صفویان

قیام ایرانیان افغان و سقوط سلسله صفوی در یک شورش داخلی

قیام ایرانیان افغان و سقوط سلسله صفوی در یک شورش داخلی

تیرداد بنکدار

حکومت ۲۲۱ ساله خاندان صفوی با سقوط شهر اصفهان که در آن دوره دارای عناوینی چون «پایتخت پادشاهان ایران»، «تختگاه سلاطین ایران»، « دارالملک ایران» و «خلاصه ملک ایران» نیز بود،۱ بدست شورشیان افغانی در سال ۱۷۲۲م/ ۱۱۰۱ ش به پایان رسید و تلاشهایی که برخی از بازماندگان این خاندان نیز برای احیای حکومت صفوی بکار بستند هم راه به جایی نبرد. اما فروپاشی صفویان فقط ناشی از قیام افغانها نبود؛ بلکه این سقوط نتیجه انحطاطی بود که در سالهای پایانی سلطنت خاندان صفوی بر ایران، دامنگیر دستگاه سیاسی حاکم گردیده بود و مدتها پیش از آن فرجامی این چنین را نوید می داد.

اقدامات عمرانی وسیع «شاه عباس بزرگ» در کشور و سیاستهای آگاهانه و مبتنی بر منافع ملی وی که در شکوفایی و آبادانی هر چه بیشتر کشور و (بویژه اصفهان) تاثیر داشت، و همچنین شیوه فرمانروایی وی سبب ارتقای موقعیت ایران در عرصه ی جهان گردید. اقدامات سازنده شاه عباس در زمینه هایی چون ایجاد ارتش منظم و حرفه ای، ساماندهی نظام دیوانی کارا، احداث کاروانسراهای متعدد شاه عباسی در نقاط مختلف کشور و تضمین امنیت راه ها، ضرب سکه های عباسی و تقویت پول کشور از این طریق و از همه مهمتر اتخاذ سیاست تساهل مذهبی و اجتماعی و مواردی از این دست در مجموع باعث ارتقای سطح زندگی مردمان و آبادانی کشور گردید. همچنین سیاست خارجی مدبرانه شاه عباس و یارگیریهای مناسب وی در عرصه بین المللی موجب تثبیت موقعیت سیاسی ایران در نظام جهانی شد و این خود در ترقی و عمران کشور تاثیر بسزایی داشت.۲

اما «با در گذشت شاه عباس کبیر انحطاط صفویه آغاز شد ولی تا یک قرن بعد تشکیلات قوی و منظم اداری و سیاسی و نظامی دوران این پادشاه بزرگ همچنان برقرار بود و مردم از برکت آن زندگی توام با رفاه و آرامش داشتند. جانشینان شاه عباس توانستند با پیروی از سیاست خارجی او استقلال و تمامیت ارضی ایران را حفظ کنند و با اغلب دولتهای مستقل آن زمان روابط سیاسی و تجاری داشته باشند.»۳
جانشینان «شاه عباس کبیر» به غیر از – تا حدودی – شاه عباس دوم [۶۷-۱۶۴۲م/۴۶-۱۰۲۱ ش] افرادی نالایق و بی تدبیری بودند و تنها عامل بقا و دوام کشور و دولت صفوی در این زمان عمق و دامنه اصلاحات زیر ساختی شاه عباس اول و پیروی نسبی جانشینان این پادشاه از سیاستهای کلی نامبرده بود. این راهکاری دائمی برای حفظ اقتدار صفویان نبود و طبعاً پس از گذشت مدتی بی کفایتی شاهان صفوی در تمشیت امور مملکتی هویدا گردید. بی تدبیری حاکمان صفوی، کشور را با بحرانهایی مواجه کرد که در نهایت منجر به سقوط سلسله صفوی در سال ۱۷۲۲ م / ۱۱۰۱ ش شد.

جان فوران (John Foran) در یک برداشت یکپارچه و منسجم بحرانهایی را که منجر به سقوط دودمان صفوی شد، بحرانهای همزمان و به هم مرتبط اقتصادی، سیاسی، نظامی و ایدئولوژیکی می داند.۴ این بحرانها آنچنان به هم پیوسته اند که رابطه علت و معلولی میان برخی از آنها به وضوح قابل مشاهده است.

در این میان بحران اقتصادی تنها بحرانی بود که عامل خارجی نیز در آن نقش مستقیم ایفا می کرد. کسری تراز بازرگانی خارجی موجب کمبود نقدینگی در کشور شده بود. بدین نحو پولی که از طریق صدور ابریشم (کالای عمده صادراتی کشور) عاید ایران می شد، برای خرید ادویه، تریاک و پارچه های نخی از کشور خارج می گشت. (فروشندگان عمده این اقلام به ایران هندوستان و شرکت هند شرقی هلند بودند) و این مسئله کشور را در درازمدت با کاهش نقدینگی مواجه ساخت. اما این امر در عین حال باعث تقویتِ «تومان» ایران در برابر پولهای خارجی نیز می گردید، ولی ازآنجایی که صدور ابریشم ایران عمدتاً از راه خشکی و مرز عثمانی صورت می گرفت تجارت ابریشم کشور را در معرض تورم موجود در امپراطوری عثمانی قرار می داد و باعث به وجود آمدن تورم داخلی در اواخر قرن هفدهم میلادی در کشور گردید. از این زمان سکه های در گردش بازار ایران با افت شدید ارزش مواجه شدند و دولت به ناچار دستور ضرب سکه های بیشتری را صادر کرد. در نتیجه این روند تومان ایرانی در دهه ۱۶۹۰ م/ ۱۰۷۰ ش نسبت به دو دهه قبل ۳۳ درصد کاهش ارزش پیدا کرد.۵ در چنین موقعیتی روند تبدیل زمینهای دولتی به زمینهای سلطنتی(۱) شتاب چشمگیری گرفت. این عمل دولت را با کسری بودجه مواجه ساخت. تامین هزینه های ارتش و حرمسرا بعنوان دو نهاد هزینه ساز را باید علت اصلی تغییر نوع مالکیت این زمینها قلمداد نمود.۶ به همین دلیل حکومت در صدد آن بر آمد که به نحوی این کسری بودجه را جبران نماید و در پی آن مالیاتها و بهرة مالکانه را افزایش داد. (۲) نتیجه این افزایش آن بود که روستا را ورشکست و عرضه بازار داخلی را تنگ و محدود نمود و تولیدات کالایی و تجارت را تقلیل داد.۷

افزایش بهره مالکانه دهقانان را به شدت دچار فقر و تنگدستی نمود تا جایی که بسیاری از آنان مبدل به بدهکاران مادام العمر می گشتند و تعداد کثیری از ایشان نیز تن به مهاجرت های دسته جمعی به روستاهای دیگر (برای رهایی از دیون معوقه خود) می دادند. این روند آنچنان گسترده بود که «شاه سلطان حسین» در فرمانی به سال ۱۷۱۰ م /۱۰۸۹ ش بر لزوم تقید روستاییان به محل اقامت دائمی خود و پرداخت مالیاتها تاکید نمود. از این پس روستاییانی که ترک دیار می کردند، شدیداً تحت تعقیب واقع می شدند. فقر روستاییان منجر به انحطاط کشاورزی کشور گردید و این انحطاط نه تنها باعث بروز قحطی هایی در اطراف و اکناف سرزمین ایران گردید بلکه درآمد زمینداران را نیز به شدت کاهش داده و موجبات نارضایتی این گروه از حکومت را فراهم نمود. حکومت هم که با افزایش بهره مالکانه در صدد جبران کسری بودجه خود بود، عملاً نتیجه معکوس گرفت و عایداتش از اراضی دولتی و سلطنتی کاهش یافت. اما فقط روستاییان و زمینداران نبودند که از سیاستهای مالیاتی اواخر عهد صفوی متضرر شدند بلکه جماعت شهری هم از این وضعیت آسیب دیدند. علاوه بر فشارهای مالیاتی، استیلای تدریجی تجار هلندی و هندی بر تجارت خارجی ایران و تقلیل حمل کالاهای ترانزیتی از جاده های کاروانی ایران – که نقش میانجیگری ایران در تجارت جهانی را هم کمرنگ می کرد – باعث شد که بازرگانان شهری هم در زمره ناراضیان جای گیرند اما از همه مهمتر فقر و ورشکستگی روستا بود که باعث کاهش حجم بازرگانی داخلی و مخدوش شدن روابط اقتصادی میان بخشهای مختلف کشور گشته بود۸.

مجموعه عوامل فوق دولت صفوی را با یک بحران عظیم اقتصادی مواجه ساخته بود. در این میان دربار صفوی برای تامین هزینه های سرسام آور خود به «منصب فروشی» روی آورد. عملی که بحران اقتصادی صفویان را به بحران سیاسی ایشان پیوند زد و به این بحران ابعاد جدیدی افزود. دیر زمانی بود که دستگاه حکومتی صفویان با بحران سیاسی مواجه گشته بود. «شاه عباس اول» علی رغم دستاوردهای سترگی که برای کشور کسب نموده بود، سنت ناپسندی نیز از خود به یادگار گذاشت. این سنت ناپسند قتل و کور کردن شاهزادگان شایسته و انتخاب شاهزادگان نالایق به مقام ولایت عهدی بود.(۳) این عمل شاه عباس باید از آنجا نشات بگیرد که خود وی نیز پدر نالایقش (محمد خدابنده) را از سلطنت عزل نموده بود. بنابراین چندان عجیب به نظر نمی آید که وی از توطئه های احتمالی ولیعهد واهمه داشته باشد.(۴) این اولین گام در راه زوال تدریجی صفویه توسط شاه عباس – معمار شکوه و عظمت این خاندان- برداشته شد! «از آن زمان در میان صفویان رسم گردید که جوانان خانواده خویش را در حرمسرا پرورش داده و از مردم دور نگاه دارند و ناز پرورده و بی اراده بار آورند تا خطری از وجود ایشان متوجه سلطان عصر نگردد زیرا در اثر کوچکترین بدگمانی دیدگان آنان را میل می کشیدند و نابینایشان می کردند.»۹ نتیجه رویه مذکور آن شد که در اثر ضعف شاه به تدریج گروههای نخبه غیررسمی در ساختار سیاسی کشور قدرت بگیرند. ویژگی بارز گروه های غیررسمی «تجمع بی قاعده افراد بی برنامه»۱۰ می باشد که در گروه نخبه اواخر عهد صفوی به وضوح قابل مشاهده است. در این زمان «خواجه سرایان» بدنه اصلی متنفذین کشور را تشکیل می دادند و به تدریج به تصمیم گیرندگان اصلی امور نیز بدل شدند. سایر مقامات لشگری و کشوری بطور روز افزونی کم اعتبار می گشتند و پادشاهان متاخر صفوی (بالاخص شاه سلیمان و شاه سلطان حسین) نیز خود را از امور کشور دور نگه می داشتند در چنین فضایی خواجه سرایان می توانستند بدون کوچکترین دغدغه ای به یارگیری پرداخته و سیاستهای مملکتی را در جهت دلخواه خود سوق دهند. فساد درونی دربار در این زمان عملاً مانع هرگونه اقدام قاطعی در جهت تمشیت امور گردیده بود و اگر سیاستها و اصلاحات دور اندیشانه شاه عباس بزرگ نبود طومار دودمان صفوی بسیار پیش از اینها از هم می گسیخت. جهل و فساد حاکم بر دربار صفوی به مرتبه ای رسیده بود که شاه سلیمان صفوی (۹۴-۱۶۶۷م/۷۳-۱۰۴۶ش) هنگام مرگ به بزرگان کشور چنین وصیت کند:

«بعد از من هرگاه آسایش منظور نظر داشته باشید حسین میرزا را بر تخت سلطنت نشانید و اگر تسخیر ممالک دوردست منظور باشد عباس میرزا [را] به سلطنت بردارید»۱۱ و از آنجا که بزرگان آسایش را بر فتح سرزمینهای دور دست ترجیح می دادند «شاه سلطان حسین» را – که حتی سواری نمی دانست- به جانشینی پادشاهی که توانایی انتخاب جانشین را هم نداشت برگزیدند تا بدین سان به وصیت او عمل نموده باشند!(۵)

به سلطنت رسیدن فرد بی اراده وضعیفی چون «شاه سلطان حسین» (۱۷۲۲-۱۶۹۴م/۱۱۰۱-۱۰۷۳ش) در تسریع روند سقوط صفویان تاثیر به سزایی داشت وی کاملا از امور کشورداری بیگانه بود و در اثر بی لیاقتی هایی که از خود نشان داده بود، گروههای دسیسه گر درباری را در توطئه چینی برای اجرای مقاصد خود جسورتر کرد شاه سطان حسین مردی بود بسیار خوش قلب و مهربان و مسلمانی معتقد اما در کنار این صفات پسندیده باید به خصلتهای ناشایست او نیز اشاره شود که مردی بود هوسران، بی تدبیر، اسرافکار و از همه بدتر بیگانه با امور و آیین کشورداری و این صفات برای فردی که می بایست بر سرزمینی پهناور فرمانروایی نماید صفاتی بس نکوهیده بود. در دوران سلطنت «شاه سلطان حسین» از یک سو در اثر بی تدبیری و ناآگاهی وی خواجگان و زنان حرم قدرت کم نظیری بدست آورده بودند و از سوی دیگر – بعلت تعلقات مذهبی شاه- روحانیت طراز اول (نظیر علامه مجلسی) هم به عرصه کشمکشهای سیاسی وارد گردیده بود. «در دوران حکومت صفویان علی رغم روابط نزدیکی که میان صفویه و روحانیون شیعه وجود داشت، اینان در مقامات دولتی زمام امور را در دست نداشتند. حتی یک نفر از نمایندگان روحانیون نیز در مجلس اعلا(۶) عضویت نداشت. ولی در عهد شاه سلطان حسین که شیعه ای متعصب بود و زیر نفوذ شیخ محمد باقر مجلسی قرار داشت- زمام امور دولت به دست روحانیون شیعه [از یکسو] و متملقان و خواجگان درباری [از سوی دیگر] افتاد. در عصر شاه سلطان حسین انتساب به سلک روحانی کافی بود که شخص هر مقام دولتی را اشغال کند. شاه با این رویه خویش هم بزرگان چادرنشین و هم بخش مهمی از ماموران کشوری را عصبانی و ناراضی نمود.۱۲» دکتر طباطبایی با اشاره به تضاد منافع بزرگان کشور در آن مقطع می نویسد: «بی اطلاعی شاه از اوضاع کشور و انتقال قدرت واقعی به خواجه سرایان و بزرگان از یک سو ، نفوذ برخی علما از سوی دیگر و تعارض منافع این دو گروه پر نفوذ، نقشی عمده در فرسودگی قدرت سیاسی و اقتدار شاه بازی کرد»۱۳ و در بحبوحه همین جنگ قدرت میان متنفذین درباری «شاه سلطان حسین» به صراحت بیان می داشت که حرمسرای خود را «کشور خاص خود و تنها قلمرویی می داند که شایستگی جلب توجه او را دارد!»۱۴ کروسینسکی (کشیش لهستانی) در یک ارزیابی کلی از شخصیت آخرین پادشاه صفوی می نویسد:« اگر او [شاه سلطان حسین] صفات و فضیلتهایی داشت، از سنخ فضیلت هایی بود که برازنده عامه مردم است و او فاقد هر فضیلتی بود که شاه به آن نیاز دارد.» ۱۵

علاوه بر اینها معضل «منصب فروشی» – که اشاره ای بدان رفت – شتاب چشمگیری یافته بود. این پدیده که آغاز آن به دوران سلطنت «شاه سلیمان» باز می گشت از عواملی بود که نقش مستقیمی در سقوط خاندان صفوی ایفا کرد. در سالهای حکومت «شاه سلطان حسین» این رسم نکوهیده با رقابتهای سیاسی درون درباری در آمیخت و وضعیت اسفناکی را برای ایران زمین رقم زد. در این زمان حکام و ماموران ولایات برای جبران هزینه ای که بصورت رشوه برای احراز مقام به دربار پرداخته بودند، به تلکه کردن مردم می پرداختند و بدین صورت به تعمیق نارضایتی ها در جامعه دامن می زدند.

انتصابات سلیقه ای که بدون توجه به خصوصیات فردی والی و ویژگیهای منطقه تحت حکومت وی صورت می گرفت اقدام نسنجیده ای بود که در نهایت سقوط سلطنت صفوی «در پی شورش افغانها» را در پی داشت.

اما بحران نظامی صفویان نیز بطور مستقیم از بحران سیاسی موجود نشات می گرفت. جان فوران با بر شمردن موارد بحران سیاسی به این رابطه اشاره کرده و می نویسد:

«وخامت اوضاع سیاسی نیز نقش مهمی در سقوط صفویان ایفا کرد. قدرت گرفتن گروههای جدید و دسیسه گر درباری – خواجه سراها، حرمسرای شاه، روحانیت – انجام سیاستگذاری یکپارچه و منسجم دولت مرکزی را غیر ممکن می ساخت. تربیت شاهزادگان در جو مصنوعی حرمسرا و به دور از جامعه، مشکلی بر مشکلات یاد شده می افزود. در میان عواقب شوم کارشکنی های مشاوران و ندیمان دستخوش تفرقه و دسیسه بازی، باید عدم آمادگی ارتش را نیز یادآوری کرد. ارتش بر اثر رقابتها و حسادتهای فرماندهان گرجی قشون با صاحب منصبان غیرنظامی درباری، تعویضهای مکرر حکام به خاطر رشوه گیری و خصومت شخصی و در نتیجه افزایش میزان بهره کشی از مردم و نیز خود پسندی عمومی درباریان پر نفوذ صفوی و ترجیح دادن نفع شخصی بر منافع کشور تضعیف شده بود.»۱۶ علاوه بر این، پس از صلح با عثمانی در سال ۱۶۴۰ م / ۱۰۱۹ ش سپاهیان ایران به غیر از فتح قندهار – در پی نبرد با امپراطوری هند- به سال ۱۶۵۱م/۱۰۳۰ش، در هیچ جنگ مهمی درگیر نگشته بودند۱۷ و این دوران صلح و آرامش طولانی مدت سبب سستی و کاهلی نیروهای نظامی گردیده بود ضمن آنکه دربار صفوی – که با کسر بودجه مواجه بود – تحت تاثیر شرایط صلح و آرامش ترجیح می داد پول را به جای هزینه کردن در راه تقویت ارتش مرکزی پس انداز نماید.۱۸ از همه مهمتر این که بدنه اصلی سپاهیان و فرماندهان ارتش ایران را در اواخر عهد صفوی گرجستانیهای مسیحی تشکیل می دادند و این امر از یکسو باعث نارضایتی سران قزلباش و فرماندهان فارسی زبان ارتش گردیده بود و از سوی دیگر تضاد مذهبی میان گرجیان مسیحی و یا جدید الاسلام، با شیعیان صفوی حاکم عملاً مانع آن می شد که ارتش ایران بدون دغدغه و کینه های درونی به مواجهه با دشمنان بپردازد.

قدرت گرفتن روحانیون در عهد «شاه سلطان حسین» و اتحاذ سیاست های سختگیرانه مذهبی توسط ایشان، سبب شد تا تعارض مذهبی مذکور تعمیق گشته و ابعاد تازه تری یابد تا جایی که گرجیهای مسیحی در نهایت در سرکوبی شورش افغانها به داد دودمان صفوی و اهالی اصفهان نرسیدند. تعمیق این تعارض مذهبی، کارآمدترین و پر تعدادترین بخش سپاهیان ایران (گرجیان مسیحی) با حکومت را باید نقطه ارتباط بحرانهای نظامی و ایدئولوژیک دامنگیر صفویان با یکدیگر دانست.

و بالاخره بحران ایدئولوژیکی آخرین بحرانی بود که صفویان خود را بدان مبتلا نمودند. مقصود از بحران ایدئولوژیکی بحرانهایی است که با اتخاذ برخی سیاستهای مذهبی در اواخر عهد صفوی بوجود آمد. نویسنده کتاب «دین و دولت در عصر صفوی» سیاست مذهبی شاهان صفوی را شامل سه دوره شروع، اوج و افول می دانسته و در شرح این دوره ها چنین می نویسد:

«۱- دوره شروع: عهدی که با سیاست خاص مذهبی شاه اسماعیل یکم آغاز می شود و به همراه خود برخی نوآوری ها و تغییرات را ایجاد می کند و نیز با نفوذ فکر ایجاد یک حکومت مذهبی و تحکیم آن توام است که به کمک قزلباشان و در راس آن، مقام مذهبی آنان، اسماعیل یکم برقرار شد.

۲- دوره اوج : عهدی که مذهب و روحانیون مذهبی از اقتداری خاص که شاه اسماعیل یکم بدعتگذار آن بود، برخوردار می شوند و در طول سلطنت شاه طهماسب یکم استمرار می یابد و سنواتی از عصر شاه عباس یکم را نیز در بر می گیرد.

۳- دوره افول: عهدی که از اواسط سلطنت شاه عباس یکم شروع می شود و کنار گذاردن بسیاری از روحانیون و حذف مقامات آنان و نیز دگرگونی تشکیلات نظامی صفوی را در پی دارد، بطوری که در عهد شاه سلیمان صوفیان و روحانیان- به استثنای دوره کوتاهی- به کارهای برتر گمارده نمی شوند و مذهب و مذهبیون از ارج کمتری برخوردار می باشند حتی مشاغل مانند سقچی گری(۷) و مهتری(۸) به آنان واگذار می شود.

[اما] عهد شاه سلطان حسین با وجودی که آخرین دوره این سلسله را شامل می شود، در دوره اوج این تقسیم بندی جای می گیرد.»۱۹
علی رغم تایید تقسیم بندی فوق لازم است که به تفاوتهای موجود میان «دوره اوج سیاست مذهبی شاهان صفوی» و دوران سلطنت «شاه سلطان حسین» نیز اشاراتی داشته باشیم. در میان پادشاهان صفوی هیچکس به اندازه «شاه تهماسب-اول» تحت انقیاد علما نبود. تا جایی که «عبدالعال کرکی» – بزرگترین مجتهد وقت و اهل جبل عامل که به دعوت دربار صفوی به ایران آمده بود- در همه جا شاه طهماسب را نایب خود می نامید. با مرگ شاه تهماسب، فرزندش «شاه اسماعیل دوم» تلاش در تحدید قدرت روحانیون نمود «زیرا معتقد بود که برخی از آنان پدرش را بازی داده بودند»۲۰ و بدین گونه روحانیون – علی رغم حفظ اقتدار خود در دستگاه حکومتی – در این مقطع نتوانستند اقتدار عهد طهماسب یکم را حفظ نمایند. قدرت یافتن بی سابقه سران قزلباش در زمان شاه محمد خدابنده نیز مانع نیرو گرفتن سایرین (از جمله روحانیون) گردیده بود. اما ویژگی اصلی این دوره «سنی ستیزی» سیاستهای مذهبی بود، از آنجایی که در تمایز بخشیدن به ایرانیان از همسایگان سنی مذهبشان موثر بود، این سیاستها (که از عهد شاه اسماعیل اول آغاز گشته بود) از خصیصه ملی برخوردار شد و بنابراین بحران خاصی را دامنگیر دودمان استقرار یافته صفوی ننمود.۲۱

اما عهد «شاه سلطان حسین» حکایت دیگری دارد. اگر چه وی امتیازات ویژه و بی سابقه ای به روحاینون اعطا نمود ولی تعدد مراکز قدرت در این دوران به نحوی بود که به روحانیون فرصت کسب اقتدار بلا منازع را نمی داد.

«شاه سلطان حسین» تنها پادشاه صفوی بود- که برخلاف سنت حاکم – «علامه محمد باقر مجلسی» مراسم تاجگذاری او را به عمل آورد ۲۲و این بیانگر قدرت بی سابقه نامبرده در دربار «شاه سلطان حسین» بود.

«اعتبار مجلسی در دربار صفوی به اندازه ای بود که [شاه سلطان] حسین وی را با لقب جدیدی به نام ملاباشی- که بالاترین مقام روحانی عهد وی است و سابقاً در دولت صفوی وجود نداشت- منصوب کرد. منصب جدید در واقع جایگزین مقام صدر یعنی بالاترین مقام روحانی دوره صفوی شد. پس از مرگ محمد باقر مجلسی منصب ملاباشی به نوه وی محمد حسین داده شد.» ۲۳

نفوذ «علامه مجلسی» بر «شاه سلطان حسین» منجر به اذیت و آزار اقلیتهای مذهبی شد که این امر عواقب ناگواری را برای کشور در پی داشت. تعقیب و آزار بازرگانان ارمنی و هندو منجر به زیان رسیدن به اقتصاد کشور شد وادار کردن زرتشتیان به ترک آئین خویش و پذیرش اسلام سبب شد که ایشان بطور دسته جمعی به کرمان بگریزند و به شورشیان افغان به چشم نیروهای آزادیبخش بنگرند. جان فوران در تشریح عواقب شوم اقدامات مجلسی برای کشور می نویسد:

«یکی از اقدامهای مجلسی که برای کشور عواقب تاریخی عمده ای داشت ابتکار وی در مبارزه و پیگرد اقلیتهای دینی غیر اسلامی و نیز علیه پیروان مذاهب اهل سنت بود، با این کار هم افغانها را نسبت به ایران بیگانه کرد – که همینها سرانجام حکومت صفوی را ساقط کردند – و هم حامیان بالقوه ایران در قفقاز، کردستان و خراسان را نسبت به این کشور بدبین و بیزار نمود.»۲۴ در این میان بروز نارضایتی میان اهل سنت- بعلت کثرت جمعیتشان – از همه تاثیرگذارتر بود.

مسلمانان سنی مذهب ایرانی از زمان «شاه اسماعیل اول» با تعقیب و کشتار مواجه بودند ولی از زمان سلطنت «شاه عباس کبیر» از مواهب سیاست مدارای مذهبی وی بهره مند گردیده و حتی برخی از ایشان «مانند کردها» از آن پس در شمار حامیان سلطنت صفوی قرار گرفتند. اما عدم تسلط «شاه سلطان حسین» بر امور مملکتی و تمرد وی از سیاستهای «شاه عباس کبیر» – که عامل بقا و دوام خاندان صفوی بود- منجر به این شد که وحدت کشور در معرض خطر جدی قرار بگیرد و این شکنندگی وحدت کشور در اختلافات مذهبی که «علامه مجلسی» و سایر روحانیون بر آن دامن می زدند، تبلور یابد.

مجموعه بحرانهای مذکور دولت صفوی را با چالشهای متعددی مواجه ساخته بود و هر از گاهی در گوشه ای از کشور قیامی بر ضد حکومت صفوی صورت می گرفت که سرکوب می شد.۲۵ اما در این میان قیام «ایرانیان افغان» در سالهای ۲۲-۱۷۱۹م/۱۱۰۱-۱۰۹۸ ش شدت آسیب پذیری حکومت صفوی را آشکار ساخت. اما این پیروزی آنقدر اتفاقی و تصادفی بدست آمد که حتی خود افغانها نیز قادر به تصور آن نبودند. بحرانهایی که در بالا بدانها اشاره شد، پایه های حکومت خاندان صفوی را به شدت سست و متزلزل نموده بودند ولی هنوز این خاندان برای ادامه سلطه خود بر کشور توانایی داشت. اما قیام افغانها و واکنش نه چندان جدی دربار «شاه سلطان حسین» یکی از فجایع خنده دار تاریخ ایران را رقم زد. این واقعه (شورش افغانها) حتی اگر در زمان هر یک از دیگر پادشاهان نالایق متاخر صفوی رخ می داد بطور قطع و یقین سرکوب می گشت و فقط درباری چون دربار «شاه سلطان حسین» آنقدر دچار ضعف و بحران بود که یک شورش محلی را با بی سیاستیهای خود مبدل به یک قیام کشوری نماید تا جایی که حتی دودمان سلطنتی را هم بر باد دهد. به عبارت دیگر می توان گفت در آن مقطع فقط پادشاه سست عنصری چون «شاه سلطان حسین» می توانست از افغانها شکست خورده و تاج شاهی بر سر ایشان بگذارد!

بر خلاف تصور اشتباهی که برخی دارند، تصرف اصفهان بدست افغانها فتح این شهر بدست یک قوای بیگانه نبود. افغانها گروهی از رعایای شاهنشاهی ایران بودند که تحت ستمهای مضاعف اقتصادی و مذهبی قرار داشتند. می توان قیام افغانها را یک شورش داخلی دانست که در علت وقوع آن می توان تاثیر بحرانهای مورد اشاره را به وضوح مشاهده نمود. اما آنچه در این میان بیش از همه بر شعله ور شدن آتش این قیام تاثیر داشت، نارضایتی عمیق افغانهای سنی مذهب از سیاستهای سرکوبگرانه شیعیان حاکم بود. ضمن اینکه اگر نبود بی تدبیری دربار «شاه سلطان حسین» هرگز شاهنشاهی صفوی با قیام چندی از رعایای محروم – و در عین حال گردنکش- سرنگون نمی گشت.

نمایه:

۱-سیوری، راجر مروین؛ درباب صفویان ؛ ترجمه رمضان علی روح اللهی؛ تهران: نشر مرکز، چاپ اول ۱۳۸۰، ص ۱۷۷
۲-جهت آگاهی بیشتر از اصلاحات شاه عباس بزرگ ن.ک:
پیگولوسکایا، یاکوبسکی، پطروشفسکی، بلنیتسکی، استرویوا ایرانشناسان شوروی
تاریخ ایران، از دوران باستان تا پایان سده هجدهم میلادی, ترجمه کریم کشاورز؛ تهران: انتشارات پیام ، چاپ چهارم زمستان ۱۳۵۴، ص ۵۵۳-۴۴۹
۳-هوشنگ مهدوی ، دکتر عبدالرضا، تاریخ روابط خارجی ایران: از ابتدای دوران صفوی تا پایان جنگ دوم جهانی؛ تهران: انتشارات امیر کبیر، چاپ هفتم ۱۳۷۹، ص ۱۰۹
۴-فوران، جان؛ مقاومت شکننده: تاریخ تحولات اجتماعی ایران از صفویه تا سالهای پس از انقلاب اسلامی، ترجمه احمد تدین؛ تهران : موسسه خدمات فرهنگی رسا، چاپ چهارم ۱۳۸۲، ص ۱۲۱
۵-ر.ک: همان ؛ ص ۱۲۱-۱۱۳
۶-ر.ک: همان ؛ ص ۵۶و ص ۱۱۸
۷-ایران شناسان شوروی سابق؛ همان؛ ص ۵۶۳
۸-همان؛ ص ۵۷-۵۷۱
۹-همان؛ ص ۵۲۴
۱۰-ازغندی؛ دکتر علی رضا؛ نخبگان سیاسی ایران بین دو انقلاب؛ تهران: نشر قومس، چاپ دوم ۱۳۷۹ ص ۶۰
۱۱-به نقل از طباطبایی، دکتر سید جواد، دیباچه ای بر نظریه انحطاط ایران؛ نشر نگاه معاصر، چاپ سوم ۱۳۸۲، ص ۷۴
۱۲-ایران شناسان شوروی سابق، همان؛ ص ۷۵
۱۳-طباطبایی، دکتر سید جواد، همان؛ ص ۷۵
۱۴-کروسینسکی، یوداش تا دوش؛ سقوط اصفهان، بازنویسی از دکتر سید جواد طباطبایی؛ نشر نگاه معاصر، چاپ اول ۱۳۸۲ ص ۲۰
۱۵-همان، ص ۲۲
۱۶-فوران؛ جان، همان، ص ۱۲۲
۱۷-ن.ک:هوشنگ مهدوی، عبدالرضا؛ همان؛ ص ۱۰۶-۱۰۴ و ص ۱۱۵-۱۱۲
۱۸-فوران، جان؛ ص ۱۲۱
۱۹- میر احمدی، دکتر مریم، دین و دولت در عصر صفوی؛ تهران: انتشارات امیر کبیر، چاپ دوم ۱۳۶۹، ص ۵۰و ۴۹
۲۰-همان؛ ص ۵۵و ۵۴
۲۱-برای اطلاعات بیشتر ر.ک : هیتش، والتر, تشکیل دولت ملی در ایران، ترجمه کیکاووس جهانداری, تهران : انتشارات خوارزمی
۲۲-میر احمدی, دکتر مریم؛ همان؛ ص ۶۰
۲۳-همان؛ ص ۶۱
۲۴-فوران، جان؛ همان؛ ص ۰۷-۱۰۶و ۱۲۲
۲۵-جهت آگاهی در مورد این قیامهان. ک: ایرانشناسان شوروی سابق؛ همان؛ ص ۷۸-۵۷۶

 

پی نوشت:

(۱) زمینهای سلطنتی زمینهای مخصوص پادشاه و افراد خاندان سلطنتی بودند درآمد زمینهای دولتی به خزانه دولت وارد می شد.
(۲) مبلغی که بصورت نقدی یا جنسی توسط روستاییان به ملاکین داده می شد.
(۳)شاه عباس فرزند ارشدش صفی میرزا را به قتل رساند و دو پسر دیگر خود را نیز نابینا نمود و پسر نوجوان صفی میرزا (سام میرزا) را به ولایتعهدی برگزید.
(۴) ناتوانی شاه محمد خدابنده پدر شاه عباس کبیر به حدی بود که در زمان وی پایتخت وقت ایران (تبریز) به اشغال عثمانیها در آمد و همچنین سران قزلباش وارد حرم او گشته و مهد علیا (مادر شاه عباس) را به قتل رساندند و این سبب گشت که بزرگان کشور عباس میرزا یازده ساله را شاه خوانده و بر ضد او قیام کنند.
(۵) خود شاه سلیمان نیز پس از مرگ پدرش شاه عباس دوم در پی توطئه خواجه سرایان و قتل برادر کهترش حمزه میرزا (ولیعهد) به سلطنت رسیده بود.
(۶) شورای ویژه مشاوران شاهنشاه صفوی.

 

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *