری: ج۱

فتوح البلدان

ابن الجوزی، المنتظم

ابن حوقل، صورت الارض: ۳۵۴ و  انساب الاشراف: ۲ / ۱۲۸ و ابن الندیم، الفهرست: ۵۰۸

آثار البلاد و اخبار العباد: ۱ / ۴۸۰

مقدسی، احسن التقاسیم: ۲۷۶ – ۲۷۷

مسعودی، التنبیه والاشراف: ۵۱

تاریخ خلیفه بن خیاط: ۱۱۷

وقایع جنگهای جانشینان ملکشاه سلجوقی , ابن اثیر، ۹ و ۱۰

خطیب بغدادی، تاریخ بغداد: ۴ / 

منبع: پارک دانش

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *