تاريخ فا

نَسک های پَهلَوانی (6)

 Scan-140420-0004

 

« ماتیکان گجستک ابالیش »

 

پیشگفتار :

رساله پهلوی « گجستک ابالیش » ماجرای گفتگوی بین ابالیش و موبدی زرتشتی به نام « آذرفرنبغ , پسر فرخزاد » است , که دردربار مامون انجام پذیرفته و در آن جلسه بزرگان مسیحی و مسلمان و قاضی دربار هم حضور داشته اند , و ابالیش که در این رساله زندیک ( = زندیق ) خوانده شده , 7 پرسش به گونه ایراد از آذرفرنبغ درباره ی دین زرتشت می نماید , و آذرفرنبغ به پرسش های او پاسخ می گوید و باعث مسرت مامون می گردد , ابالیش سرافکنده از دربار مامون رانده می شود . 
ابالیش به گونه های مختلفی در زبان پهلوی خوانده می شود « ابال , ابالیا , ابالی , اباله , ابالیش , ابالیس » برخی این واژه را « ابله » معنی میکنند , ولی این واژه باید از ریشه ی « ابلیس » عربی گرفته شده باشد , که همراه گجستک « ابلیس ملعون » معنی می دهد . ( آقای خانلری حدس می زنند که ابال ممکن است عبدالله اسم عربی خوانده شود )
« اذرفرنبغ » از پیشوایان مزدیسنان بوده , که نام او در نوشته های پهلوی آمده است و هم اوست که کتاب دینکرت را گرد آوری کرده و چنین بر می آید که در قرن هشتم تا اوایل قرن نهم میلادی میزیسته است . 
در کتاب فرزانگان زرتشتی رشید شهمردان مولف و گرد آورنده ی بخش مهم دینکرت را « اثر فرنبغ » پور فرخزاد می داند که با منوشچهر معاصر بوده و در زمان مامون خلیفه ی عباسی ( 272-252 یزدگردی ) در حضور وی با ابالیش مباحثات مذهبی داشته است . 
زمان این گفتگو را می توان در حدود ( 218 – 198 ) هجری فرض کرد . مسعودی در مروج الذهب می گوید : که مامون رغبت زیادی در مباحثه و مناظره بین متکلمین داشته است پس می توان نتیجه گرفت گفتگویی این چنین در حضور مامون واقعیت داشته , و این رساله واقعیتی تاریخی است . برای ترجمه از : 
Gajastak abalish . by homi . f . cahaca . ba
استفاده شده است . همچنین واژه نامه های زاداسپرم ( مهرداد بهار ) , مینوی خرد ( احمد تفضلی ) , شایست نشایست ( محمود طاووسی ) , روایات داراب هرمزدیار ( جلد یک ) , فرزانگان زرتشتی ( رشید شهمردان ) , مروج الذهب ( مسعودی ) , زبان و ادبیات پهلوی ( ج . تاوادیا ) فرهنگ پهلوی ( آبراهامیان ) .

…………

متن کتاب ماتیکان گجستک ابالیش :

 

به نام یزدان کرفه گران
ایدون گویند , که گجستک اباله از استخر( = شهری نزدیک تخت جمشید ) بود , مردی نیک روان دوست بود , و روزی گرسنه و تشنه به آتشگاه پشت رفت ( یعنی از در پشت رفت ) ( اندیشید ) که واج گیرم ( = صدقه بگیریم ) ایدر ( = آنجا ) کسی نبود که واج دادی و بیرون آمد و مردی که خشم به تن مهمان بود پذیره آمد , او گفت که چه ( را ) باید این ورزیدن و به آن مردم نیکی کام بودن , که مردی چون تو فراز رسد , او را واجی نه دهند و سست و خوار و بی آرزم دارند . 
اباله نخست « دین هرمزد » نام بود , منش ( = اندیشه ) او آشفت , و خشم اندر تن « دوراست » ( = هجوم بردن ) او دست از کار کرفه ( یزش یزدان کردن ) بازداشت , راه بغداد و درگاه امیر المومنین ( پیش ) گرفت ( تا با ) همگی دانایان بهدینان و تازیکان ( = اعراب ) و ترسایانِ ( = مسیحیان , ترسا نام نخستین ایرانی است که مسیحی شد ) پارس ایروزینه ( = مباحثه کند ) , مامون امیر المومنین فرمود که همگی دانایانِ خود و آن نیز که یهودان ترسایان به پیش خواستند , ( تا ) اباله ایروزیند , و پس از فرمان امیرالمومنین آذرفرنبغ فرخ زادان , چون خوب دینان پیشوا بود , کادی ( = قاضی ) بزرگ و خود مامون و اباله با هم نشستند و اباله گفت : که موبد نخست تو پُرسی یا من , موبد گفت که تو بپرس تا من ویچارم ( = شرح دهم ) .

