سید جمال الدین ، ایرانی یا افغانی ؟ اسدآبادی یا اسعدآبادی کدامیک ؟
مشروطیت در ایران ، ریشه ها و علل ان
سید جمال الدین اسد آبادی و حکومت ناصرالدین شاه قاجار
مقدمه :
هم زمان با سلطنت ناصرالدینشاه، اروپا گام به دنیای جدیدی گذاشته بود و روز به روز به پیشرفتهای بیشتری نایل میشد. در این زمان سرزمینهای اسلامی از یک سو گرفتار زنجیر استعمار و از دیگر سو، اسیر حکومتهای فردی و دیکتاتوری بوده، روز به روز به اضمحلال کشیده میشدند. در چنین شرایطی سرزمینهای اسلامی منتظر یک منجی بودند تا پرچمدار آزادی گشته، زنجیر استعمار را گسیخته و اساس حکومتهای دیکتاتوری را نیز در هم شکند و ملل اسلامی را از این وضعیت رها سازد. چنین شخصی میبایست، بر پیشرفت غرب و علل عقب ماندگی ملل مسلمان وهمچنین به اصول حاکم بر سرزمینهای اسلامی نیز آگاه و پایبند باشد. این شرایط در وجود شخصی چون سیدجمالالدین آشکاری یافت که به دلیل تحرک جغرافیایی بسیار و اطلاعات علمی و سیاسی و آشنایی با سرزمینهای اسلامی و نیز برخورداری از حسن بیان و نفوذ کلام، زمینه ساز موج جدیدی از بیداری گشت.
وی با تامل وضعیت مسلمانان، نخست به آسیب شناسی جوامع مسلمان پرداخت و آنگاه راه رهایی از این وضعیت را نیز ارائه نمود و در میان آن اوضاع خاموش و تاریک، چون آذرخشی بلند شد و احساسات مسلمانان را از نو زنده کرد و توانست در اندیشه، کلام و شیوه زندگی مسلمانان رستاخیزی به پا کند و شعار رنسانس اسلامی و بازگشت به اسلام نخستین را مطرح سازد.
در این پژوهش سعی شده است تأثیر سیدجمالالدین بر تحولات ایران در فاصله سالهای 1313-1307 در زمان اقامت وی در اروپا وعثمانی از طریق سخنرانی، پیام، نامهها و چاپ مقاله در جراید بررسی شود.
بخش اول
فعالیتهای سیدجمال در اروپا
سیدجمالالدین بعد از اخراج از ایران و تبعید به بصره، خوب میدانست که از دست دولت ایران باز هم در امان نخواهد بود، بنابراین به طرف اروپا حرکت کرد. از سوی دیگر، ناصرالدین شاه دریافته بود که دچار اشتباه بزرگی شده و سیدجمال با آن وضعیت از ایران اخراج شده و از گزند بیان و قلم او در امان نخواهد بود، درصدد برآمد او را برگرداند. اما دیگر دیر شده بود و سیدجمال لندن را انتخاب کرده و راهی آنجا شده بود. از این رو، سیدجمال آن محل را انتخاب کرد تا به مبارزات خود با ایراد خطابه و چاپ مقاله و بیداری ایرانیان و استمداد از جهانیان مقاصد خود را تعقیب نماید. از آن پس مبارزات سختی را علیه شاه و دربار و دولت ایران آغاز نمود. عمدهترین اقدامات سیدجمال در لندن عبارت بود از پرداختن به مسائل سیاسی ایران، خرابی اوضاع ایران و سلطنت وحشت و ترغیب به خلع شاه، دوستی و نزدیکی با میرزا ملکمخان و کمک به چاپ «قانون» گفتگو با شخصیتهای مهم و مصاحبه با مطبوعات، انتشار «ضیاء الخافقین» و شرح اوضاع ایران در این روزنامه و مهمترین اقدام دیگر سیدجمال، نامههایی است از لندن خطاب به علما و همچنین نامهای خطاب به ملکه ویکتوریا که ابعاد گستردهای داشت.
سیدجمال پس از ورود به لندن به میرزا ملکم خان پیوست. البته سید قبل از سفر به ایران در سفر به لندن با میرزا ملکم آشنا شده بود و حس همدردی و همفکری آن دو را در کنار هم گرد آورد و سید در منزل میرزا ملکم مهمان و همان جا ساکن شد و با سینهای پر از کینه نسبت به شاه در انتقاد از شاه با ملکم همراه و همصدا شد و از آن پس منزل میرزا ملکم محل اجتماع گروهی از ایرانیان آزادی خواهد شد.
مخبرالسلطنه در خاطراتش مینویسد که: سیدجمال روابط مخصوصی با میرزا ملکم پیدا کرد و «الجنس معالجنس یمیل»1 اما پیتر آوری یک نکته اختلاف، میان سیدجمال و میرزا ملکم مییابد و آن اینکه سید خواستار یک راه حل اسلامی برای حل مشکلات اجتماعی و سیاسی مسلمانان بود.2
ملکم در خانوادهای ارمنی در جلفای اصفهان متولد شد و برای تحصیل به اروپا رفت و سپس مترجم و معلم دارالفنون شد. در زمان کابینه جعفرخان مشیرالدوله کتابچه غیبی یا دفتر تنظیمات خود را که شامل اصلاحاتی در کشور میشد در قالب نامهای به وی نوشت. در این نامه ملکم از خرابی اوضاع ایران سخن گفته و راهحلهایی نیز برای بهبود آن ارائه داده است. از دیگر اقدامات ملکم در ایران تشکیل فراموشخانه بود که عدهای از شخصیتهای بزرگ عضو آن شدند. «طبقه علما میرزامحمدصادق مجتهد طباطبایی که معروف است به امر ناصرالدین شاه وارد این جمعیت شد و حاج شیخهادی نجم آبادی»3 و با تاسیس این فراموشخانه از ایران به عثمانی تبعید و رایزن سفیر ایران در آنجا شد. در زمان صدارت سپهسالار رایزن وی و آنگاه وزیر مختار لندن و سپس مقام سفارت کبرای ایران در لندن را کسب کرد ولی به علت درگیر شدن در ماجرای لاتاری مورد غضب شاه قرار گرفت. ماجرا از این قرار بود که ملکم این امتیاز را هزار لیره از شاه خرید و صد هزار لیره آن را فروخت. این امر سبب بدگویی از وی نزد شاه شده و او را از مناصب حکومتی عزل و موجب آغاز دشمنی او با شاه و تأسیس روزنامه قانون و انتقاد از شاه و حکومت شد و چون بیشتر اوقات و دوران خود را در خارج از ایران بود، تحت تاثیر حکومتهای مشروطه و اصلاحاتشان قرار گرفت. وی با کامل پاشا، عالی پاشا و فؤاد پاشا از پیروان اصلاحات عثمانی تماس داشت.
میرزا ملکم با تاسیس روزنامه قانون و آشنا ساختن مردم با اوضاع ایران و جهان و بیان پیشرفت سایر ملل و عقب ماندگی ایران نقش موثری در بیدار کردن افکار مردم، آشنایی با قانون و فراهم کردن زمینههای مشروطه در کنار سیدجمال داشت. از آنجا که بیشتر عمر خود را در خارج از ایران و بدون قید و بند حکومت استبدادی شاه گذرانده بود، آزادانه مینوشت و انتقاد میکرد. روزنامه قانون شامل مطالبی مبنی بر شکایت از امین السلطان و حکام و شاه و تشویق مردم به آزادی و ایجاد شورای ملی و برهم زدن سلطنت مطلقه بود و همچنین این که خلق نباید تابع رأی یک شاه باشند که هر که را بخواهد بکشد، هرکار که بخواهد انجام دهد و هرکه را به میل خود جریمه نمایند و پول خزانه را که از رعیت بیچاره گرفته میشود، خرج هوی و هوس خود کند!
ملک آرا در خاطراتش مینویسد که میرزا ملکم نمره اول قانون را همراه عریضهای به این مضمون برای شاه فرستاد: «چون مسموع شد قبله عالم ارواحنا فداه میل به اجرای قانون دارند ما جماعتی از ایرانیان که در خارجه هستیم قانونی به جهت ایران نوشته هرماه قدری از آن را چاپ کرده انتشار خواهیم داد. نمره اول آن را به حضور مبارک فرستادیم. هرگاه پسندیده است مشغول کار باشیم و الا موقوف داریم.»4
همچنین در شماره اول روزنامه به صدراعظم تاخته، می نویسد: «نخست وزیر به محض دیدن قانون نیم گز ازجا جسته کلاه به زمین زده، یخه را پاره، و پس از انواع جستهای زنانه، با کمال تغییر نزد سفرای بیگانه رفته، پای آنان را بوسیده و باقی مانده حقوق دولت را نیاز آنان خواهد کرد که در عوض با منع انتشار قانون در قلمرو و نفوذ مستعمرات خود او را یاری و بدین نهج توفیق تلافی یابد.»5
در شمارههای دیگر قانون نیز در مورد اوضاع ایران سخن گفته است از جمله کنترل امور دولت در دست افراد دنی زاده نادان، حقوق دولت برای جلب خشنودی مترجمین سفارت به رایگان، مناصب و مقامات دولتی بازیچه دست فرومایگان، ارتش وسیله تمسخر جهانیان، شاهزادگان مستحق ترحمی در خور گدایان، مجتهدین و علما جویای عدالت از بیدینان، شهرها کثیف و ویران و طرق و شوارع آثاری از ردپای حیوان.6 همچنین در این روزنامه حکومت مبتنی بر قانون را پیشنهاد مینماید زیرا تحول و اصلاح نسل ایرانی را بسته به وضع قانون میدانست.
ملکم تمام «داغهایی که در کانون سینه داشت به اوراق قانون مرهم میکرد»7 و انتقام خود را با بیداری مردم از دستگاه حکومت میگرفت.
برخی معتقدند در نوشتههای قانون اگر چه انشاء آن ریخته کلک ملکم است ولی معانی آن را زاده فکر سیدجمال میدانند.8 زیرا ملکم در کشف اسرار ظلم و استبداد از راهنماییهای سیدجمال سودجسته، توانستند با کمک یکدیگر مسئله ایران را نه تنها در روزنامه قانون بلکه در مطبوعات خارجی و مخصوصاً انگلیسی مورد توجه و بحث قرار دهند.
چاپ روزنامهی قانون تقریباً سه سال و نیم ادامه داشت،«لیکن شاه تاب و تحمل نتوانست، هم اسم قانون را طبعاً دشمن میداشت… به جای اسکات ملکم و سد یاوه سرایی او که مشکل نبود ورود و انتشار روزنامه ملکمی را در ایران منع شدید فرمود.9
اعتماد السلطنه مینویسد: شاه دستور داده بود از پخش روزنامه قانون در اداره پست جلوگیری به عمل آورند اما باز هم این روزنامه در میان مردم پخش میشد. و تقصیر آن را نیز متوجه امین الدوله رئیس پست کردند.10 پخش این روزنامه که موجب بیداری ایرانیان شده بود، به علاوه دوستی میرزا ملکم با سیدجمال نیز موجب نگرانی شدید شاه شده بود. حامد الگار در بررسی نخستین تجلی اندیشه انقلاب به دو گروه آزاد اندیشان و علما اشاره دارد و دوپیشگام دگرگونی را میرزا ملکم و سیدجمالالدین اسدآبادی معرفی مینماید.11
میرزا ملکم در صدد بود تا از نفوذ علما در انجام هدفهایش سودجوید و در حقیقت همراهی علما را برای هموار کردن راه اصلاحات ضروری میدانست و نه تنها ملکم بلکه سیدجمال نیز از طریق تأثیر بر علما و هم در اثر رابطه با میرزا ملکم و هر دو با تاثیر بر علمایی چون سید محمد صادق طباطبایی و پسرش سید محمد طباطبایی ردپای خود را در جنبش مشروطه باقی گذاشتند. ناظم الاسلام بر این نظر است که میرزا ملکم، طباطبایی را منقلب ساخته و با مقاصد خود همراه نموده و طباطبایی نیز این ودیعه را به فرزند خود میرزا محمد طباطبایی داده است.12
سیدجمالالدین در لندن علاوه بر نزدیکی و همکاری با میرزا ملکم در چاپ روزنامه قانون و راهنمایی و خط مشی دادن به وی با شخصیتهای مهمی چون چرچیل، درموندولف و لرد سالیسبوری ملاقات و گفتگو مینمود و با مطبوعات انگلیس نیز درباب اوضاع ایران مصاحبه میکرد. از جمله سیدجمال مصاحبهای با آرتور آرنولد مدیر روزنامه پال مال گازاته انجام داد.
در این مصاحبه سیدجمال اوضاع ایران را شرح میدهد و از مردمی سخن میگوید که قوای فکری آنان تحت کنترل استبداد بوده و بویی از قانون شنیده نمیشود و این استبداد مغزهای متفکر آزادی خواهان ایران را از بین برده، بعضی از آنها کشور را ترک کرده و متواری شدهاند. سپس سید خود را نماینده آن مردم میداند که خواهان کمک و رهایی از استبداد هستند.
سیدجمال در این مصاحبه از شاه و زورگویی و استبداد وی و از اینکه افراد جاهل او را گرد کردهاند انتقاد کرده و معتقد است که در ایران زمینه انجام اصلاحات فراهم و انجام این اصلاحات در ایران، در سایر کشورهای اسلامی نیز تأثیر خواهد داشت.13سیدجمال علاوه بر مصاحبه با مطبوعات مقالات زیادی نیز در جراید انگلستان راجع به اوضاع استبدادی ایران نوشت.
از دیگر اقدامات سیدجمال در لندن چاپ روزنامه ضیاء الخافقین به زبان عربی و انگلیسی بود که در هر شماره یک مقاله در مورد اوضاع ناگوار ایران به قلم خود و یا امضای السید یا سیدالحسینی مینوشت و اوضاع ایران را برای جهانیان روشن میساخت. در شماره اول آن نامهای را که به میرزای شیرازی نوشته بود، به چاپ رساند. همچنین در این شماره از اوضاع ایران و فرار ایرانیان به ممالکی چون روسیه و عثمانی به دلیل خراج و آزار دولت ذکر نمود که آنها در کوچه و خیابان حمالی و سقایی میکنند.14
ادوارد براون نیز به چاپ این مقالهها در ضیاء الخافقین اشاره میکند که حاکی از پریشانی اوضاع ایران، مظالم و فشار بر طبقات که سبب مهاجرت بسیاری از مردم، فساد ادارات دولت، فروش حکومت و مقامهای اداری، فقدان قانون، حداکثر استفاده از شرارت و آزار مردم و بیانضباطی در میان سربازان بود.15در شماره دوم آن نیز نامه سیدجمال به علمای طراز اول به چاپ رسید و سید توانست با چاپ این مقالات از سویی مردم را آگاه، علما را به وظایف خود هشدار و با افشای دربار مستبد قاجار رابطه آنها و حوزههای علمیه سامرا، نجف و کربلا را تیره کند.16
پس از این، شاه احساس خطر کرد و دستور داد از ورود ضیاء الخافقین به ایران جلوگیری نمایند. اما این روزنامه باز در لابلای پارچههای انگلیسی وارد و برای بازرگانان فرستاده میشد.17
سرانجام بر اثر فشارهای دربار ایران، وزارت امور خارجه انگلیس به چاپخانهای که ضیاء الخافقین را چاپ میکرد، هشدار داد اگر همچنان به چاپ روزنامه مذکور بپردازند، دولت انگلیس سفارشهای خود را که مبلغ کلانی در سال میشد، از آن چاپخانه قطع خواهد کرد و به دیگری خواهد داد. بدین صورت با تلاش و فشار دولت ایران و کمک و مساعدت دولت انگلیس ضیاء الخافقین تعطیل و کلک سیدجمال را خاموش نمودند. اگرچه نتوانست قلمهای دیگری را که از سرچشمه قلم و بیان سید ظهور و بارور شده بود، خاموش سازند.
از دیگر اقدامات سید در لندن که بازتاب فراوانی در ایران داشت نامههایی بود که خطاب به علمای طراز اول ایران و عراق مینوشت. پس از اینکه سیدجمال پیــروزی نهضت تنباکو و جنبش روحانیت و شاید نفوذ قلم خود در نامه به میرزای شیرازی را دید به فکر دامن زدن به نهضت و وارد کردن آن به مرحله تازهای افتاد و نامه معروف حمله القرآن را خطاب به روحانیون نوشت و آنان را اینگونه خطاب کرد:
«ای نگاهبانان ایمان!ای پشتیبانان دین… از مدتها دول اروپا با اشتیاق و حرص وافری میخواهند کشور ایران را زیر نفوذ خود درآورند. اینها هر وقت فرصتی یافته، و مجالی پیدا نموده اند، با نیرنگ و دسیسه… کوشیدهاند… ولی میدانند علماء فریبشان را نمیخورند و در مقابل اراده آنها تسلیم نمیشوند چرا که توده، دل بسته به علما و گوش بفرمان روساء دینی است…. حالا از وقتیکه این شاه بی قیمت گمراه، روی کار آمده، در تحقیر علماء و سلب اختیارات آنها میکوشد… آنها را با خواری تمام از شهرستانها تبعید کرد.»18 سپس سیدجمال در نامه خود اشاره به پیروزی آنها در ماجرای تنباکو در مقابل بیگانگان کرده و روحانیون را دیوار کشور دانسته که زمام ملت به دست آنهاست. سپس آنها را خطاب کرده و مینویسد: «ای رهبران ملت اگر این فرعون را به حال خودش بگذارید و جلو دیوانه بازی او را نگیرید و او را از تخت گمراهی پایین نکشید کار میگذرد و علاج مشکل میشود و چاره غیر ممکن میگردد… ملت مسلمان با شنیدن یک کلمه از شما در سرکوبی این فرعون وهامان او متحد شدند… این قدرتی است که خدا به شما داده است… »19 آن گاه در نامه خود خاطرنشان میسازد که پیروزی آنها در ماجرای تنباکو خارج از تصور بوده و حال عزل شاه به مراتب آسانتر و تنها کافی است علما، غصبی بودن سلطنت را اعلام نمایند و اطاعت از شاه را حرام بدانند. «ای قرآنیان! … اگر بگویید به حکم خدا اطاعت این مرد حرام است، مردم از گردش پراکنده شده و خلع وی بدون جنگ و کشتار صورت میگیرد»20 سیدجمال در نامههای خود به علما از واگذاری امتیازات شاه و حراج کشور به بیگانه مینویسد و راه فرار از این پیمانها را که پیمانهای شخصی هستند، خلع شاه میداند تا با از میان رفتن شخص متعهد از درجهی اعتبار ساقط شوند.21
اهمیت ویژه نامههای سید به علما در این است که برای نخستین بار به صراحت از عزل شاه سخن به میان آمد و علما را تشویق به خلع شاه نمود. که موجب خشم شدید شاه شد و این مسئله در گزارش سرلاسل سفیر انگلیس در تهران به دولت متبوعش آمده است که «بوسیله سیدجمالالدین نامهای خطاب به علماء ایران صادر گردیده است، و در آن نامه، مستقیماً به مقام سلطنت توهین و به شدت حمله شده است! ترجمه نامه سیدجمال الدین… موجب تغیر و اعتراض شاه گردیده»22 است.
اهمیت دیگر این نامه هشدار به روحانیون در مورد انجام وظیفه و به دست گرفتن رهبری و مسئولیت جامعه است و بعدها نیز یعنی در دوران مشروطه مجدداً نامه سیدجمال به علما در روزنامه حبل المتین به چاپ رسید تا بار دیگر روحانیون را به وظیفه خود و به دست گرفتن زمام امور جامعه تشویق و ترغیب نماید.
از جمله اقدامات دیگر سیدجمالالدین در لندن، نامه به ملکه ویکتوریاست که اوضاع ایران را به تصویر کشیده است. اسدآبادی در قسمتهایی از این نامه مینویسد: «مملکت من به حالت خرابی افتاده است و از جمعیت آن کاسته شده و کارهائیکه متعلق به زراعت و آبادی است، خراب شده و زمینها، لمیزرع افتاده و صنایع بحال عدم باقی مانده است. مردم ایران متفرق شده اند، بهترین افراد مملکت در زندانها به سر برده و پادشاه و وزراء آنها را آزار داده و اموال آنها را بدون رحم نهب و غارت کرده و بدون آنکه استنطاقی درباره آنها بعمل آید، آنها را به قتل میرسانند… در زمان پادشاه فعلی به هیچ وجه قانونی نداریم، و بلکه میتوان گفت که هیچ حکومت و دولتی در میان نیست… از وقتی که از پادشاه در اروپا پذیرایی شده است، دولت ایران شهرت داده است که دولتین روس و انگلیس ثبات و اقتدار شخص پادشاه و وضع نامناسب دولت ایشان را کاملاً تحسین نمودهاند و… شاه پس از مراجعت به کشور بر ظلم و تعدیات نسبت به رعایای خود افزوده است.»23
آنگاه سیدجمال به گله مندی از انگلیس پرداخته مینویسد: «ایرانیها میگویند هرگاه این ملل مقتدر درباب قتل و غارت از پادشاه ما تقویت و کمک نمایند و بلاشک از نهب و غارت ما حصهای ببرند و از قبیل امتیاز نامههایی که در باب بانک و دخانیات داده شده است برای ما چه ثمر خواهد داشت که شورش نماییم. دولت انگلیس در عمل چوب زدن و اسیری و صدمات و قتل بدون استنطاق و سرقت بدون دادخواهی ایرادی نگیرد، بلکه با پادشاه همراهی کند، در این صورت کار ما تمام است.»24
سپس سیدجمال در قسمت دیگری از نامه خود اوضاع ایران را کاملاً شرح میدهد و از سلطنت ایران به عنوان سلطنت وحشت نام میبرد و شاخصهای چنین حکومتی را نیز چنین بر میشمارد: در این نوع حکومت قانون نیست، عدالت نیست، حکم، حکم شاه است اگر چه مست و دیوانه باشد! شکنجههای سخت و مثله کردن رواج دارد، راهنمایان و حکومتگران افرادی مست و دیوانه و هرزه و عیاش هستند، حکومت ایالات بــه فروش میرود و هر کس برای به چنگ آوردن حکومت و یا فـــرار از حکمی پیش کــشی به پادشاه از واجبات است و علاوه بر شاه باید این پیش کشی نیز برای رضایت وزیران و درباریان شامل حال آنها نیز شود. همچنین در این جامعه امنیت چه جانی و چه مالی وجود ندارد و مردم از هر سو غارت میشوند، پس فرار از کشور و مهاجرت را برقرار ترجیح میدهند.25
سید در قسمتی از نامه خود به دولت انگلیس نیز میتازد و سکوت آنان را ترس از جیبشان و ضربه به منافع و امتیازاتشان در ایران میداند و در خانه با صاحبخانه لب به اعتراض میگشاید که «شما ایستادهاید و تماشا میکنید و همین قدر به واسطه دخانیات و بانک برای خود فایده تصور مینمایید. شما نه دوست آشکار و نه دشمن آشکار هستید؟!»26
سیدجمال از انگلیس میخواهد سکوت نکرده، قبل از تلف شدن هزاران ایرانی در جهت تغییر اوضاع ایران و عزل پادشاه گامی برداشته، اقدامی مؤثر نمایند. آنچه که در این نامه اهمیت دارد، این است که از لابه لای سطر به سطر این نامه میتوان به اوضاع ایران در آن زمان و اینکه سیدجمال با این اوضاع کاملاً آشنا بوده، پی برد و آزادی خواهان لندن را نیز بر این اوضاع آگاه و روشن ساخته که مأمورین سیاسی انگلیس مانع از آن میشوند تا حقیقت اوضاع ایران به گوش آنها برسد و اوضاع ایران غیر از آنی است که به سمع آنها میرسد. نکته دیگر در این نامه تقاضای سید برای خلع و عزل شاه و کمک از انگلیس برای کوتاه کردن دست مستبد وی و تغییر در اوضاع و احوال ایران است.
سر لاسل سفیر انگلیس در ایران در گزارش خود به وزیر امور خارجه کشورش گزارش میدهد که «شاه از اتهاماتی که بر علیه او به وسیله سیدجمالالدین به عمل آمده، به شدت عصبانی و متغیر گردیده است و از نتایج سوئی که نوشتههای او در ایران ایجاد خواهد کرد، بیمناک میباشد. عصبانیت شاه بیشتر از این لحاظ است سیدجمالالدین حقایقی را درباره اوضاع فعلی کشور ایران فاش نموده است که کمترین شکی را باقی نمیگذارد.»27 این گزارش حاکی از نگرانی شاه از افشاگریهای سیدجمال در لندن و تأثیر آن در ایران میباشد.
لذا شاه دستخطی خطاب به امین السلطان نوشته و توسط وی آن را تسلیم سفارت انگلیس نمود که در آن نوشته شده بود «شرحی را که این… شیخ جمالالدین نوشته است! چیزی نیست جز اینکه از سرتاته همهاش فحش و تحریک و اخلال بر علیه مقام سلطنت… هرگاه چنین شخصی را لااقل به زندان نیاندازند، دیگر چه نوع دوستی را دولت انگلستان به ما ادعا میکند؟ چگونه من میتوانم اظهارات دوستانه آنها را باور نمایم؟… او را باید بدون معطلی به حبسابد محکوم نمایند وگرنه ما باید از دوستی انگلستان بکلی ناامید شویم.»28
شاه در دستخط دیگر خود خطاب به امین السلطان مجدداً مینویسد: «معنی ندارد که او در لندن نشسته و این مزخرفات را علناً بر علیه ما و مقام سلطنت، در همه جای دنیا انتشار دهد و نیز در مجلهای که به راه انداخته است، مردم را برای اخلال و شورش تحریک نماید. ما هرگز نمیتوانیم این مطلب را قبول کنیم که دولت انگلستان دوست ما میباشد یا حامی مقام سلطنت ما است با اینکه… به این شخص اجازه میدهند این همه مزخرفات بنویسد و ادعا میکنند انگلستان کشور آزادی است»29
پس از نامه سیدجمال به علما و درخواست از آنها برای خلع شاه، دربار ایران بیش از پیش نگران وعصبانی شد و این بار امینالسلطان طبق نامهای خطاب به سفیر ایران در لندن خواستار پیگیری دستگیری و یا تبعید سیدجمال شد. وی در نامه خود مینویسد: «این دفعه سیدجمالالدین بیشرمی را به اعلیترین درجه رسانیده است.
چنان عبارت زننده و تندی به کار برده که هرگز سابقه ندارد… حتی به این عبارات رکیک قناعت ننموده و علما را تحریک نموده است که نه تنها خدمت به شاه را برای مردم ایران تحریم نمایند، بلکه او را برای همیشه از مقام سلطنت خلع کنند.»30
در مقابل درخواستهای دربار ایران مبنی بر جلوگیری از سیدجمال الدین، دولت انگلیس پاسخ داد که طبق قوانین داخلی خود نمیتواند علیه آزادی مطبوعات و آزادی اشخاص قدمی بردارد و در نامه سفیر انگلیس در تهران به امین السلطان آمده است: «حتی اگر برای اینکار دلیل محکم و قابل قبولی ارائه بشود، دیوان عالی کشور هرگز اجازه نخواهد داد که یک قدرت خارجی قدمی بر علیه جراید انگلستان بردارد. دفاع هیأت منصفه و افکار و احساسات عمومی در انگلستان، چنان قوی است که به ندرت اتفاق میافتد در این موارد قضات رای موافقی برله مدعی بدهند.»31
به هر روی دولت انگلیس از دستگیری و یا تبعید سیدجمال بنابه دلایل گفته شده امتناع ورزید و سرانجام سیدجمال با اصرار و دعوت سلطان عبدالحمید روانه عثمانی شد و اقدامات خود را در سنگری دیگر با روشهایی دیگر ادامه داد. هرچند نگرانیهای دربار از جانب سید در لندن سبب شده تا محیط طباطبایی بر این نظر باشد که شاید ناصرالدین شاه سلطان عبدالحمید را واسطه دعوت سیدجمال به اسلامبول قرار داده است.32
بخش دوم
فعالیتهای سیدجمال در عثمانی
بازرگانان و روشنفکران زیادی از ایران مهاجرت کرده در شهرهای خارج از کشور چون اسلامبول، قفقاز و قاهره پراکنده بودند. محیط مافی علت مهاجرت روشنفکران را به علت ترس از گرفتاری در پنجه بیرحمانه سلطنت قاجار به واسطه اصول آزادیخواهی میداند.33 و همان طور که از اوضاع ایران مسلم شد به علت سختگیریهای دستگاه حاکم، جور و ستم مالیاتی و آزار حکام، افراد زیادی از ایران مهاجرت و در شهرهای دیگر خارج از ایران آواره بودند. اما در همان شهرها توانستند انجمنهایی تشکیل داده و بر ضد دستگاه استبدادی قاجار شروع به تبلیغ نمایند. دکتر ملک زاده مهمترین مرکز روشنفکران ایرانی در زمان ناصری را عثمانی میداند.34
شهر اسلامبول مرکز عثمانی پیش از مشروطه مرکز عمده تجارت، تجمع بازرگانان و کانون آزادیخواهان بود. از یک سو تحت تأثیر حرکتهای اصلاحطلبانه و تلاش برای ایجاد حکومت مشروطه و قانون اساسی در اسلامبول و از سوی دیگر اقامت سیدجمالالدین در آن دیار، تجار و روشنفکران مهاجر را شیفته بیانات و افکار خود نموده و موجب علاقه آنان به تغییر اوضاع سیاسی و رژیم استبدادی ایران گردید.35 اسلامبول بعد از مشروطه و بمباران مجلس نیز بار دیگر مرکز تجمع روشنفکران و آزادیخواهان بود.
سیدجمالالدین اسدآبادی بنا به دعوت سلطان عثمانی در اواخر 1309 یا اوایل 1310 ه.ق روانه عثمانی شد. اگرچه در این مورد تردید داشت ولی میرزا ملکم وی را تشویق به پذیرفتن دعوت نمود.
سفیر عثمانی در لندن علت دعوت سلطان عبدالحمید را چنین ذکر میکند: «به معاضدت و مساعدت فکری شما بلکه بتواند اتفاق و اتحاد خللناپذیری بین ممالک اسلامی ایجاد و برقرار نموده بعلاوه برای انشا و تدوین بعضی قوانین مفیده از فکر وزین و رای متین حضرتت استفاده نماید36،» و «حیف از شما که در حوزه اسلام به سر نبری.»37
البته نظریات دیگری در باب دعوت سیدجمالالدین به عثمانی وجود دارد. از جمله از آنجا که سلطان عثمانی «بیم داشت که سید به حزب ترکیه جوان بپیوندد و بدینترتیب نیروی بزرگی بر نیروی حزب افزوده شود38،» او را به عثمانی دعوت کرد تا «او را زیر نظر بگیرد.»39 زیرا ملاقاتهایی با تعدادی از رهبران آنها در پاریس داشت.
خان ملک ساسانی مینویسد: «سلطان دانست که سید از ناصرالدین رنجیده و کینه او را در دل گرفته لذا او را به اسلامبول احضار کرده»40 است. ناصرالدین شاه نیز احساس خطر کرده و معتقد بود که عثمانی برخلاف منافع ایران سیدجمالالدین را دعوت کرده است، لذا از عثمانی خواستند که سید را حبس کند. اما سلطان در جواب درخواست دربار ایران بیان کرد که «بخیال خود خدمت بزرگی با علیحضرت همایونی کرده و او را از ملکم ملعون جدا کرده اینجا آورده ام که دهان او را ببندم که ننویسد و منتشر نکند.»41 و زمانی که به عنوان وساطت میان شاه و سیدجمالالدین از وی خواست که از تبلیغ علیه شاه ایران دست بردارد، سیدجمالالدین در پاسخ گفت: «بنا به فرمان خلیفه زمان من شاه ایران را میبخشم.»42
به هر روی به محض ورود سیدجمالالدین به اسلامبول افراد مختلفی که مهمترین آنها یاران ایرانی او بودند، برگرد وی جمع شدند که عبارت بودند از: میرزا آقاخان، شیخ احمد روحی، میرزا حسنخان خبیرالملک، میرزا حبیب اصفهانی، محمد طاهر تبریزی (صاحب روزنامه اختر)، شاهزاده ابوالحسن میرزا معروف به شیخ الرئیس، معلم فیض تبریزی، سیدبرهانالدین بلخی، حسین دانش اصفهانی و میرزاحسین شریف کاشانی.
بلنت پس از ملاقات سید در عثمانی دوستانش را مردانی دانشمند و از طبقه تحصیل کرده میداند که به دورش حلقه زده بودند.43 از جمله دوستان سیدجمال، شاهزاده ابوالحسن میرزا معروف به شیخالرئیس، و با اینکه از دودمان قاجارها بود ولی فردی آزادی خواه بود که از دوران جوانی با دولتهای استبدادی مخالف و ماهیت آنها را افشا مینمود و به قول ملکزاده «ملاهای ریاکار وی را بی دین و دولتیها جمهوریخواه میدانستند»44. وی نخست در خراسان بوده ولی به علت درگیری با حاکم خراسان روانه عثمانی و به حلقه یاران سید پیوست. در آن جا نیز چون نتوانست مانند دیگر آزادی خواهان افکار خود را پنهان نماید، قبل از آنکه دولت عثمانی عذرش را بخواهد، اسلامبول را ترک و مجدداً روانه ایران شد و مخالفت و مبارزه خود را علیه دستگاه استبداد همچنان ادامه داد. شیخ الرئیس در اسلامبول به عضویت انجمن اتحاد اسلام پیوسته و رسالهای نیز به نام اتحاد اسلام نوشته و حتی برای دعوت مسلمانان به اتحاد به هند سفر کرد.
وی نویسندهای خوش قلم و بسیار توانا بود و دیدگاههای جالب و روشنگریهای او در مشروطه و سخنرانیها و مواعظ سیاسی – اخلاقی او در تاریخ مشروطه اهمیت زیادی داشته است.45 او همچنین در مجامع سری قبل از مشروطه عضویت داشته و به گفته دکتر ملک زاده در پیدایش نهضت مشروطیت زحمات بسیاری کشیده است.46 در جریان مشروطه از جمله مشروطه خواهانی بود که در باغشاه محبوس و پس از فتح تهران نیز نماینده مجلس ملی شد.
یکی دیگر از یاران سیدجمال میرزا حبیب اصفهانی نویسندهای نواندیش بود که با میرزا آقاخان نیز روابط نزدیکی داشت و حتی مدتی میرزا آقاخان در منزل وی زندگی میکرد و با میرزا ملکمخان نیز روابط دوستی داشت و پس از تبعید میرزا ملکم وی از ترس عمال حکومت به کشور عثمانی فرار کرده و در آنجا نیز با سایر یاران سیدجمال آشنا و به عضویت انجمن اتحاد اسلام درآمده و چندی را با این انجمن همکاری نمود.47
سه تن از یاران دیگر سیدجمال که بسیار به او ارادت داشته و به او نزدیک بوده و در راه اعتلای افکار سید نیز جان باختند، میرزا آقاخان کرمانی، شیخ احمد روحی و میرزا حسنخان خیبر الملک بودند.
میرزاآقاخان آزادیخواه، شاعر و نویسندهای بینظیر، اهل بردسیر کرمان بود و در تاریخ و فلسفه و ادبیات تحصیل کرده و با زبان فرانسه و ترکی نیز آشنایی داشت.
وی به دلیل اینکه بدون ترس و واهمه به انتقاد از اوضاع کشور میپرداخت، از سوی حاکم کرمان مورد تهدید قرار گرفته در نتیجه با یار شفیق و دوست و همیشه همراه خود شیخ احمد روحی عازم اصفهان و در آن جا نیز مهمان ملکالمتکلمین از پیشگامان انقلاب مشروطه گردید.
در اصفهان از سوی ظل السلطان به وی پیشنهاد خدمت در دستگاه دولتی شد، اما وی جواب رد داده و روانه تهران و در آن جا نیز با آزادیخواهان هم سخن شد که از جمله آنها میرزایحیی دولتآبادی، شیخ مهدی شریف کاشانی و تنی چند از آزادیخواهان دیگر بود. سپس به دلیل محیط استبدادی ایران روانه مرکز روشنفکران ایرانی یعنی اسلامبول گردید.
میرزاآقاخان سراسر عمر خود را به وسیله سلاح قلم خود، صرف مبارزه با ظلم و استبداد نمود. وی از نویسندگان مهم روزنامه اختر بود که با چاپ مقالات انتقادی خود درباره اوضاع ایران، ظلم و استبداد قاجار موجب آگاهی مردم و خشم شدید ناصرالدین شاه میشد.
مقالات آتشین وی همراه با سعایت امینالسلطان که میرزاآقاخان همواره از ذمائم وی مینوشت،48 چنان شاه را آزردهخاطر ساخته بود که با شنیدن نام میرزاآقاخان پا بر زمین میکوبید و میگفت هر کسی با وی مکاتبه داشته باشد خانهاش را بر سرش خراب میکنم.49
میرزاآقاخان به هیچکس به اندازه سیدجمال احترام نمیگذارد و «سخنان آن دانشمند گزین در میرزاآقاخان اثر»50 و حتی در سخنانش نیز افکار سیدجمالالدین نمایان بود.51 وی بسیار تحت تأثیر سیدجمال و حتی میرزاملکمخان و در مبارزات سیاسی بر علیه استبداد یار و همکار آن دو بود و سرانجام سرش را در نیز همین راه بر باد داد.
ناظمالاسلام نیز که همشهری میرزا آقاخان بود و وی را به خوبی میشناخت مینویسد: «در استانبول سید را ملاقات و جاذب و مجذوب یکدیگر شدند و همت در بیداری ایرانیان کردند. لیلاً و نهاراً همتشان مصروف نجات دادن ایرانیان بود، از قید رقیت و عبودیت سلاطین مستبده.»52
میرزاآقاخان با دست توانا و قلم صریح خود در انجمن اتحاد اسلام نیز بسیار فعال و کوشا بود، بهطوری که وی را کاتب سیدجمال میدانستند. وی علاوه بر انتشار رسالات و مقالاتی در باب اتحاد دنیای اسلام، مقاصد دیگر خود را که تأسیس قانون اسلامی، برکندن ریشه استبداد و رسوم ظالمانه حکام فاسد، بیداری مردم و آگاهی به حقوق خویش بود، در ضمن کتابها، اشعار و حتی داستانهایش منتشر میکرد. وی و دیگر یارانش را از طرفداران پرشور و حرارت حکومت قانون و مشروطه در ایران میدانند53 که خواهان استقرار آزادی و عدالت در ایران بودند و تأثیر میرزا آقاخان و اندیشههای او را میتوان در آثار افرادی چون میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل که از نویسندگان و پیشگامان مشروطه بود، به خوبی دریافت.54 علاوه بر صور اسرافیل نویسندگان دیگری نیز تحت تأثیر اندیشههای میرزا آقاخان بودند که سرچشمه اصلی آن، چشمه سار زلال افکار و اندیشههای سیدجمال بود و با لنگر انداختن در ساحل اندیشههای سید به آرامش رسیده بودند. اگر چه دست روزگار سیدجمال و یاران نزدیکش را مدد نکرد تا مستقیماً در جریان مشروطه دخیل باشند، اما افکار و اندیشههای آنها و باز نمودن راهی که انتهایش به مشروطه ختم شد، جای پای آنان را در این راه نمایان میسازد.
یاور دیگر سیدجمال در اسلامبول حاج شیخ احمد روحی کرمانی است که ادوارد براون وی را تحصیل کرده، خوش سیما و نجیبترین یاران سید میداند.55
شیخ احمد روحی پسر شیخ العلما، ملا محمد جعفر کرمانی و متولد کرمان است. وی علاوه بر تحصیل در علوم عربیه و علم فقه و اصول و حدیث، طبع شعر داشته و روحی نیز تخلص میکرده است. هم چنین مدتی در کرمان امام جماعت بوده و سپس در 1303 ه.ق در هنگام سفر اول سید به ایران با میرزاآقاخان از سویی به علت مخالفت با استبداد حکام منطقه و از سوی دیگر به عزم دیدار سیدجمال به طرف اصفهان به راه افتادند، اما قبل از رسیدن آنها سیدجمال آنجا را ترک کرده بود. سپس این دو روانه تهران شده، پس از حشر با آزادی خواهان تهران روانه اسلامبول میشوند. شیخ احمد در اسلامبول زبان فرانسه، انگلیسی و ترکی را کامل کرده، به کار ترجمه مشغول شد. وی با میرزا آقاخان دویار دبستانی و شریک رنج و راحتی یکدیگر بودند که با دو خواهر؛ یعنی دختران میرزا یحیی مازندرانی معروف به صبح ازل، ازدواج کردند. یاور دیگر سیدجمال و همراه میرزا آقاخان و شیخ روحی که گوش سوم مثلث اتحاد آنان را کامل نمود، میرزا حسن خان خیبرالملک از مأمورین دانشمند، وظیفه شناس و وطن پرستی بود که سالها در جاهای مختلفی از جمله جده، بصره و اسلامبول قنسول بود. وی پس از مدتی به تهران بازگشت و حال علت بازگشت وی را دولت آبادی ارتقاء یافتن وی56 و محیط طباطبایی بازگشت او به ایران را به دلیل اختلاف میان وی و مشیرالدوله میداند که موجب شد خیبرالملک به ایران عودت داده شود.57
به هر روی، پس از بازگشت به ایران محیط تهران را مناسب با افکار آزادی خواهانه خود نیافته و به عثمانی بازگشت و پس از بازگشت از امور سفارت دوری و با سیدجمال و دیگر یارانش محشور و همپیمان شد. وی نیز به زبان عربی، فارسی و ترکی مسلط بود و چون دیگر یاران در قضیه اتحاد اسلام فعال و اغلب نگارش مکاتبات و اعلامیهها نیز به وی سپرده میشد. وی نیز مروج عدالت، بیداری و آگاهی ایرانیان، مبارزه با ظلم و استبداد و به ویژه قانون بود و حتی کتابی در این مورد نوشت. محیط طباطبایی مینویسد: «آصفالدوله نایب الایاله تبریز نزد محمدعلیمیرزا رفت و او را دید که تنها سرگرم خواندن کتابی است. همین که آصفالدوله نشست، محمدعلیشاه کتاب را بر هم نهاد و به وی داده و گفت خیبرالملک که یکی از محبوسین است، برای مملکت ما قانونی نوشته و آنگاه به طور تعنت گفت: چه خوب نوشته است!»58
سیدجمال به کمک یارانش در اسلامبول انجمن اتحاد اسلام را تشکیل داد که مهمترین عامل جمع شدن یاران بر گرد سید شد. استاد محیط طباطبایی سابقه اتحاد اسلام و طرح وحدت دول اسلامی را مربوط به نادرشاه افشار میداند.59
نادرشاه افشار اگرچه فردی درس خوانده نبود و بیشتر ایام خود را بر پشت اسب سپری کرده بود، اما دریافت که علل سقوط صفویه، اختلافات مذهبی میان مسلمانان است و همین اختلافات موجب عقب افتادگی مسلمانان گردیده است. به همین منظور، در شورای مغان شرط قبولی سلطنت را رفع اختلافات مذهبی میان شیعه و سنی میداند. البته در کنار اهداف کلی نادر، اهداف خصوصی نیز مدنظر بود که نباید آنها را نیز از نظر دور داشت و آن هم کاهش قدرت علما بود تا در قدرت، کسی را با خود شریک نسازد.
محیط طباطبایی همچنین اندیشه اتحاد اسلام توسط سیدجمال را قبل از اقامت وی در اسلامبول، یعنی زمانی که هنوز در عتبات بوده میداند که سیدجمال در پی اتحاد مسلمانان هند و عثمانی بوده است.60 قبل از تشکیل انجمن و اندیشه اتحاد اسلام سیدجمال نخست در فکر نزدیک ساختن سلاطین مسلمان به یکدیگر بود و چون در این زمینه موفقیتی نیافت به منظور اتحاد جهان اسلام به تأسیس انجمن اتحاد اسلام در عثمانی پرداخت که این انجمن در واقع ترکیبی از ملیتهای مختلف بود.
البته برخی از صاحب نظران مسأله اتحاد اسلامی و تحقق آن را همین سازمان کنفرانس اسلامی میدانند که موجب اتحاد سران و دولتهای اسلامی و بالتبع نزدیکی سیاستها و منافع ملتهای مسلمان است.61
اهداف سیدجمال از تأسیس این انجمن همانا نجات کشورهای اسلامی از چنگال استعمار و حل مشکلات و بیداری مسلمانان جهان و ترقی و تکامل ملل اسلامی و احیای شکوه و عظمت اولیه اسلام بود تا هرگاه یکی از دول اسلامی مورد تعرض کشورهای اروپایی قرار گرفت، این انجمن به تمام مسلمین دنیا بر ضد آن دولت اعلان جهاد داده و حتی استفاده از کالاهای آن کشور را نیز تحریم نمایند.62
همچنین طبق توافق سیدجمال با سلطان عثمانی قرار بر این شد که قسمتی از بین النهرین که مرتبط با قبور امامان شیعه (ع) است در مقابل مساعدت دولت و ملت ایران نسبت به اتحاد اسلامی از عثمانی جدا شود و ضمیمه ایران گرددو از هر یک از ممالک اسلامی یک نماینده دولتی و یکنفر از علمای طراز اول به انتخاب ملت برگزیده شده، در اسلامبول گرد هم آمده تا این انجمن یا کنگره اسلامی را تأسیس کنند.
از آن جا که مهمترین عامل جمع شدن یاران سیدجمال برگرد وی اندیشه اتحاد جهان اسلام بود، سید با آنها که از میان ادبا، علما و آزادیخواهان معروف شیعه بودند مذاکره و این انجمن تشکیل شده و حوزه بیداران اسلامبول با ریاست سیدجمال تشکیل یافت و حوزه اسلامبول و عثمانی حوزه سیدجمال خوانده شد.63
پینوشتها:
1- مهدیقلیخان، هدایت (مخبر السلطنه) خاطرات و خطرات، چاپ ششم، (تهران: انتشارات زوار، 1385)، ص 85
2- پیتر آوری، تاریخ معاصر ایران از تاسیس تا انقراض سلسله قاجاریه، چاپ پنجم، ترجمه محمد رفیعی مهر آبادی،( تهران:موسسه انتشارات عطائی، 1379)، ص 223.
3-هاشم محیط مافی، مقدمات مشروطیت، چاپ اول، به کوشش مجید تفرشی-جواد جان فدا، (تهران: انتشارات علمی، 1363)،ص 51.
4- عباس میرزا ملک آرا، شرح حال عباس میرزا ملک آرا، به کوشش دکتر عبدالحسین نوائی، (تهران: انتشارات بابک، 1361)، ص 178
5- ادوارد براون، انقلاب ایران، چاپ دوم، ترجمه و حواشی احمد پژوه، (تهران: انتشارات کانون معرفت، 1338)،ص 35 به نقل از روزنامه قانون.
6- خان ملک، ساسانی، سیاستگزاران دوره قاجار، (تهران: انتشارات هدایت، 1338) ص 137، و رجوع کنید به براون، همان، صص 36-35.
7- میرزاعلی خان، امین الدوله،خاطرات سیاسی میرزا علی خان امین الدوله، چاپ سوم، به کوشش حافظ فرمانفرمائیان، (تهران: انتشارات امیر کبیر، 1370) ص 139.
8- السیدجمالالدین الحسینی، ضیاء الخافقین، به کوششهادی خسروشاهی، ج 3، المجمع العالمی للتقریب بین المذاهب الاسلامیه و مرکز البحوث الاسلامیه، ص 10
9- خاطرات سیاسی امین الدوله، ص 139.
10- محمدحسنخان، اعتمادالسلطنه، خلسه مشهور به خوابنامه، به کوشش محمد کتیرایی، (تهران: انتشارات زبان و فرهنگ ایران،1348)، ص 119.
11- حامد الگار، نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت- دین و دولت در ایران: نقش علما در دوره قاجاریه، ترجمه دکتر ابوالقاسم سری، (بیجا: انتشارات توس، 1356)، صص 258-269.
12- ابراهیم صفایی،رهبران مشروطه، (تهران: انتشارت جاویدان علمی، 1344)، ص 46.
13- گفتگو با سیدهادی خسروشاهی، مندرج در ماهنامه اطلاعات حکمت و معرفت، سال سوم، شماره 5، (مرداد / 1387): صص 11-9.
14- ضیاءالخافقین، صص 84-82
15- براون، همان، ص 28.
16- ضیاء الخافقین، ص 11، مقدمه سیدهادی خسروشاهی
17- مرتضی، مدرس چهار دهی، سید جمالالدین و اندیشههای او، (تهران: انتشارات امیر کبیر(1352)، ص 290
18- صدر واثقی، سید جمال الدین پایه گذار نهضتهای اسلامی، چاپ دوم، (تهران:انتشارت پیام، 1355)،صص 230-226، نامه خطاب به علما
19- همان
20- همان، ص 429
21- همان
22- نامه محرمانه شماره 82، 11 می1892 از سرلاسل سفیر انگلیس در تهران به مارکیزآف سالیسبوری، مندرج در ترجمه گزیدهای از اسناد وزارت خارجه انگلیس درباره سید جمال الدین اسد آبادی، چاپ اول، ترجمه علی مشیری، به کوشش سیدهادی خسروشاهی، (تهران: انتشارات کلبه شروق، 1379)، ص 92.
23- خانبابا، بیانی، پنجاه سال تاریخ ایران در دوره ناصری، ج 1، چاپ اول،(تهران:انتشارات علمی، 1375)، صص 537-525 نامه به ملکه
24- همان
25- همان
26- همان، ص 527
27- نامه محرمانه شماره 83، 11 می1892 از سرلاسل سفیر انگلیس در تهران به سالیسبوری مندرج درترجمه گزیدهای اسناد وزارت خارجه انگلیس صص 94-93.
28- دستخط ناصرالدینشاه خطاب به امینالسلطان که در 28 آوریل 1892 تسلیم سفارت انگلیس در تهران شد مندرج در ترجمه گزیدهای از اسناد وزارت خارجه انگلیس صص 95-94.
29- همان صص 97-96
30- نامه امین السلطان به سفیر ایران در لندن، مندرج در ترجمه گزیدهای از اسناد وزارت خارجه انگلیس ص 101.
31- نامه سفیر انگلیس به امینالسلطان 6 ژوئن 1892، مندرج در ترجمه گزیدهای از اسناد وزارت خارجه انگلیس، ص 100.
32- محمد محیط طباطبایی، سیدجمالالدین و بیداری مشرق زمین، چاپ پنجم، به کوشش سیدهادی خسروشاهی، (تهران:کلبه شروق، 1379)، ص 92.
33- محیط مافی، همان، ص 69.
34- مهدی ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج 1 و 2 و 3، چاپ چهارم، (بیجا: انتشارات علمی، 1383)، ص 140
35- همان، ص 210 ؛ و رجوع کنید به مهر نور محمدخان، فکر آزادی در ادبیات مشروطیت ایران، (اسلامآباد پاکستان: مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان، 1383)، صص 38-37.
36- مدرسی، همان، ص 200
37- سید جمال الدین الحسینی، تاریخ ایران و تتمه البیان، اعداد و تقویم سیدهادی خسروشاهی، (تهران:کلبه شروق، 1379)، ص 33، مقدمه فرصت الدوله شیرازی.
38- حسن، یوسفی اشکوری، درای قافله هفت مقاله در معرفی زندگی، آثار و افکار سید جمالالدین اسدآبادی، چاپ اول(تهران: انتشارات چاپخش، 1376)، ص 261.
39- عبدالرفیع حقیقت، نهضتهای ملی ایران از نفوذ اروپاییان تا استقرار مشروطه درایران، چاپ اول، (تهران: انتشارات کومش، 1381)، ص 428.
40- ساسانی، همان، ص 234
41- همان، ص 194
42- براون، همان، 13
43- همان، ص 396 به نقل از بلنت
44- ملکزاده، همان، ص 168
45- محمد باغستانی،«همگراییها و واگراییهای جریان فلسفی و غیر فلسفی در میان علمای شیعه، با تاکید بر نهضت مشروطه،» جریانهای فکری مشروطیت، چاپ اول (تهران:موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1386): ص 294.
46- ملک زاده، همان، ص 169.
47- یحیی، دولتآبادی، حیات یحیی، ج1، (تهران:انتشارات ابن سینا، 1336)، ص 159 ؛ رجوع کنید به مهر نور محمد خان، همان، ص 23.
48- رجوع کنید به ناظمالاسلام کرمانی، همان، ص 14.
49- دولتآبادی، همان، ص 125.
50- فریدون آدمیت، اندیشههای میرزا آقاخان کرمانی، چاپ دوم، (تهران:انتشارات پیام، 1357)، ص 225.
51- همان، ص 224.
52- ناظمالاسلام کرمانی، همان، ص 11.
53- عبدالرفیع حقیقت، تاریخ جنبشهای مذهبی در ایران از کهنترین زمان تاریخی تا عصر حاضر، ج4، چاپ اول(تهران: انتشارات کومش، 1377)، ص 428.
54- همان ص 481.
55- آدمیت، همان، ص 27
56- دولتآبادی، همان، ص 162
57- محیط طباطبایی، همان، ص 316
58- همان، ص، 311
59- همان، ص 179
60- همان، ص 211
61- سـیدمـحمد ثـقـفی، «مسلمانان عقلانیت وعلم جدید،» ماهنامه اطلاعات حکمت و معرفت، ص19 به نقل از سخنرانی آقایهاشمی رفسنجانی در سمینار سیدجمالالدین.
62- آدمیت، همان، صص 353-352، در نامهای شیخ احمد روحی به مادرش، مورخ 22رمضان 1312 از تبعیدگاه طرابوزان.
63- دولتآبادی، همان، صص 163-162
روزنامه اطلاعات تاریخ خبر: دوشنبه 6 مهر 1388، 9شوال1430، 28سپتامبر2009، شماره 24578
موسسه پژوهشی ابوعلی سینا
هويت ملي سيد جمال الدين افغاني
تذكر:
یونسکو سال 2008 را سال تجلیل از مبارزات سید جمال الدین افغاني نام گذاری کرده است و دولت افغانستان نيز به کمک سازمان علمی، فرهنگی و آموزشی ملل متحد – یونسکو – از صد و پنجاهمین سال آغاز مبارزات سید جمال الدین ، در یک سمینار دو روزه در شهر کابل شخصيت والاي سيد را ارج نهاد ه است.
در ايران نيز به زودي قرار است يك سمينار بين المللي پيرامون تجليل از شخصيت سيد برگزار شود، قبل از برگزاري اين سمينار فراخواني را از سوي ستاد برگزاري اين سمينار درايران منتشر گرديد كه تلاش شده بود براي سيد هويت ايراني ببخشد. هم چنين دست اندر كاران اين سمينار تلاش كردند تا از محققان افغاني نيز دراين سمينار دعوت نموده و مقالاتي را پيرامون موضوعات داده شده ارايه دهند، از جمله از اين قلم نيز دعوت گرديد تا براي اين سمينار مقاله اي ارايه دهم و من با توجه به موضوعات داده شده و با توجه به تاكيد اين سمينار به ايراني بودن سيد جمال الدين افغاني، برآن شدم شدم تا مقاله ام را پيرامون هويت ملي سيد جمال الدين ارايه دهم. من درابتدا توسط دانشجويي كه از من براي مقاله دعوت شده بود، سئوال كردم آيا چنين موضوعي قابل قبول دراين سمينار است يانه؟ ايشان كه يكي از دانشجويان افغاني بود رفت با مسئول اين سمينار صحبت كرد و از من خواست تا چكيده مقاله ام را دراين موضع ارايه دهم، من چكيده مقاله را تهيه كرده، براي سمينار ارسال كردم، وقتي اين چكيده مورد بررسي دوستان ايراني قرار گرفت، موضوع مقاله من به مذاق آنان خوش نيامد و رد گرديد.
اكنون براي گرامي داشت از 150 همين سالروز سيد جمال الدين افغاني كه به افتخار او از سوي يونسكو سال 2008 به نام او نام گذاري شده است.اين چكيده مقاله رد شده از سوي ايرانيان را پيرامون هويت ملي سيد تقديم مي كنم.
در تاريخ بزرگمرداني يافت مي شود كه افكار و انديشه هايش متعلق به جامعه بشري است، اما خود در محدوده جغرافيايي خاصي به سر برده وبا هويت مكاني، زباني و فرهنگي مادري خود زندگي كرده است، اما سيد جمال الدين حسيني زنجيره هاي چنين هويتي را نيز شكسته است و جسمش و هويت انديشه هايش نيز متعلق به همه مسلمانان است. او هرگز راضي نيست كه فقط افغاني يا ايراني اش خوانند، او هويت خود را ترك، ايراني، افغاني؛ هندي و عرب مي داند و هويت خود را در كليتي تعريف مي كند كه تمام چنين هويت هايي را شامل باشد.
چگونه باید هويت ملي سيد را شناخت؟
ازآنجايي خداوند انسانها را حريص و خود خواه آفريده و به دنبال هويت هاي قومي، زباني و نژادي خويش اند، انسانهاي بزرگ را نيز پس از مرگ شان، در قالب چنين هويت هايي زنداني مي كنند، نه تنها سيد جمال الدين حسيني در مناقشه هويت ملي گرفتار آمده بلكه دهها فرهيختگاني درتاريخ يافت مي شود كه براي تثبيت هويت ملي شان ميان كشورها و دولت ها نزاع است.
براين اساس اگر بخواهيم هويت ملي سيد جمال الدين حسيني را بشناسم در انديشه ها و افكار او نمي توان جستجوكرد، بلكه خارج ازاين دايره درلابلاي آثار، گفتار و نشانه هاي خانوداگي او پژوهش نمود، زيرا هيچ انساني نيست كه در سرزمين خاصي به دنيا نيامده باشد و متعلق به قوم و مليت خاصي نباشد و همين ويژگي ها است كه برخلاف انديشه هاي انسانهاي بزرگ هويت ملي و قومي او را شكل داده است.
سيد در تمامي آثار ونوشته هايش خود را سيد جمال الدين افغاني معرفي كرده است. افغاني بودن پسوند هويت فردي اوست كه نمي توانست از چنين هويتي فرار نمايد وچون انديشه ها و احساساتش آن را جهاني و عمومي نمايد، اما اين كه چرا اين هويت در برخي از كشورها و بويژه درايران نتوانسته معرف هويت ملي او باشد، به دليل منازعه برسر ميراث فرهنگي و سرمايه هاي علمي است كه ميان افغانستان و ايران وجود دارد، چرا كه هردو سرزمين از يك ميراث مشترك فرهنگي و علمي در گذشته برخوردار بوده اند واز حدود300سال پيش تجزيه و جدايي ميان آنان آغازشده است.
اسناد و روايت هاي متناقض
دراين نوشته نمي خواهم بيوگرافي كامل سيد را بيان كنم، آنچه دراين نوشته اهميت دارد روايت ها و اسنادي است كه از سوي محققان ايراني و افغاني در باره هويت ملي سيد جمال الدين حسيني ارايه گرديده است، روايت ها، اسناد و تحقيقاتي كه ضد همند و هريك آن ديگري را نفي مي كند و تصوير متناقض از هويت ملي سيد ارايه مي دهد، برخلاف ديگر شخصيت هاي بزرگ كه هويت مذهبي آنان در سايه افكار و باورهاي شان روشن است، هويت مذهبي سيد نيز براساس اين روايات و اسناد متناقض است.
زيرا از نظر محققان ايراني سيد جمال الدين در اسدآباد همدان به دنيا آمده و درد ايام جواني زندگي طلبگي آغاز كرده و در نجف درس خوانده و شاگردي شيخ انصاري را نموده و به دستور شيخ انصاري براي ارشاد و بيداري مسلمانان به هند سفركرده و گذري هم به افغانستان داشته است و درمصر و ديگر بلاد اسلامي از اتحاد ويك پارچگي مسلمانان دم زده و از آنجا كه هويت ايراني در راستاي اهدافش خلل وارد مي كرده خود را افغاني معرفي كرده است.
محققان افغاني او را متولد اسدآباد، يا اسعد آباد كنر مي داند كه در كابل تحصيل كرده و از آنجا براي ادامه تحصيل به هند رفته است شیخ محمد عبده شاگرد او شرحی از زندگی او ارايه داده و تاييد كرده كه سیدجمال در هیجدهسالگی براي تحصيل به هند رفته است.
روشن است كه اين دو روايت از زندگي و مذهب سيد با هم نمي خواند و براي روشن شدن چنين پارادوكسي بايد اسناد و رواياتي كه از هردوطرف ارايه گرديده به نقد و بررسي گرفت.
اسناد و مدارك ايراني
در اسناد و مداركي كه براي ايراني بودن سيد جمال الدين ارايه گرديده است، مهمترين سند دراين زمينه، نوشته ميرزا لطف الله خان در كتاب “شرح حال و آثار سيدجمال الدين اسدآبادي” است، او خود را همشيره زاده سيد جمال الدين معرفي كرده و اسناد و مداركي را ارايه داه است كه سيد جمال الدين از اسد آباد همدان است، ميرزا لطف الله، عكس هاي يادگاري سيد را كه با ايرانيان گرفته است و نيز وجود نامه هايي را كه سيد براي برخي از ايرانيان فرستاده و متن اين نامه ها نزد برخي از شخصيت هاي ايراني موجود است و نيز الواح قبوري از سلسله سادات همدان كه منتسب به اجداد و خانواده سيد در همدان است، همه اينها دليل بر ايراني بودن سيد جمال الدين مي داند. دومين سند معتبري كه بر ايراني بودن سيد ارايه گرديده است گذر نامه اي ايراني وي است كه در زمان ناصرالدين شاه قاجار صادر شده است، غيرازاين دو منبع هرتحقيقي ديگري كه در ارتباط با هويت ملي سيد صورت گرفته برگرفته شده و استناد شده به همين دو مدرك مي باشد.
اسناد و مدارك افغاني
اما محققان افغاني دلايلي را كه براي اثبات افغاني بودن سيد جمال الدين ارايه داده اند، ادعاي خود سيد جمال الدين برافغاني بودنش است، او در نوشته ها و آثارش خود را افغاني معرفي كرده در عروة الوثقي خود نوشته است: الافغان و هي اول ارض مس جسمي ترابها. ونيز سيد غلام حسين موسوي از قول او در كتابش نقل كرده است: اني اخطرت لترك بلادي الافغان مضطربة بها الاهواء و الاغراض.
غير از ايران در ديگر كشورهاي جهان بويژه در تركيه، كشورهاي عربي و شبه قاره هند اورا به عنوان افغاني مي شناسند. مدرسي چهاردهي، ابراهيم صفايي، شيخ عباس قمي، سيدمحمد علي آستانه و ديگر ايرانيان، نيز او را فرزند سيد صفدر حسيني، از خانواده هاي بزرگ افغانستان دانسته اند.
شيخ محمد عبده شاگرد و همكار سيد، در زندگي نامه سيد نوشته است كه سيد جمال الدين در قريه “اسعدآباد” از قراي كنر در سال 1254 هجري قدم به دنيا نهاد.
اديب اسحق شاگرد سيد، سيد محمد رشيد رضا صاحب تفسيرالمنار، محمدپاشا مخزومي دوست و پيرو سيد، عبدالقادر مغربي، جرجي زيدان نويسنده مصري، محمد فريد وجدي در دايره المعارف، علامه حيدربامات در كتاب “مجالي الاسلام” سيد حسين شيرازي، احمد امين مصري، عبدالرحمن رافعي در كتاب عصر اسماعيل، دكتر عثمان امين، سيد جمال الدين افغاني را از اسعدآباد كنر دانسته اند.
هم چنين ابراهيم مصطفي الوكيلي در كتاب مفاخر الاجيال مي نويسد: سيدجمال الدين در قريه اسعدآباد يكي از قريه هاي كنر به سال 1254 متولد گرديد. در كتاب مقام جمال الدين افغاني، تدوين سيد مبارز الدين رفعت، چاپ دكن هند، هجده مقاله از اقبال، ابوالكلام آزاد، ضياءالدين برني، سليم كاهندري وغيره چاپ شده كه مسقط الراس سيد را افغانستان تاييد كرده اند. و نيزاستوارد لوتروب امريكايي با ذكر دلايل، سيد را از اسعدآباد كنر و مليت او را افغان ثابت كرده است.
در كناراين گواهي ها ادبياتي كه سيد در نوشته هاي فارسي يا دري اش بكار برده نشان مي دهد او افغاني است. اوتاريخ “تتمه البيان في التاريخ الافغان” را نوشت كه بيان وابستگي و شناخت او از افغانستان است. و نيز در لابلاي نامه هايي كه سيد براي ايرانيان نوشته برخي از واژه ها و اصطلاحات ناب افغاني بكار برده شده است كه در ايران نه در گذشته و حال رواج دارد كه تفصيل آن دراين چكيده نمي گنجد.
با اسناد متناقض چه بايد كرد؟
باهمه اين دلايل سئوالي كه باقي مي ماند اين است كه وجود تناقض ميان دو استناد متقابل را چه بايد كرد؟ آيا استنادات يك طرف كاملا دروغ است و فقط از يك طرف راست است؟ اگر اين گونه است اسناد كدام طرف راست است و از كدام طرف دروغ؟ آيا اسناد و مدارك هردو طرف قابل جمع نيز هست؟
عبدالحي حبیبی مورخ مشهور افغاني ، کتابي دارد به نام « نسب و زادگاه سید جمال الدین الافغانی » که تقريبا 33 سال قبل در کابل به چاپ رسیده است و او با تحقيقاتي كه انجام داده است تلاش كرده ميان دو اسناد هويتي سيد جمال الدين كه از طرف ايرانيان و افغانها ارايه گرديده جمع كند و به نظر مي رسد كه اثر وي بهترين تحقيق دراين زمينه باشد، او در تحقيقاتش به اين نتيجه رسيده است كه جد و پدر سيد جمال از قبل با سادات مقيم همدان رابطه داشته است. حبیبی در اثر اش از رقابت های فیودالی میان سید صفدر ، پدر سید جمال الدین وبنی اعمامش پسران سید نظیف حرف زده و می گوید که پسران سید نظیف برآنان غالب آمده و سید صفدر از بطن وادی کنر و « پشد » به روستا های کنار آخرین جنوب وادی کنر سفلی ، جاییکه شیر گر( یعنی اسد آباد) نام دارد ، پس نشسته بود…و در آنجا قلعه یی به نام خود « صفدری » بنا نهاد که تا کنون هم شیر گر و صفدری به فاصله 50 کیلومتر از جلال آباد به همین نامها کاین اند و همین قریه در شیر گر، مولد سید جمال الدین در سال 1254ق 1838م بود. سید علی پدر سید صفدر به سبب اقامت در همدان به همدانی شهرت داشت ودر «دونهی پشد» کنر مدفون است که به نام زیارت شاه همدان مشهور است. سید محمود پاچا از بنی اعمام سید صفدر که داماد وزیر اکبر خان بود، حکمران مطلق کنر شد . سید صفدر رقیب او با فرزند و دودمانش د ر حدود سال 1844 به کابل آورده شد که سید جمال عمری بیش از 6 و 7 سالگی نداشت. سید صفدربرای نجات از دسایس درباری به نیت حج با اولاد و آل خود از راه قندهار و هرات به زیارت امام هشتم و مشهد شتافت و از آنجا در اسد آباد همدان با خانوادهء قاضی میرشرف الدین حسینی خویشی و سکونت و قرابت کرد ، زیرا پدرش سید علی با همدانیان سابقه آشنایی داشت . آنچه لوح مرقد مسیح الله برادر سید متوفاي1296 ق و طیبه بیگم ، مریم و دیگر اقارب نامادری سید در اسد آباد همدان مانده ، از اعقاب همین خواهران و برادر او مي باشند که ما نظایر چنین هجرت ها و وصلتهای خانواد گی صد ها خاندان افغانی و ایرانی را درطول تاریخ نشان داده می توانیم.
حبیبی همچنين می نویسد: سید علی جد سید جمال الدین در راه زیارت حرمین ، راهش به همدان افتاده و مدتی در آنجا بوده و با خانواده سادات اسد آباد همدانی آشنایی ( و شاید وصلتی ) هم داشته است .
سید علی وقتی که به کنر عودت می کند ، به همدانی و شاه همدان مشهور می شود. استاد حبیبی در باره«شیر گر» میگوید شیر گر به سه حصه : شیر گر ، شیر گر عبد الجلال و شیر گر گل محمد تقسیم شده است که حالا مربوط ولسوالی(شهرستان) کامه است، شیر گر ( اسد آباد) مولد سید جمال الدین ، در آن وقت جزو کنر شمرده می شد.
استاد حبیبی میگوید : شیرگر ، زادگاه سید جمال الدین است ، ولی سید چون به شاگردان عربی و ترکی و یا غربیان یا ایرانیان می گفت که مولد من اسد آباد کنر افغانستان است ، مرادش همین شیر گر است که دری زبانان این جای را اسد آباد گفته اند و اکنون فقط نام پشتوی آن باقی مانده است .زیرا در تمام این نواحی کنر و کامه ، مردم به زبان پشتو تکلم می نمایند و اسد آباد فقط ترجمه شیر گر پشتو است.
همچنين حبیبی مي نويسد، محقق نامدار معاصر ایران علامه محمد قزوینی نیز گوید که این ادعاها فرضیات فی الواقع باور نکردنی است که یکی از اهالی اسد آباد که خود را خواهر زادهء او معرفی کرده و چند سال قبل رساله یی در این خصوص منتشر ساخته است و اعضاء خانواده او را به عقیده خود که هنوز در اسد آباد هستند ، یکایک بر شمرده است.
نتيجه :
به هرحال از ميان همه اين نظرات و استنادها بهترين تحقيق را به نظر اين قلم استاد حبيبي انجام داده و تنها راهي است كه مي تواند هردو اسناد متقابل را با هم جمع كند و با توجه با روابط و مسافرت هايي كه از دير باز ميان ايران و افغانستان در جريان بوده، اين امكان وجود دارد. بخصوص رشد و توسعه فرهنگي، علمي، اقتصادي ايران و عقب ماندن افغانستان سبب شده بود كه خانواده هاي زيادي به ايران بيايند و با ايرانيان وصلت گزينند و دراين سرزمين مسكن گزيينند و به مرور زمان تغييرات مذهبي نيز دراين نوع مهاجرت ها رخ داده است. بنا براين سيد جمال الدين هويت افغاني داشته و در افغانستان به دنيا آمده اما با سادات همدان پيوند و قرابت خويشي دارد.
جهت مشاهده مقاله کامل این موضوع به لینک زیر در تالارگفتمان تاریخ فا مراجعه کنید:
موضوع: سید جمال الدین اسد آبادی و حکومت ناصرالدین شاه قاجار
موضوع: مشروطیت در ایران ، ریشه ها و علل آن
موضوع: سید جمال الدین ، ایرانی یا افغانی ؟ اسدابادی یا اسعدابادی کدامیک ؟
ارسال شده توسط: شهرام روشنگر
افکار و عقاید خود را با دیگران در تالار گفتمان تاریخ فا به اشتراک بگذارید و همچنین از کتابخانه و نگارخانه تاریخی این تارنما دیدن فرمائید:
- پرتال اصلی تاریخ فا
- تالار گفتمان سرزمین پارس
- کتابخانه تاریخ فا
- گالری عکس تاریخی تاریخ فا
- پرتال وبگردی – تفریحی تاریخ فا
- آپلود سنتر تاریخ فا
با تاریخ فـا ، مرجع تاریخ و تمدن ایران و جهان باستان همراه باشید…
تاریخ فا ، مرجع تاریخ و تمدن ایران و جهان
www.TarikhFa.com