دین و آیین مسیح

برهان کيهان شناختی برای وجود خدا

برهان کيهان شناختی ـ علت اوليه

اگر شيئی وجود دارد, پس بايد چيزهايي که لازم است, وجود داشته باشند, تا آن شيئ وجود داشته باشد.
کهکشان وجود دارد.
پس بايد آنچه لازم است, وجود داشته باشد تا با آن کهکشان وجود داشته باشد.
آنچه لازم است تا با آن کهکشان وجود داشته باشد, نمی تواند در داخل کهکشان وجود داشته باشد يا در بُعد زمان و مکان محدود باشد.
پس بايد آنچه لازم است تا با آن کهکشان وجود داشته باشد, فراتر از بعد مکان و زمان باشد.
عمانوئيل کانت (Immanuel Kant), معروفترين فيلسوف آلمانی (1724 – 1804 ), از اعتقاد خود به تکذيب شناخت منطقی خدا اينگونه دفاع می کند, از ديد او تضادی قرار دارد بين زمان (الف) و عليت (ب) :
الف . زمان
تز : کهکشان بايد آغازی در زمان داشته باشد, چرا که در غير اين صورت, لحظه حاضر يک توالی بی پايان از سالهای گذشته است. اما اين غيرممکن است, زيرا نمی توان فراتر از توالی بی پايان رفت.
آنتی تز : کهکشان نمی تواند در آن زمان آغاز شده باشد, زيرا در غير اين صورت زمان قبل از آغاز زمان وجود داشته, که اين غيرممکن است.
ب . عليت
تز : نه هر علتی دارای معلول است, در غير اين صورت اين توالی آغاز شده, هرگز آغاز نشده. از اينرو بايد يک علت اوليه بوده باشد.
آنتی تز : يک توالی نمی تواند آغاز داشته باشد, از آنجاييکه هر چيزی يک علتی دارد. از اينرو نمی تواند علت اوليه بوده باشد.

تحليل :

بنا به برهان خلاف آمد عليتِ کانت (پارادکسُن), پس هر چيزی نياز به يک علت ندارد, بلکه فقط وجودی, با سهميه به عبارتی محدود است. ذات اجباریِ موجود به عبارتی اوليه به عبارتی ازلی نياز به علت ندارد.
کانت برهان می آورد, که جوهری ابدی فقط می تواند خود را در کهکشانی ابدی منعکس کند. آنگونه که کهکشان بوجود آمد, غير واقعی بوده, زيرا توسط ادراک حسی ما, نمی تواند تجربه شود (محسوس). برای کانت هر اشيائی که از ادراک ما حس می شود, مشخصة جامع هستند, که با شرطهای ظهورِ پيشينی فرارونده آنها ظاهرأ مطابق هستند, به اَشکال روانی روحی ( فرم ) به عبارتی عنصر اصلی, که پيش از ظهور فيزيکی قرار دارد.

طبق برهان کانت دو شرط وجود دارد, که برای هر کدام از تصورات معتبر است: زمان و مکان. نه مکان و نه زمان نمی توانند بعنوان حقيقت اعتبار داشته باشند, که بطور کامل خارج از ما, خود وجود دارند. ما زمان و مکان را ساده فقط بعنوان بينندگان مشاهده نمی کنيم. آنها به گونه ای در قسمت درون ضمير خودآگاه ما از پيش برنامه ريزی شده است.
برای کانت بايد مکان بعنوان شرط وجود می داشت. ما نمی توانيم تصور کنيم, که مکان خارج از ما, خود وجود دارد, بدون اينکه دقيقا” از پيش فرض کرده باشيم, چيزی که سعی می کنيم, تصور کنيم. رويداد اولية مکان يک شهود ـ پيشين است. مکان تصوری است که, در ادراک ما قبل از تجربه موجود بوده.

به همان قسم نيز زمان تصوری تجربی نيست, که از تجربة ما ساخته شده است. زمان نيز همينطور يک تصور است, که در ادراک ما پيشينه است, يعنی اينکه قبل از تجربه موجود بوده است. تنها برای اينکه ما مکان و زمان را آزمونی تجربه می کنيم, به اين معنی نيست, که آنها واقعی حقيقی هستند. آنها قسمتی از ساختار ضمير خودآگاه ما هستند و نه شيئی که ضمير خودآگاه ابتدا خارج از خودش کشف کرده است. کانت همة اين مطالب را توسط فرمول بيان می کند, و اينگونه می نامد که مکان و زمان, ائداليسم فرارونده هستند.

تصور کانت از کهکشانی بی پايان (تصوری که همچنين آکويناس با آن موافق بود, که اين ديد را جانبــداری می کرد, که هيچ دليلی وجود ندارد, که چرا خدا پيش از زمان خلقت خود بايد بوده باشد) عموما” در يکپارچگی با مدل وضعيت غير متغيرِکهکشان است, که پيش از کهکشانی بی انتها بوده است, که در آن خلق ماده يک عمل يا حتی يک قانون طبيعت است, و نه معجزه ای يکباره خارج از طبيعت. يک خود خلقتیِ غير ارادی, مداوم از مادة جديد وجود دارد. برای فرد هويل, يکی از سه بزرگترين فيزيکدان فيزيک فضاييِ انگليسی, که مدل وضعيت غيرمتغير را اختراع کرد, بنام ” کهکشان همه چيز است”. هيچ چيزی نمی تواند فراتر از طبيعت برود.

در سه قرن گذشته دانشمندان بوسيلة نظرية نسبيت عام اينشتن, ديد کانت از مکان و زمان, کهکشانی بی انتها, را تکذيب کردند, در اين که نشان دادند, مکان و زمان مشخصه های فيزيکی بوده و اينچنين محدود هستند. اين مشخصه های تصور ناپذير يا ذاتهای معقول “Noumena “, آنگونه که کانت آنرا نام نهاده, امپريش (قابل رؤيت(لمس) و قابل اندازه) شده اند.
کهکشان, بی انتها نيست :

يافته ها يي از “ساتلايتهای تحقيقی پيشينة کيهانی” (مخفف آن به انگليسی ( COBE ) ) مدارک اثبات محکمی را برای اين فرستادند, که هر ماده, انرژی, مکان و زمان؛ از يک وضعيت بی پايان يا تقريبا” بسته, از حرارت و فشاری بی پايان طلوع کرده اند. تمامی کهکشان روی انفراديتی بازگشت داده می شود, يک جايگاه بشدت به هم فشرده شده, مرزی را نشان می دهد, که در آن مکان از وجود داشتن متوقف می شود يا به عبارتی در آن, مکان پديد می آيد.
نظرية مِهبانگ ادعا می کند, که همة عامل بالقوة کيهان, تقريبا” چهل ميليارد جادة شيری (کهکشان), از يک نقطه که کوچکتر از پروتون است آمده اند, که يک چارچوب احتمالی سياهچاله مکانيکی کوانتومی, به نام اسکالارفِلد (Skalarfeld) بوده. علاوه بر اين سياهچاله يک “خلاء اشتباه” محتوی, نه فقط عامل بالقوة کهکشان, بلکه 100 ميليون کهکشانهای ديگر شد. آنگونه که گرگ ايستربروک (Gregg Easterbrook) بسيار شعرگونه و زيبا آنرا بيان می کند: ” اگر شما به مِهبانگ اعتقاد داريد, “به اين اعتقاد داريد, که کهکشان خود, زمانيکه “بيگ بنگ” صدا داد, در زمانی کوتاهتر از يک ثانيه, از سر سوزنی به کيهانی عظيم, وسيع گرديد ـ در حاليکه فضا خود در يک سيلی فيزيکی خالص به خارج پرتاب شد, موج ستون حائلِ جديد کيهانی با سرعتی بيليون بار سريعتر از نور به طرف جلو به حرکت درآمد. شما اعتقاد داريد, که اين روند چنين تغيير شکل طبيعی بيش از حد عظيم را آزاد کرده, که اين کهکشان سر از تخم بيرون آورده, در يک لحظه به اندازة يک درجة خيالی انحنا پيدا کرد. اين انحنای شديد معمولا” به ندرت می گذارد از دنيای زيرزمينی کوانتوم, “ذره فعال” به تعداد بسيار زيادی ايجاد شود, و ماده ای که از آن شيئ بوجود می آيد, عملا” از هيچ چيز, بوجود آمده است. ( نوشتة نويسندة نامبرده شده (گرگ ايستربروک) از کتاب “دانشمند چشمش به نور افتاد” (Science sees the light )), چاپ اکتبر 1998
)
شواهد تفصيلی برای مِهبانگ :

بسطِ کهکشانی هابل (Hubbel) . هابل يک رابطة طولی بين مسافت سحابی های دوردست (توده های عظيم گازی) و اندازة خطوط طيفی (قرمز) شان (سردشان) را کشف کرد. در ابتدای سالهای قرن بيستم ستاره شناسان مشاهده کردند, که نوری از سحابی دوردست به سمت دورترِ امواج بلند طيفی جابجا شده اند, چيزی که بعنوان موجهای سريع جدا از همِ راه شيری برداشت شد. بر عکس, خطوط طيفی آبی (گرم يا نزديک) به اين معنا است که سحابی ها روی يکديگر حرکت می کنند.

1965 منجمانِ الکترو مغناطيس, فرقی نمی کرد که تلسکوپهای مغناطيسی خود را در کدام جهت قرار بدهند, امواج ضعيف الکترومغناطيسی را پيدا کردند. اين موضوع پيشگويي جرج گامو, رالف آلفر و روبرت هرمان در دهة 40 از قرن بيستم را تأييد کرد , در بارة اينکه, وقتی کهکشان انفراديت خود را انبساط می دهد, يک تابـش زمينه ای ضعيف از اين رويداد در ارتفاع چند درجه بالای نقطة صفر مطلق همه جا در آسمان بايد وجود داشته باشد. اين شواهد برای مدل مِهبانگ در سال 1992 و 1993 بوسيلة ساتلايتهای تحقيقی پيشينة کيهانی يکبار ديگر تأييد شد. اين ساتلايت نشان داد, که تابش زمينه کيهانیِ پروفيل طيفی, از جرم نورانیِ کامل, روی تمام بخشهای طول امواج دورتر, بر بيشتر از 0.03 درصد, دقيقا” مطابق است و بدين ترتيب نيم ميليارد بار آنتروپي تر ( مؤثرتر در تقسيم انرژی) است از يک شمع روشن, که يک آنتروپی خاص تقريبا” دو تا از آن را دارد. فقط يک مهبانگ داغ می تواند آنتروپی مخصوص بسيار بزرگ کهکشان را توضيح دهد. اين موضوع تصور يک حلقة انبساط و انقباض کهکشان را برای هميشه پايان داد. اين ثابت می کند که کهکشان فقط بسط پيدا می کند.

تحقيق برای درست بودن پيشگوييهایِ ترکيبات, ساده تر از پيدا کردن عناصر دقايق اول در مهبانگهستند. غنای کهکشان از هليوم, پايداری قابل توجه از راه شيری به راه شيری ديگر, يک اشتراک کيهانی اوليه را ثابت می کند. البته هيدروژن سنگين در ستارگان نابود می شوند, ولی توليد نمی شوند, اگرچه اثرات هيدروژن سنگين همه جا در فضاهای بين ستارگان مشاهده شده, همچنين مانند فراوانیِ عنصر ليتيوم, که به همان شکل اشاره به مخرج مشترک خلقت می کند.
زمان, يک مشخصة فيزيکی است با يک آغاز :

در نظرية نسبی خاص خود, اينشتن پيشنهاد می کند, که اندازة فاصله بين دو رويداد بستگی به اين دارد, که مشاهده گر چگونه خود را حرکت می دهد. هميشه وقتيکه دو مشاهده گر, نسبی بطرف هم در حرکتند, به يک بسط زمانی می رسند. ساعتهای اتمی می توانند جابجايي زمان انبساط در سرعت هواپيما را اندازه بگيرند, که در سفرهای معمولی بالغ بر فقط يک جفت نانو ثانيه می شود. زمانيکه يک فضانورد با سرعتی تقريبا” برابر با سرعت نور به يک ستاره ای نزديک سفر کرده و به زمين بازمی گردد, شايد که فضانورد يکسال در راه بوده است, اما پس از بازگشت فضانورد ( البته بستگی به سرعت نيز دارد), تقريبا” روی زمين ده سال گذشته است.

سرعت يک امکانی است, که در آن زمان جلو مي زند. نيروی جاذبه امر ديگری است. اينشتن در نظرية نسبيت عام خود گفته است, نيروی جاذبه زمان را آهسته تر می کند. نظريه اينشتن توسط آرتور ادينگتون به آزمايش گذاشته شد, زمانيکه در جنگ جهانی اول (در تاريخ 29 ماه می 1919 ) يک هيئت اکتشافی به شمال برزيل فرستاد, تا انحنای نور مجموعه ستارگان اتمی را توسط خورشيد در حال کسوف, اندازه بگيرند (داويد بودانيس E= mc² ). ساعتها در زير سقف يا نزديک به فضا سريعتر از کفِ زمين حرکت می کنند. تأثير آن بسيار کم است, اما ساعتهای بسيار دقيق توانسته اند اندازه بگيرند.
هر چه ستاره سنگينتر باشد, به مراتب زمان آهسته تر می شود. روی سطح خارجی يک ستارة نوترونی, زمان در حدود 30 در صد آهسته تر در برابر زمان ِروی زمين حرکت می کند. در سطح خارجی يک سياهچاله در مقايسه با زمين, زمان حتی ايست می کند. اگر شما در مکانی نزديکی به يک سياهچاله ای بيافتيد, با فاصلة زمانی سريعتری به سطح خارجی خواهيد رسيد, از “افق پديده ها” تا سطح خارجیِ منفرد, و تمام ازليت در کهکشان يـک گــذشته می شود. فيلمهای تخيلی کهکشانی دائما” سفينه های فضايي را نشان می دهند, کـه در ايــن سياهچاله ها می افتند و به آينده پرتاب می شوند.
اينشتن با نگرانی در روبرويي با افکار خود اعتراف می کند, که نظرية نسبی او در شرايط خاص می تواند يک سفری به گذشته انجام دهد. طبق برهان داويد دويچ (از کتاب ساختار نسبيت صفحة 312). اثر کوانتومی بر وضعيت سَفرِ زمانی تسلط دارد. ” روايت شاخص ممکنه از نظرية کوانتومِ جاذبه, فقط وجود اتصال جهت گذشته در تعدد کهکشانی را اجازه نمی دهد, بلکه از قبل می گويد, که اين اتصالات دائما” ناگهانی خود را می سازند و از بين می برند. اين رويداد از عبور ميان مکان و زمان اتفاق می افتد, اما فقط در اندازة بسيار کوچک ميکروسکپی. معمولا” اثر اين راه ساخته شده, پهنای ده به توان ِ منهای 35 متر است, برای زمان ِپلانکی (در حدود 10 به توان منهایِ 43 ثانيه) باز می ماند و از اينجهت فقط برای تقريبا” ورود به يک زمان پلانکی در گذشته کافی است.”