1

پرسید گجستک اباله که : موبد , آتش و آب ( را ) که آفرید 
موبد گفت : که هرمزد 
اباله گفت : پس چرا با هم زننده و تباه کننده اند . 
موبد گفت : آگاه دانش بُوَد , که هیچ چیز نیست که هرمزد آفرید , گجستک اهریمنِ دروند , پتیاره ( = دشمن ) بهش نه بَرَد . ( همچنین ) به آب و آتش , خویدی ( = رطوبت ) ( به ) آب , سوزندگی ( به ) آتش ( داد ) . چون به هم رسند , آن دروج که با آتش ( است ) , به آب رسد , همانند پدر و پسر , که ایشان را هر یک دشمنی هست , چون به هم رسند , گرفتار دارند , آن دشمنی که با پدر ( است ) , پسر ( را ) زند , نه شاید ( = شایسته نیست ) گفتن , که پدر پسر خود زنش کرد. 
و مامون , امیر المومنین , آن سخن پسندید و به خوب داشت و رامش بسیار پذیرفت . 

2

گجستک ( = ملعون ) اباله ( دیگر ) این پرسید که : آتش و آب سوزان , که ایشان ( یکدیگر را ) زنند , گناه آن بیشتر است , از آن که ایشان را نسا بهش ( بَرَند ) , به جای بماند .
موبد گفت که : آب و آتش همانند ( است ) چون گاوی یا اسبی که از رمه خود بیرون به آورند , به رمه گوسپندان برند و ایدر گیاه و خورش و بنه ( = بدست آورد بیابد ) , و پناهی او کنند , و چون نسا ( = مردار ) بهش بَرَند , چون که او را به رمه شیران و گرگان ( = گرگ ها ) ( برند ) , اوشان ( را ) زنند و کشند . به او بارند ( = ببلعند , فرو برند ) . مامون امیرالمونین پسندید ….

3

سه دیگر ( این ) پرسید که : زخم ( و ) پادافره ( = کیفر و پاداش ) که به مردم ( کنند ) هرمزد فرماید , یا اهریمن چه این که زنش و کشتن ( و ) زخم و پادافره پس آنگاهشان خدایان به گناه مردمان کنند , و دست بُرَند , به چوب زنند , پس آنگاهشان فرمان اهریمن کرده باشند , که ایشان , مردم ( را ) هرمزد پادافره کند , به کدام خرد سزد باوریدن , و اگر هرمزد پادافره فرمود , پس آنگاه ما را از اهریمن ترسی نیست .
موبد گفت که : دادستان ( = قضاوت ) این , آنگونه همانند ( است ) , چون فرزندی که انگشت ( او را ) مار گزید و پدر برای اینکه زهر به همه تن نرسد , فرزند نمیرد , انگشت فرزند را بُرَد , پدر را نه نادان و دشمن ( نه ) باید پنداشتن , بلکه و دوست ( باشد ) .
همانگونه موبدان , دستوران و داوران ( را نه ) نادان و دشمن , بلکه دوست و نیک کام باید پنداشتن , چون مردمان گناه کنند , روان ریش کنند و راه بهترین زندگی ( = بهشت ) , جاده آن را ( بر ) خود بندند , گیتی یا نه ( = بگونه جسمانی ) ( آنان را ) پادافره کنند , که روان ایشان بدست دیوان و دروجان مرساد . 
مامون و کادی , افد ( _شگفت ) پسندیدند …..

4

چهارم این پرسید که : دست به گُمیز شستن پاک تر ( است , یا ) , که به آب , چه اگر گُمیز پاک تر است , دیگر باز نیز نه سزد شستن ( = دیگر شستن شایسته نیست ) .
موبد گفت که : شما اندر خانه سرگین ( = مدفوع ) و چیزی که گندی و ریمن ( = نجاست ) گرد آید , خود برید یا به بندگان فرمائید به ببرند ؟
اباله و مامون , امیرالمومنین ( و ) کادی ( = قاضی ) گفتند : که نه هیچ چیز , به آن آئین , هر کس به بنده فرماید پرهیختن ( = پاک کردن ) 
موبد گفت : که ما به شب چون دروجِ « نسروشت » ( = پلیدی , ناپاکی ) به تن رسد , نخست به آن گمیز , یا به آب تن تخم ( = تم تمومه _ یتمم _ آب نباتی _ سماق ) فرمائیم بردن , نه به آب آویژه ( = خالص ) پاک , از این رو که نسروشت به تن هر کس رسد , و هر کس , همداستان ( = موافق ) ( است ) چه یهودان , تازیکان ( = اعراب , مسلمین ) , ترسایان ( = مسیحیان ) , هر کس بامداد , چون از بستر برخیزد , دست ( و روی ) نشوید نماز ایزد ستایش یزدان نکند , به دست به هیچش خورش به کار نگیرد , و اگر کس گیرد ( او را ) گناهکار و نادان دانند . 
مامون , امیرالمومنین پسندید , به خوب داشت و رامشی بسیار پذیرفت ….

5

پنجم این پرسید که : نماز به آتش بهرام بردن ( و یا ) ازش خواستن که : دِه به من , ای آذر هرمزد , تیزخواری ( = آسایش بسیار ) تیز سرایشی ( = زندگی دراز ) , تیز زندگی ( = زندگی دراز ) که چگونه این آشنا ( ست ) , که آتش خود نزار و ناتوان و درویش ( = فقیر ) که چون مردم , روزی خورش هیزم ( به او ) ندهند , بمیرد , از او که به خویشتن , نشاید آیغت ( = زندگی دراز ) از او ( آیغت ) خواستن , خردمندانه نیست .
موبد گفت که : دادستان ( = قضاوت ) این , آنگونه همانند ( است ) , چون شهرستانی ( که ) همه ( آئین ) پیشه ور اندر ( او ) اَند , آهنگر , کفشگر , دروگر و درزی و کفش کار , از آهنگر خواهش کند که : آهنگر که دست افزار مرا به ویرای ( = آماده کن ) , تا من موزه ( = کفش ) ترا خوب ( درست ) کنم , و کفشگر موزه درزی دوزد , درزی جامه کفشگر ویراید , همانگونه نه آتش به تن کرده گی نیازمند است به ما , به وندادن ( = مراد ) زوهر و بوی ( = چربی مقدسی که آتش پیشکش می کنند ) و هیزم ؛ و ما نیز به مینو کرداری , به زدن دروج نامرئی , چون بیماری و تب و آفت و خشم , نیازمندیم به آتش , همانگونه ( که ) خدایان نیازمندند به بندگان , بندگان نیازمند به خدایان .
و مامون امیرالمومنین پسندید , به خوب داشت , رامشی بسیار پذیرفت ……

6

ششم این پرسید که : این روشن پیداست , که هر کس همدادستان ( است ) که تن اشوان ( = پاکان , پرهیزکاران ) فرارون کنشنان پاک تر و آویژه تر که ( از ) آن دروندانِ , گناهکاران , شما گویید که نسا ( = جسد ) دروندان انیران گناه کاران ( = گناهکاران بیگانه , منظور گناه کاران دیگر ادیان ) پاک تر که آن اشوان , و این بی چَم ( = بی دلیل , بی منطق ) و ناپذیرفته است . 
موبد گفت که : هنگوشیده ( = همانا ) , این چیز نه ایدون ( = اینچنین ) شما اندیشید , چه دروندان بمیرند , آن دروج که به زندگی با ( او ) بود , ( او را ) گیرد , به دوزخ ( او را ) نهد , نزدیک اهریمن , نسا با دروج نیست , ( او ) پاک ( است ) . و اشوان فرارون کنشنان چون بگذرند ( = بمیرند ) , امشاسپندان روان ( ایشان را ) گیرند , به پذیرند , باز به پیش هرمزد خدای برند , آن دروج نسروشت , با نسا بُوَد , به خانه تن مهمان بُوَد , و آن نسا ( را ) ریمن ( = کثیف ) کند , همانند دشمنی که به شهرستانی آید , و اگر شان ( = اگر ایشان را ) شهریار آن شهرستان گرفتن نتوان , نا امیدوارانه به همان شهرستان اندر شود ( = داخل شود ) و شهرستان ویران کند .
مامون , امیرالمومنین , چون آن سخت اشنود – بسیار پسندید , او افدسمست ( = تعجب نمود ) …..

7

هفتم این پرسید که : کُستی بستن ( = کمربند بستن ) چم ( = سبب ) چه ( هست ) , اگر کُستی بستن کرفه بُوَد خران , شتران , و اسپان , پیش تر , به بهشت شوند , که شب و روز 7 بار تنگ بسته دارند .
موبد گفت که : چیز بی چَم ( = دلیل ) نیست , به نادان و دوش آگاهان ( = بد آگاهان ) , بی چم سهد ( = بی جهت می نماید ) , که نا آگاهند , که چم ( هر ) چیز ( را ) ندانند , و چم چیز روشن نیست , به تو , من روشن کنم , ما ایدون ( = اینگونه ) گوئیم چنانکه ما را ویراشن به دو بُندهش ( = دو بنیاد ) بی پیمان ( = بیکران _ نامحدود ) ( معتقدی ) به آن که خود ( ما از آن ) پیدا شده است , بهره هرمزدی روشنی و گرزمان است , به هنگوشیده ایدون ( است ) , و هر چه زِبَر ( = بالای ) نیمه تن ( است ) , چون ( گوشن « گویایی » ) , اشنوشن ( = شنوایی ) , ( بنیشن ) و هنویشن ( = بویایی ) , جای فرد و جان و اخو ( = خود آگاهی ) و هوش و ویر ( = ذهن ) و آسن خرد ( = خرد غریزی ) و گوشو سرود خرد ( = خرد اکتسابی ) , جای یزدان و امشاسپندان و چون مردم نیمه زبر ( = نیمه ی بالا ) ( را ) هنگوشیده که بهشت دادند , بُن دَهِش ( آن , این ) چم است , و نیمه زیرین , هست چون گندگی ها , جای ریمنی , آمیزش , گندگی همانند ( است ) , و گریسته ( = پناهگاه ) جای اهریمن است و دیوان و اگر کس آشکار دارندش , بن دهش گیرند , و به آهو ( به عیب ) بر نگیرند , و کُستی سامان کار ( = تعیین کننده حد ) است , تنان ( = تن ها ) ( را ) بدین رو کُستی خوانند , چه اش ( = چه او ) تن را به دو کست ( = سو , جانب ) جدا کرده است , همانگونه چون شما جای نشست ( را ) از آن ( جای ) گمیز ( = ادرار ) جدا کرده اید , و این ( همانند ) دیواری به میان بر ایستد .
مامون , امیرالمومنین و کادی پسندیدند , به خوب داشتند , رامش بسیار پذیرفتند . 

……….

پس اوشان به اباله گفتند که شو , چه ات ( چه ترا ) ایروزینه ( = بحث ) نتوان . چه هر چند بیش پرسی و نیکو تر و روشن تر , به چمی تر ( = منطقی تر ) ویچارد ( = تفسیر کند ) .
دروند اباله , کاسته ( = تحقیر شده ) , شکسته و بسته و سرافکنده ( و مات ) هامنند بود 
انوشه روان باد , آذرفرنبغ , فرخ زادان که گجستک ابالیش را شکست ( داد ) , ایدون باد , ایدون تر باد , ورج ( = بزرگی ) و فره افزاید , هرمزدِ خدا را با همه امشاسپندان و دیگر ایزدان , و زد شکست و نفرین باد , آن گنامینو , دروند نادان , دوش دادن , فریفتار با دیوان , دروجان , و جادو گان , و پریکان و ساستاران ( = و گناهکاران ) . 
فرجامید , به درود , شادی رامش

……….

( ترجمه از استاد ابراهیم میرزای ناظر ) 

 

 

نویسنده : موری حماسی

http://forum.tarikhfa.ir/thread5666-7.html#post23859

 

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *