نقد فیلم 300:خیزش یک امپراطوری به همراه اشتباهات آن
«300: خیزش امپراطوی» از آن دست دنبالههای غیر ضروری است که تنها دلیل وجودش پول فراوانی است که قسمت قبلش به جیب سازندگان زده است. نبود نبوغ کافی در پشت صحنه، این فیلم را از پایه دچار مشکلاتی کرده که نمیتوان از آن چشم پوشید. فیلم همه المانهای ضروری را داراست اما همگی ناکارآمد هستند. آن حجم کُشنده آدرنالین و تستوسترونی که قسمت ۲۰۰۶ در ببینده ترشح میکرد، و مخاطبان جوان را ( که کشاندنشان به سینما هر روز سخت تر میشود ) به سالنهای سینما میکشاند، در «300: خیزش امپراطوری» بسیار کم رمق شده است.
یک حسی به من میگوید که نویسندگان فیلم، زک اسنایدر (کارگردان قسمت قبل) و کورت جانستد و همچنین نوام مورو، کارگردان این قسمت دور هم جمع شدهاند و از چیزهایی که قسمت قبل را محبوب کرده بود، لیستی تهیه کردهاند: از بالا به پایین، خشونت، “تیک بزن”. فواره خون، “تیک بزن”. سر بریدنهای مکرر، “تیک بزن”، شکمهای شش تکه، “تیک بزن”. زنهای عریان، “تیک بزن”. جنگهای بزرگ کامپیوتری، “تیک بزن”. سخنرانیهای جو زده، “تیک بزن”. این المانها که سنگ بنای ۳۰۰ را تشکیل میداند جملگی در «300: خیزش امپراطوری» هم وجود دارند. اما یک چیز کم دارد: انرژی و حس ماجراجویانه قسمت قبل. به نظر می آید که بیش از هر چیزی در این قسمت همه چیز بر اساس دو دو تا چارتا و حساب و کتاب بوده است. در ۳۰۰ جوانب سَبک منحصر به فردش در خدمت روایت داستان بود. اما در «300: خیزش امپراطوری» دیگر اینطور نیست؛ داستان برای جلوه دادن به مفاهیم بصری و خون و خونریزی هاست و علت ناکارآمدی آنها هم همین است.
بخشی از «300: خیزش امپراطوری» پیش درآمدی بر قسمت قبل، بخشی همزمان با آن (اما در مکان متفاوت) و باقی آن، داستان را از انتهای قسمت قبل پیش میگیرد. با مرگ شاه لئونیداس قهرمان جدیدی مورد نیاز است. این قهرمان در تمیستوکلس آتنی (با بازی سالیوان استاپلتون) نمود پیدا میکند. کسی که به واسطه کشتن داریوش، شاهنشاه ایرانیان، در حمله اول به یونان به اعتبار و جایگاه رسید. از این واقعه است که خشایارشاه (با بازی ردریگو سانتورو) بر تخت مینشیند و با کمک آرتمیسیا (با بازی اِوا گرین) جنگجوی دریانورد توانمندش ادعای عنوان “شاه شاهان” مینماید.
همزمان که خشایارشاه در حال تدارک حمله به سوی گذرگاه ترموپیل است، آرتمیسیا و نیروی دریایی عظیمش را برای مقابله با نیروی دریایی اندک یونان (تحت فرمان تمیستوکلس )روانه میکند. تمیستوکلس پیش از مواجه با دشمنان در پی جلب حمایت گورگو، ملکه اسپارتا (با بازی لنا هیدی)، بر میآید، اما تلاشش بی نتیجه میماند. در نتیجه به ناچار برای حمله به نیروی بسیار عظیم ایرانیان راهکاری جز حمله نظامی نیاز دارد. تمیستوکلس پس از پیروزی در دو جنگ خود را در مقامی دست نیافتنی مییابد که در آن دیگر پیروزی یک انتخاب نیست بلکه یک امر حتمی است.
پررنگترین شخصیت در ۳۰۰ لئونیداس بود و غیبتش در قسمت بعدی به شدت احساس میشود. (ابتدا قرار بود لئونیداس در بخشهایی از این فیلم هم حضور داشته باشد، اما جرارد باتلر علاقه ای برای پذیرفتن مجدد این نقش نشان نداد.) تمیستوکلس با بازی سالیوان استاپلتون جایگزین بسیار ضعیفی است. شخصیت تمیستوکلس بسیار پیش پا افتاده و معمولی است و سخنرانی هایش آن شور و هیجان لئونیداس را ندارد. جالبترین شخصیت در طومار شخصیتهای «300: خیزش امپراطوری» آرتمیسیا است. اما از بخت بد آن شخصیت هم یک یاغی است و هرچند داستان بسیار غم انگیزی دارد، اما ما به عنوان مخاطب اجازه همدردی با او را پیدا نمی کنیم. اِوا گرین به نحوی این شخصیت را اجرا میکند که انگار یکی از شخصیتهای زن جنگجوی فرانک فرازیتا[۱] زنده شده است. اگر فرصت خودنمایی بیشتری به خشایار شاه با بازی رودریگو سانتورو داده میشد توانایی تبدیل شدن به یک شخصیت منفی خوب را داشت. اما تمام فرصتی که به او داده شده است، چند دقیقه حضورش در ابتدای فیلم و چند دقیقه دیگر هم در انتهای آن است. در بیشتر مواقع، او آن قدر درگیر شکست دادن ۳۰۰ نفر سرباز لئونیداس است که اصلاً حضورش به چشم نمی آید.
جنبههای بصری این فیلم عیناً کپی برداری از ۳۰۰ است با این تفاوت که کارگردان عوض شده است. خیلی واضح است که نائوم مورو این سیاست که “تا وقتیخراب نشده، درستش نکن” را در فیلمسازی پیش گرفته است. «300: خیزش امپراطوری» ظاهر و حس قسمت پیشینش را دارد. لحظات زیادی وجود دارند که از نظر بصری گیرا هستند، هرچند بعضی این صحنه ها هم با با استفاده از جلوه های ۳بعدی ضعیف سردرگم مینمایند. استفاده از بعد اضافی در این فیلم بسیار بد است و تنها مقصود استفاده از آن پاشیدن قطرات خون بر روی مخاطبان است.
«300: خیزش امپراطوری» بسیار تند است و اصلا خسته کننده نیست. آنقدر سریع از جنگی به جنگی می پرد که فرصت پردازش شخصیت ها و دقت در صحت وقایع تاریخی نمی یابد. اما متاسفانه هیچ چیز در «300: خیزش امپراطوری» به آن هیجان سینمایی که لئونیداس پس از پرت کردن پیغام رسان ایرانی به درون چاه ایجاد کرد و همزمان فریاد زد “ما اسپارتان هستیم!” نمی رسد. تلاشِ پیوسته این فیلم برای پیدا کردن علت محبوبیت قسمت اول بی نتیجه است و به جای اینکه دستاوردی جدید باشد، بیشتر شبیه پژواکی خفیف از آن موفقیت است.
اشتباهات
قسمت دوم فیلم سینمایی ۳۰۰ که ماجراهای آن فصل دیگری از نبرد جنگجویان اسپارت در برابر حملات سپاه خشایارشا پادشاه هخامنشی است دو هفته پیش روی پرده آمد. قسمت اول این فیلم که از نظر پرداخت تصویری شمایی نیمه انیمیشن دارد، در سال ۲۰۰۶ اکران شد و ایرانی ها به خاطر آنچه تحریف وقایع تاریخی و توهین به فرهنگ ایران باستان می دانستند به شدت از آن فیلم انتقاد کردند.
اما قسمت دوم این فیلم با عنوان ۳۰۰: ظهور یک امپراتوری تا چه حد به حقایق تاریخی وفادار است؟ پل کارتلج پروفسور فرهنگ یونانی در دانشگاه کمبریج پنج اشتباه تاریخی این فیلم را برمی شمارد.
۱- ایراد اول در عنوان فیلم است. عنوان فیلم “۳۰۰: ظهور یک امپراتوری” است. اما منظور ظهور و قدرت گیری کدام امپراتوری است؟ اگر منظور”امپراتوری آتنی” است باید گفت که این امپراتوری حداقل دو سال پس از حوادثی که فیلم روی آن تمرکز دارد یعنی نبردهای دریایی آرتمیسیوم و سالامیس که هر دوی آنها در سال ۴۸۰ قبل از میلاد روی دادند، به مرور شکل گرفت.
رودریگو سانتورو در نقش خشایارشای جوان
۲- داستان فیلم با پرتاب یک تیر اعجاب آمیز که هیچ حقیقت تاریخی ندارد آغاز می شود. این تیر را یک قهرمان آتنی به نام تمیستوکل در جریان نبرد ماراتون در حومه شهر آتن در سال ۴۹۰ قبل از میلاد از کمان خود رها می کند و در کمال شگفتی داریوش بزرگ، پادشاه ایران را می کشد.
در کنار او، خشایارشا پسر و جانشین وی ایستاده است. هر چند داریوش پادشاه ایران این کارزار نظامی را علیه یونان شروع کرد که در ماراتون با مقاومت روبرو شده و شکست خورد، ولی نه او و نه پسرش خشایارشا هیچکدام در این نبرد حاضر نبودند.
اوا گرین در نقش آرتمیس
۳- فیلم از صحنه نبرد ماراتون که در آن سپاه ایران شکست خورد و از نظر تاریخی می توان آن را دلیل حمله بعدی سپاه ایران در دوران خشایارشا برای گرفتن انتقام از آن شکست قلمداد کرد، یکباره به ده سال بعد خیز برمی دارد و حرکت ناوگان دریایی سپاه ایران به سوی قلمرو یونان را نشان می دهد.
فرماندهی این ناوگان با یک زن یونانی است، آرتمیس، ملکه هالیکارناس که امروزه بودروم نامیده می شود. طبق اسناد و نوشته های هرودوت اندیشمند یونانی و مورخ جنگ های ایران و یونان که در همین دوران می زیسته، آرتمیس یک شخصیت واقعی است.
او یک ملکه یونانی بود که در نبرد سالامیس در اردوی ایرانی ها می جنگید. ولی او فرمانده ناوگان دریایی ایرانی ها نبود. اسناد نشان می دهد که از حدود ۶۰۰ کشتی که در آن نبرد شرکت داشتند ملکه آرتمیس فقط چند کشتی در اختیار سپاه ایران قرار داده بود.
سالیوان استیپلتون در نقش تمیستوکل
۴- سازندگان این فیلم یک صحنه معاشقه طولانی و عریان را در این فیلم گنجانده اند. این معاشقه کاملا ساختگی و تخیلی بین دو دشمن یعنی آرتمیس و تمیستوکل و درست در فاصله دو نبرد آرتمیسیوم و سالامیس روی می دهد و طبیعتا آنطور که در داستانهای تخیلی رایج است به عنوان نوعی دیپلماسی بین دو دشمن ارائه می شود.
در ضمن طوری تصویر شده که گویا سپاه یونان در این نبرد شکست خورد در صورتی که در عالم واقعیت در این نبرد هیچیک از دو طرف نتوانستند به پیروزی برسند.
ملکه گرگو
۵- اما مهمترین نکته غلط تاریخی که در عین حال قرار است اوج حماسی این داستان باشد، مقطعی است که سپاه یونان به فرماندهی تمیستوکل برای پیروزی در نبرد سالامیس به کمک نیروی دریایی قدرتمند اسپارت نیاز پیدا می کند و ناوگان دریایی اسپارت به فرماندهی یک ملکه یونانی دیگر، گورگو (بیوه لئونیداس که قهرمان بخش اول فیلم ۳۰۰ بود)، درست سر به زنگاه از راه می رسد.
اما در عالم واقعیت اسپارت در آن نبرد دریایی فقط ۱۶ کشتی در اختیار ناوگان دریایی یونان قرار داده بود که مجموع آن حدود ۴۰۰ فروند بود. و درست مثل کمک آرتمیس به سپاه ایران، حضور اسپارت و کشتی های آنان در این نبرد و سرانجام آن که یک پیروزی قاطع و بی چون و چرا برای یونانی ها بود تاثیر چندانی نداشت.
منبع:www.imde.ir