شايد نسل بعدیِ شتاب دهندة ذرات بتواند ساختار اتمهای بسيار ريز کرمچاله را توليد کنند, که به اندازة کافی زنده بمانند, تا با آن بتوانند در نزديکی ذرات عنصر پيدا شده, موقتا” نوار عليت (علت و معلول) را به اجرا درآورند. اين نيز در روبرويي با فراوانی انرژی مورد نياز قابل ترديد است. کرمچاله های استوار قابل عبور, امروزه جزو منحصرا” تخيلات کيهانی است.
در بنياد نظرية نسبی عام, هاوکينگ, پنروس و اِليس يک “طرح مکان ـ زمان ” را به نمايش گذاشتند, و مشروط کرده, که بُعد طول, پهنا, ارتفاع و زمان ابتدا وجود داشته, از زمانی که کهکشان انبساط يافته است. بعد از اين اصل علمی, زمان به واقع آغازی يافته است.

باوجود اين استيون هاوکينگ در کتاب خود به نام “داستان کوتاه زمان” کاملا” مطمئن نيست, آيا زمان يک آغازی داشته, مانند يک “ذات معقولی” که گفتة کانت است. او می گويد: ” با موفقيتِ تئوری دانشمندان در تعريف رويداد ها, بسياری از افراد اعتقاد دارند, که خدا مي گذارد کهکشان ,خود را طبق يک سری قوانين رشد دهد و دست به کهکشان دراز نمی کند, تا مبادا اين قوانين را بشکند. قوانين به ما نمي گويند کـه کـهکـشان می بايستی چه شکلی می داشته, وقتيکه آغاز شده بود ـ پس هنوز اين مسئلة خدا است, که حيات درونی ساعت را کوک کند و تصميم بگيرد, که چگونه بکار بيافتد. اگر کهکشان آغازی داشته, اجازه داريم فرض کنيم, که پس يک خالقی دارد.

طبق تعريف تئوری دانشمندان “زمان” بخش به عبارتی, بعُد است, که در آن پديده های عـلت و مـعلول روی می دهد (هوگو رُس از کتاب “خلقت و کيهان”). ” اگر آغاز زمان با آغاز کهکشان منطبق است, پس اين اصلِ علمیِ مکانی ـ زمانی چگونه ممکن است, پس بايد علت کهکشان يـک واقعيت باشد, کـه در يک بُعـد زمـانـی بـکار می افتد, چيزی که کاملا” غيروابسته به بُعد زمان کيهان است و قبل از اين وجود داشته است. نتيجه از مفهوم قطعی برای درک ما از آن, اين است, که خدا کيست يا خدا کی و چه نيست. اين نتيجه به ما می گويد, که خالق فرارونده است و ورای مرزهای بُعدی کهکشان عمل می کند. و نشان می دهد, که خدا نه خودِ کهکشان است, نه او در درون کهکشان است. پس همهِ خدايي و بی خدايي با اين واقعيتها مطابق نيستند.
اصل کوانتومی برای علت کهکشان:

هاوکينگ و پنروس ثابت کردند, که تعادل دورة کلاسيکِ نسبيت عام ” مطلقأ ضروری می کند, که يک انفراديتی در تولد کهکشان وجود داشته است, يک نقطه, که درآن زمان آغاز شد. در چارچوب نسبيت عام کلاسيک, امکانی وجود ندارد, تا از مشکل انفراديت طفره رفت. اگر می بايست از واحد بودنِ کهکشان واقعی احتراز بشود, تنها يک اميد در بهبود نظرية نسبيت, توسط وارد کردن اثر نظرية کوانتومی و توسعة يک نظرية کوانتومی قدرت جاذبه, باقی می ماند. (نوشتة جان گريبين از کتاب “به دنبال فيزيک کوانتومی و کيهانشناسی مِهبانگ”, در بخش “جستجوی يگانگی” ).
فقط توسط به نزديک جذب کردن برآوردی کوانتومی برای علت کهکشان نمی توان همة اينها را ثابت کرد, و در هر صورت بيشتر يک اصل فيلسوفانه است تا يک علم. با رياضی کوانتوم می توان حساب کرد, چگونه اتم و ذرات عنصر اجزاء ساختار اتم رفتار می کنند, اما استفاده از رياضی کوانتوم روی کل کهکشان تقريبا” غيرممکن است, زيرا نظريه کوانتومی توضيح نمی دهد, چگونه يک ذره عنصر يا يک سيستم از وضعيت ” الف” به وضعيت “ب” انتـقال پيدا می کند. طبق تفسير کُپنهاک از ديدگاه او در فيزيک کوانتوم, يک سيستم در يک تقويت امواج مغناطيسی (فروپوشانی) همة وضعيتهای ممکن, که در آن می تواند باشد, وجود دارد. او در اندازه گيری اين سيستم, بالاخره به يک وضعيت از وضعيتهای بسيار قانع شد. آزمايشات سادة يک سيستم می گذارد, عملکرد امواج در تنها وضعيت فروپاشی, فقط و فقط روی پاية احتمالات باشد. اگر ما آزمايش سيستم را به اتمام برسانيم, دوباره خود را در تقويت امواج مغناطيسی همة وضعيتهای ممکن, پخش می کند. در آزمايش دوبارة سيستم, بدون شک در حال آزمايش سيستم ديگر هستيم, زيرا احتمالی بسيار بسيار کم دارد, که سيستمی که ابتدا اندازه گرفته شده بود, دوباره تکرار شود.

اگر ما می توانستيم معادله ای را بنويسيم, که ساختار اتمی ميکروسکوپیِ عملکرد امواج کهکشان ما را تعريف بکند (يک کار غيرممکن), طبق نظرية کوانتومی پس هيچ مشاهده گری خارج از کهکشان ما وجود ندارد, مسلما” به استثنای خدا, که ممکن کرده است, که يک وضعيت کوانتومی تنها به اين وسيله فروبپاشد, چونکه قابل مشاهده بوده است.
از آنجاييکه تحقيقات علمی همواره در آزمايشات خود متافيزيکی تر می شوند, برای اينکه کهکشان را توسط برآوردی کوانتومی توضيح دهند, برخی ايدة “چند کهکشانی” را متعلق به خود کرده اند. اين تصور امکاناتی را می آزمايد, که اگر کهکشان ما از هيچ بوجود آمده است, پس کهکشانات ديگر نيز می توانند از هيچ بوجود آيند. کهکشانات تازه می توانند يک ميليارد بار در ثانيه در بُعدی ديگر طلوع کنند. نظرية “چند کهکشانی” ادعــــا می کند, که امکان هر نتيجه ای وجود دارد, اگر ورقها بيشتر و کافی بُر بخورند, بالاخره احتمالأ يک سيستمِ حمايت کنندة حياتی بوجود می آيد مانند آنچه ما داريم.
مشکل “نظرية تعدد کهکشان” اين است که, ما در يک کهکشان مشخص در يک پيچش مکان ـ زمان مشخص وجود داريم و در اين صورت هر کهکشان ديگری فقط تخمين و حدسی, هوشمندانه است, فقط با در دست داشتن چند پارامتر قابل اثبات, کهکشان ما غيرقابل اثبات است, بدين منوال که نمی توان يک نقطه را در خطی راست و يا در يک مکعب اثبات کرد. نقطه ای يک بُعدی می تواند در بارة وجود يک خط راست حدس زده شود, اما برای يک خط راست نقطه يک “ذات معقول” , يک بيگانه است.
به اتحاد درآوردن نظرية نسبيت و کوانتوم توسط فرابُعدی

سياهچاله ها اشياء يکپارچه ای هستند, که با حرارت بالا در درون خود منطبق شده, بطوری که جاذبة آنها هرچيز را که در نزديکشان باشد بسوی خود جذب می کنند ـ جاروبرقی با نيروی کشش بالای فضای اطراف خود. سياهچاله های خاص و بسيار کوچک, به عبارتی سياهچاله های “extremale”, در لحـــظات بــحرانی بی حجم می شوند. چگونه ممکن است بر اساس تراکم بی حد و چگونه می توانند بدون حجم نيروی جاذبه داشته باشند؟
اندرو استرُمينگر (Andrew Strominger ) نظريه ای را ابراز نمود, مبنی بر اينکه جواب بی حجمی سياهچاله ها در فرابُعدی بودنشان قرار دارد. ” استرُمينگر کشف کرده بود, که حجم يک سياهچالة بسيار کوچک (extremale) در شش بُعد مکانی, خود را بطور قرينه در سطح خارجی نگهميدارند. اگر سطح خارجی انقباض پيدا کند, حجم به صفر می رسد. راه حل وقتی عمل می کند, که وجود دقيق شش بُعد مکانی از قبل مشخص باشد.”

هيو راس (Hugh Ross ) در کتاب خود بنام چرا به معجزة خلقت الهی اعتقاد دارم؟ در قسمتی از ادبيات دفاعياتی “چرا من مسيحی هستم” از نورمن گايسلر و هوفـمن (Norman L. Geisler und K. Hoffmann ). می گويد “يک نظريه, هر دو مورد غامض را حل می کند. نظريه چنين می گويد: ” کهکشان با ده بُعد سريعِ مکانی ـ زمانیِ قابل انبساط خلق شده است. هنگاميکه کهکشان فقط ده به توان منفیِ چهل و سه ثانيه عمر داشت و نيروی جاذبه از قدرت اثر تبديلی ِ الکتريکی ضعيف جدا شد, شش بُعد از ده بُعد دست از انبساط خود کشيدند. امروزه اين شش بُعد هنوز بخشی از کهکشان هستند, و چنان در خود بطور تنگاتنگ گلوله شده اند, گويي که سن کيهان هنوز ده به توان چهل و سه ثانيه است. ( تأکيدی از ناشر :”مکانی بهم گلوله شدة منطبق ). برش عرضی آنها فقط روی ده به توان 33 سانتی متری حرکت می کنند, به اين معنا که آنها بقدری کوچک هستند که نمی توان اندازة آنها را با اندازه گيری مستقيم مشخص نمود.
” شش رديف از مدارک اثبات شده اشاره به اين دارند که, اين نظريه صحيح است. شايد قانع کننده ترين آن شامل اين باشد, که نظريه استرلينگ بعنوان محصول جانبی مثبت همة معادلات نسبيت خاص و عام را توليد می کند و با مکانيک کوانتوم ائتلاف می کند.
خلقت يا تحول و دگرگونی خلاصــة کـــلام :

کتابمقدس می تواند فقط تحت پذيرش خدايي مافوق طبيعی و فرارونده, خارج از محدوديتهاي بُعدی (طول, عرض, ارتفاع, زمان) که از جانب ما عينی و تجربی است, درک کرده بشود. در غير اين صورت چگونه می توان يک زندگی روحانی بعد از مرگ فيزيکی را روشن ساخت, توانايي عيسی در موقع راه رفتن روی آب, از ميان بردن امراض بشری, از ميان ديوارها عبور کردن با بدن قيام کرده اش, يا تحقق صدها پيشگويي دقيق از نبوتهای کتابمقدس؟ در غير اينصورت چگونه می توان ارادة آزاد انسان و تقدير الهی را توضيح داد, اگر خدای کائنات خارج از بُعد زمان نيست و ابتدا و انتها زندگی ما و بالاخره تمام تصميمات زندگيمان را در آن واحد مـشاهده نمی کند؟ خدايي ماورای ابعاد تنها توضيحی است برای چيزهای مافوق طبيعی.
طبق نظرية مِهبانگ در ميلياردها سال پيش از انفراديت, ماده, انرژی, مکان و زمان آغاز گرديد. از نظر الهياتی به اين معناست که علت کهکشان بايد خارج و غير وابسته از کهکشان موجود باشد, و بدين ترتيب خالقی وجود دارد.

مکانی وجود نداشت که مهبانگ درآن رخداده باشد, چرا که قبل از مهبانگ فضا يا مکانی وجود نداشته. علم در جايگاهی است که قادر می باشد نقطة زمانی اين رويداد را طبق خطوط طيفی قرمز دورترين راه شيری تحقيق کند. اين دورترين راههای شيری عکسهای ضبط شدة قابل ديد از شرايط کنونیِ مهبانگ هستند. تصاوير اين راههای شيری, که حالا مشاهده می کنيم,در واقع 13.7 ميليارد سال پيش در شروع خلقت ارسال شده اند. به سبب فاصله و داشتن سرعتی برابر نور, در حال حاضر آنها را دريافت می کنيم. يک طيف نــور قـرمز نــشان می دهد, که آنها از يک مشاهده گر دور می شوند, و يک طيف نور آبی نشان می دهد, که آنها به مشاهده گر نزديک می شوند.

در کتاب پيدايش باب 1 : 1 آمده است: “در ابتدا خدا آسمانها و زمين را آفريد.” توجه شود, که طول مدت عمل آفرينش داده نشده است, و 13.7 ميليارد سال مغايرتی با پيدايش 1: 1 ندارد.
ما نمی توانيم از ضرورت علت اوليه بگريزيم, صرف نظر از اينکه آيا به کهکشان خود, انفراديت يا تعدد کهکشانی نسبت می دهيم. شايد تعدد کهکشانی وجود داشته باشد, حتی با وجود اين بايد اين سؤال مطرح شود: “چگونه بوجود آمده اند؟” شايد بهتر است سؤال اينگونه مطرح شود: ” خدای شما چقدر بزرگ است؟” آيا او خدايي با قدرتی بی حد و اندازه يا فقط بُتی محدود سه بُعدی است با يک ساختار سلولی از چوب و سنگ؟ آيا خدايي است که می تواند خود را بر ما مکشوف سازد, در اينکه تجسمی انسانی بر خود گيرد, ” تا روی صليبی چوبی بر روی تپه ای بميرد, هر چند که خود آن تپه را خلق کرده بود؟
برسميت شناختن وجود خدايي شخصی , تصميمی است که بايد هم با قلب و هم با درک عقلانی گرفته شود. ادراک درواقع هميشه می تواند دليلی بيابد, هر چند هم که نابخردانه باشد, تا وجود يک خالق, يک علت اوليه, يک خدای قادر مطلق و حاضر مطلق را ناديده بيانگارد. با تکبر روشنفکرانة مان می توانيم همواره چنين دلايلی بيابيم که سپس توسط آن با خوش باوری خود را متقاعد کنيم, که خدا وجود ندارد. اما بـا ايــنحال تجـــربه می کنيم, که چگونه خدا ماورای محدوديتهای ادراک ما با شکيبايي در انتظار است تا قلب و آگاهی ما وسيع شده و او را بپذيريم. زمانی که انسان دورة رنسانس را شناخت (دوران شکوفايي و تجدد فرهنگی و ادبی), فهميد که زمين مُدّور است و نه صاف, بسياری ديگر به خدا اعتقاد نداشتند, اگر چه در کتاب اشعيا حدود 700 سال قبل از ميلاد مسيح بوضوح می نويسد که زمين ” کروی” است:
“اوست که بر کرة زمين نشسته اســت و ساکنانش مثل ملخ می باشند, اوسـت کــه آسمـانها را مثـل پــرده می گستراند و آنها را مثل خيمه به جهت سکونت پهن می کند. ” (اشعيا 40: 22).
کمی جلوتر در اشعيا40: 26 – 28 ادامه می دهد: “چشمان خود را به عليين برافراشته ببينيد, کيست که اينها را آفريد و کيست که لشکر اينها را بشماره بيرون آورده, جميع آنها را بنام می خواند؟ از کثرت قوت و از عظمت توانايي وی يکی از آنها گم نخواهند شد. ای يعقوب چرا فکر می کنی و ای اسرائيل چرا می گويي: راه من از خداوند مخفی است و خدای من انصاف مرا از دست داده است. آيا ندانسته و نشنيده ای که خدای سرمدی يهوه آفريننده اقــصای زمين درمانــده و خـسته نمی شود و فهم او را تفحص نتوان کرد؟”

ما در غرور خود شناخت کمی کسب کرده ايم و اکنون معتقديم بقدر کافی حکيم هستيم تا وجود خدا را تکذيب کنيم. اما بعد مجبوريم که بپذيريم خدا ورای افق روشنفکرانة محدودمان در انتظار ماست.
چنانکه سرايندة مزمور 139 خيلی بجا گفته است:
“از روی تو به کجا بروم؟ واز حضور تو به کجا بگريزم؟ اگر به آسمان صعود کنم, تو آنجا هستی! اگر در هاويه بستر بگسرانم اينک تو آنجا هستی.”
کتابمقدس در درک و فهم خود نامحدود است. اما ادراک ما در فهميدن محدود است. علم دائما” در کشف افزونی چشم اندازهای پيچيده ای است که تماما” با اثر انگشتان خدا مزيّن هستند. علم و دانش حقيقی, شهادت بر وجوديت درکِ مافوق بشری بی کرانی می دهد, که همانا استاد سازنده است.

اثر انگشت خدا در خلقت کهکشان

خورشيد از اهميتی قطعی برای زندگی روی زمين, برخوردار است, و وجود خورشيد و ستارگان, که اکثرا” از تشريک مساعی اتمهای هيدروژنی تشکيل شده اند, بطور عمومی يک معجزه است. احتمال اينکه ستارگان و قدرتهای کنترل کنندة آنها, تصادفی قدم به عرصه گذاشته اند, عملا” غيرممکن است. برای اينکه ستارگان بتوانند وجود داشته باشند, بايد نيروهای ذکر شدة ذيل موجود باشد:

1 ) قدرت جاذبه ای ضعيف لازم است, تا با آن کهکشان بتواند به شکل کنونی برقرار باشد :

نيرو, توسط ذراتِ عنصری از قوة جاذبه متأثر شده, که جزئي از حجم آن است. قدرت واقعی بين دو جرم, نتيجة مجموع ضربِ دو حجم است و ضربِ حاصل آن در امتداد کهکشانهايي است, که کمیِ بی نظير آنها يک معما در بخشهای پارامتر ذرات فيزيکی است. اين نيروی گرانشیِ پايدار اندازه ای دارد به مقدار 10 به توان منفی 38 و اين نيروی گرانشی بين دو پروتون را نشان می دهد.
گرويتون (Gravtiton) يا گرانش يا جاذبه نيرويي ضعيفی است و نقش مـهمی را روی زمـين و در فـضا بـازی می کند. اجرام ستارهها بخاطر مقدار ذرات بيش از اندازه ترکيب می شوند,و کوچکترين جاذبة جرم هر ذره, اثر بسيار زياد توده ای دارد. ستارگان نمی توانند بدون پايداری جاذبه ضعيف برقرار باشند. هرچه قدرت جاذبه کمتر باشد, پروتونها بيشتر بايد روی هم انباشته شوند, تا با آن بتواند فشار در مرکز نوکلئون (واکنش اتمی) را آزاد کند. از آنجاييکه پايداری جاذبه بسيار کوچک است, ستارگان بايد بسيار بزرگ باشند, و چون ستارگان بسيار بزرگ هستند, می توانند “ميليارها” سال بدرخشند.

2 ) نوترون, پروتون و الکترون اندازة کاملا” درستی را برای هسته ـ و فيزيک اتمی (فيزيک کوانتومی) دارند :

نوترون بسيار ناچيز, تقريبا” دوهزارم, سنگينتر از پروتون است. الکترون هشتصد بار سبکتر از پروتون است, اما بشکلی معما گونه حجم الکترون دقيقا” تفاوتی است, تا اينکه نوترون حجم بيشتری نسبت به پروتون داشته باشد. بدون اين تفاوت حجمی غير ممکن می بود, که هستة اتم با هم چسبيده بمانند و هسته ای محکمی را بسازند. بدون اين هستة محکم دنيا نمی توانست آنگونه ای که ما می شناسيم, برقرار بماند.

3 ) حجم و تراکم ويژة انرژیِ فضای خالی :

طبق نظرية نسبيت عام اينشتن, حجم به گنجايش فضای خالی اضافه می شود. اين حجم يک ضريب ثابت کيهانی است, که حجم و تراکم درونی انرژی را اندازه می گيرد. اگر اين ضريب ثابت بزرگتر شود, کهکشان از نظر جاذبه به هم می چسبيد و روی هم می افتاد, همانند سياهچاله يا يک ستاره ای درهم فروپاشيدة مرده. برای اينکه اين اتفاق نيافتد, ضريب ثابت کيهانی اجازه ندارد در جرم پروتونی, بزرگتر از تقريبا” ده به توان منفی چهل باشد. ضريب ثابت بالاتر می تواند به کهکشانی زودگذر و بدون تشکيل ستارگان تبديل کند.

4 ) اشعة آلـــفا :

پرتوی نور, امکانی برای ستارگان ايجاد می کند که از انرژی توليد شدة درونی خود آزاد شوند, طوری که منفجر نشوند. نور يک جنبة الکترومغناطيسی است. نيروی الکتريکی بين دو ذرة ابتدايي بسيار قويتر از حجم جاذبه اش است. قدرت اثرِ تبديل الکتريکی با در دست داشتن ارقام آلفا اندازه گرفته می شود, که اندازة نيروی الکتريکی بين دو پروتون يا نوترون است, و اندازة آن در حدود 137/1 است. اين يک ضريب ثابتی است, که پرتو نور مجاز ستاره می باشد. دانشمندان سعی کردند در طول اين 20 قرن پيدا کنند, که چرا اين ضريب ثابت آلفا روی ضريب ثابت ضروری قرار دارد ـ و هيچ توضيحی نيافتند, به شرط اينکه, وجود يک طراح هوشمند در نظر گرفته شود.

5 ) نيروی هسته ای قوی

بارهای همنام يکديگر را دفع می کنند. پروتونها بارهای همنام هستند و اکثر اتمها دارای تعداد زيادی پروتون هستند, که تنگ به هم چسبيده اند. از اينجهت در واقع اتم بايد از هم پاشيده شود, اگر نيرويی ديگری برای نگهداشتن نداشته باشد, نيرويي که قويتر از نيروی جاذبه و الکتريسيته است. اين نيرو بايد به اندازة کافی قوی باشد, تا هستة اتم را به هم نگهدارد, اما اجازه ندارد آنقدر قوی باشد, که واکنشهای زنجيره ای نوکلئونی در ستاره ها را مانع بشود. اين نيرو همچنين بايد از حوزه ای نزديک باشد, تا مبادا الکترونها, پروتونها و نوترونها در يک هستة بزرگ وصل بشوند و تمامی واکنشهای شيميايي را غير ممکن کند. چنين نيرويي وجود دارد. و مربوط به نيروی هسته ای بزرگی می شود, که تأثير آن در حدودی تقريبا” به اندازة هستة اتمی عمل می کند.

6 ) نيروی هسته ای ضعيف :

يکی ديگر از نيروی لازم تأثير تبديلی هسته ای ضعيف است. اين نيرو بسيار ضعيف است که بتواند متصل کند, اما بنياد واکنش هسته ای را در فيزيک ستاره ها کنترل می کند, توسط يک الکترون و يک پروتون, به يک نوترون و يک نوترينو تبديل می شود.
تمامی نوشتار بالا از کتاب ” حيات کيهان” نوشتة لی اسمالين (Lee Smolin ) است, او در گفتگوی خود, که آنرا “معجزة ستارگان” می نامد, می گويد :
“اگر واقعا” می خواهيم کهکشان خود را بفهميم, اجازه نداريم رابطة بين ساختار در يک تراز بزرگ و ذراتِ ابتدايي را بعنوان تصادفی درک کنيم. ما بايستی درک کنيم, چگونه به آنجا رسيد, که اين پارامتر, ذرات ابتدايي و تأثير تبديلی را کنترل می کنند, آنگونه که با هم يک رأی و موازن باشند, که درنتيجه چنين کهکشان پيچيده و متنوع بوجود آمده است.”
” مسلم است که هميشه امکان دارد, که اينها يک تصادف باشد. قبل از اينکه ادامه دهيم, شايد بهتر باشد که اين سؤال را برای خود مطرح کنيم, چقدر احتمال دارد, که از پارامترهای اتفاقی انتخاب شده کهکشان خلق شده دارای ستارگان باشند؟ در روبرويي با گفته ها آمده شده ساده است, که اين احتمال را حدس بزنيم . . . جواب عددی است که احتمالی می دهد برابر 1 تقسيم بر 10 به توان دويست و بيست و نه (229). “

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *