مهران شفيعی نسب لنگرودی : |
در درازای چند سدهي گذشته، افزون بر تباهی سرمايههای بسيارِ گيتايی(:مادی)، سرمايههای مينوی(:معنوی) فرهنگی فراوانی نيز بسوخت، که بهرهي هزاران سال تلاش نياکانمان بود. که حتا برخی از آنها تا چند دهه پيش با پايمردی و از جان گذشتگی پاسداری شده و مانده بود. اما اکنون به شوند(:به سبب) زخمکاری بيگانگان و ندانمکاری، کاهلی، سستی، کرخی و فرسودگی دستاندركاران، به سختی خسته(مجروح) شده و ميراست.
گزند سهمگين ويرانی اهريمنی چنگ و دندان نشان ميدهد. نياکان ما همهي جهان روزگار کهن خود را، با واژههای زيبا ناميده بودند. درياچهای که امروزه به روسی «آرال» و دريايی که «خليج» ناميده ميشود با درياچه «خوارزم» و دريای «پارس» ناميده ميشد و خاورميانهی اروپاي باختري(:غربی) چيزی جز آسيای جنوب باختري(:غربی) نيست.
ايرانيان حتا تنگهای را که امروزه «برينگ» میخوانند ميشناختند و «بهرنگ» میناميدند و پيشينه اين شناخت اگر کوچ سرخچهرگان(پوستان) در 12-10 هزارسال و شايد 15000 سال پيش(هنگام تهمورث و شايد در آغاز جمشيد) نباشد(1)، دستکم به روزگار اسلامی در سده سوم خورشيدي بازميگردد که ايرانيان از بندر «سيراف» در کنارهي دريای پارس تا خراسانی(شرقی)ترين جايها در کنارههای بخشی از دريای «فراخکرد»(2) که دريای چين کنوني است از راه کشتيرانی و دريانوردی سوداگری میکردند. از «زنگبار» تا «خانفو»(«کانتون» کنونی) بنگاه میساختند و در کنار بازرگانی، مردمان دوردستها را به پذيرفتن کيش نويی که خود تازه به آن گرويده بودند فراميخواندند. اينک تا يورش تيمور در سده هشتم خيامی(:خورشيدي) بهدرازا کشيد.
از آنجايی که اين پيک را سرگشاده مینگارم، تا همه مردم و خردمندان و دلسوزان خانومان و فرهنگ ايران بتوانند، بخوانند ناچار به نوشتن سخنانی هستم که، استادان فرهيخته بس بيشتر از آن آگاهی دارند، از اينرو پيشاپيش از ايشان پوزش میخواهم.
اين داد مردمان(حقوق بشر) است که، به فرهنگ خود، سرزمينهای خود را، بنامند. ديگر مردمان جهان بايد با آزرم، اين خواسته را بپذيرند و بهکار گيرند. آنچه امروز به نامهای روسی «آسيای ميانه»(Middle Asia) و اروپايي غربی آسيای مرکزی(Central Asia) خوانده ميشود، چيزی جز خراسان بزرگ و توران نيست. «توران» سرزمين فراسوی «اَرنگ»(«گلزريون»، «سيردريا») تا رود «ايرتيش» و فراسوی درياچه «خوارزم» و فراسوی آبراه کهن «دائيتینيک» («وهرود»، «جيهون»، «آمودريا») که به دريای «کاسپين» میريخت، است. اکنون قزاقستان و قرقيزستان خوانده میشود. همچنين «توران» دربردارنده سرزمينهای «کشمير» و «سنجان»(«کاشغرستان» و «ختن»(«آبريز تاريم»)) و «تورپان» است. جغرافيای سياسی در درازای تاريخ مرزهای شناخته شدهای بر پايه مرزهای طبيعی داشته است. اکنون با وجود برخوردهای خودخواهانه و نابخردانه سياستکنندگان و همستار(برخلاف) پندار برخی، اين مرزها با کم و بيش سرپيچيهايی هنوز پابرجا و استوار مانده است.
بايد آنگونه ساز کرد تا در ايران و سرتاسر جهان، وزارت امور خارجه، وزارت آموزش و پرورش، وزارت فرهنگ و آموزش عالی، وزارت ارشاد، رسانههای همگانی ديداری، شنيداری، خواندنی و سازمانهای بينالمللی، مانند سازمان مردمان همبسته(ملل متحد) بهويژه شاخهي فرهنگی آن يونسکو، در همه پيماننامهها، سندهای خود از نامها و واژههای راست و درست با پشتوانه فرهنگی و تاريخی سدها و هزاران ساله بهره ببرند.
يونسکو مسوول نگهبانی خواسته(دارايی)های فرهنگی جهانی است که پيوندی تنگاتنگ با حقوق فرهنگی مردمان دارد. دراينباره بهويژه به «پيمان ميراث فرهنگی ناملموس جهانی» مُهر شده بهسال 2003 ميلادي يا 1382 خورشيدي اشاره ميشود.
يونسکو در دههي شصت خورشيدي انجمنی از نمايندگان کشورهای اين بخش از جهان فراهم و کتابی به نام «تاريخ تمدنهای آسيای مرکزی» چاپ کرد. بدبختانه نمايندگان ما در انجمنهای اين بزرگترين سازمان فرهنگی جهانی نام «توران» را به پاکی به فراموشی سپردند که، باوه آن چيزی جز از خود بيگانگی، سرگردانی، پريشانی و گمگشتگی نيست.
گذشته از نادرستی جستارهايی مانند مهاجرت ايرانيان بربر به ايران، شکوه شهرنشينی(تمدن)، دانش و فناوری ايرانی در آن همچنان موج میزند و با اينکه سراسر اين کتاب دروغ و زبان برگشادن(توهين) به فرهنگ ايرانی است، اما از آنجايی که فرهنگ ايران فروغمند و فرهمند است، نويسندگان نتوانستند آن را بپوشانند و از چشم خوانندگان و جهانيان پنهان کنند. از اين روي با اينکه زمان و ميدان را واگذار کردهايم، همچنان کسانی چون من، اميد به بازگردانندن آب رفته در جوی داريم. برای نمونه:
«به ويژه تاثير ايران، اگرچه مرکز تمدن آن در آسيای باختري(:غربی) واقع شده، بسيار ژرف است. ژرفاي اين تاثير و نفوذ فرهنگی به ميزانی است که، جداكردن تمدن سرزمين مادری ايران، از آنچه در محدوده آسيای مرکزی جريان داشته است كاری بسيار دشوار میباشد.»(3)
«با آغاز فرمانروايي هخامنشی که سير دريا را مرزهای شمالی خود در برابر کوچروهای سکايی قرار دادند، اين تقابل فرهنگی بهچشم آمد. در جنوب رودخانه، يعنی در درون قلمروي هخامنشی، جايگزينی کوچروی به کشاورزی سرعت گرفت و شكلهاي گوناگون همزيستی بين کوچروها و دامداران ساکن در روستاها پديد آمد. در بيرون از قلمروي هخامنشی نفوذ فرهنگی هخامنشیها در آسيای مرکزی در بخشهای خاوري(:شرقی) تا منطقه سکاهای آلتايی گسترش پيدا کرد.»(4)
اين مرز به خيلی پيشتر و به هنگام فريدون برمیگردد. نگارنده نمیخواهد به بررسی اين کتاب بپردازد که در گنجايش اين نوشتار نيست و تنها ميخواهد با آوردن چند نمونه، درستی گفتار خود و کژی گفتار نويسندگان را نشان دهد.
«توران» نامی است که نه تنها ايرانيان آن را بهآيين ميشناسند و در فروردينيشت به فْرَوَهر زنان و مردان پاکدين تورانی درود فرستاده ميشود(5) و در فرهنگ ايرانی از اَغريرَث، پيران ويسه، فرنگيس و منيژه تورانی به نيکی ياد ميشود بلکه ترکان نيز به اين نام آفرين ميگويند و ميبالند.
پايتخت و بهشتِ(بهترينِ) کند(شهر)های توران، «کنگ افراسياب» و «قُجغارباشی» همواره بر بار(کناره) رود «چو» و در بالادست آن بوده است که در شاهنامه آمده است. شگفت اينکه بهرویِ بنمايه پيوستگی تاريخی زندگانی مردمان از ديدگاه فرهنگی، اجتماعی در همهي روزگار اسلامی و هنگام فرمانروايی ترکان، «بلاساغون» و اکنون «بيشکک» پايتخت قرقيزستان کنونی هر دو در نزديکی آن کهن دژها بنا شدند.(6)
همستار نام توران، آسيای مرکزی چنان نادرخور است که: «نخستين مسالهای که در دستور کار قرار گرفت، تعريف مرزهاي منطقه بود. به دنبال آن در نشست ديگر يونسکو، که در 1978 برگزار شد چنين نتيجه گرفته شد که مطالعه آسيای مرکزی بايد دربرگيرنده تمدنهای افغانستان، شمال شرق ايران، پاکستان، شمال هندوستان، چين غربی، مغولستان و جمهوريهای آسيای مرکزی شوروی باشد.(7)»
«هدف از اين طرح نخستين که در برنامه يونسکو گنجانيده شده بود، دريافت بهتر تمدنهای مردم ساکن مناطق آسيای مرکزی بر پايهي باستانشناسی، تاريخ، زبان و ادبيات آنها بود. در آغاز اين طرح، کشورهای شرکت کننده عبارت بودند از افغانستان، هند، ايران، پاکستان و اتحاد شوروی. پس از آن کشورهای مغولستان و چين نيز به طرح آسيای مرکزی يونسکو پيوستند. از اين رو منطقه مورد نظر گستردهتر شد تا فرهنگهای مغولستان و بخشهای غربی چين را نيز در برگيرد.
بايد يادآوری شود که، منظور از آسيای مرکزی، يک تصور فرهنگی است که، طی تاريخ طولانی تمدنهای قومهاي اين منطقه پديدار شده و نبايد آن را با منطقهای دارای مرزهای روشن و محدود چه اكنون و چه در آينده پيوند داد.»(8)
«از آنجا که تاريخ يک سلسله رويدادهای ناايستاست، تصميم بر اين شد که، سفارش زيادی بر تاريخ معينی که لزومی در آن نيست، نشود. رخدادهايي که پيش يا پس از آنچه درباره آن گفتوگو میشود بايد در كتاب ويژه به آن زمان مطرح شود تا منطبق با يک کار علمی باشد.»(9)
اما يونسکو هيچگاه نتوانست خود را از اين مرزبنديهای سياسی کنونی که باوه ناخجسته زورآزمايی غارتگران سدههای 19 و 20 ميلادي يا 12 و 14 خورشيدي بود و بخشبنديهای نادرست زمانی، رها سازد.
يکی از گرفتاريهای بزرگ تاريخنگاری باختري(:غربی) که تنها روش دانشی(علمی) شناخته میشود!؟ هنگامهای خودخوانده است که هر چند هماننديهايی با فرهنگ ما دارد، اما برای ما بيگانه است و مردمان حتا پژوهشگران را دچار پريشانی ميکند. برای نمونه آنچه ما «کاوه آهنگر» میناميم، آنان هنگامِ مس و مفرغ و همين گونه لهراسب و گشتاسب را هنگام آهن میخوانند.(10) اين چگونه بررسی زبان و ادبيات پيشگفته در بالاست که شاهنامه فردوسی و اين همه نسکهای(11) پرشمار اوستا و پهلوی در آن ناديده است؟!
بیپايهتر از «آسيای مرکزی»، «آسيای ميانه» است. روسها به اندازهي دوری و نزديکی به خود، قفقاز را «آسيای نزديک»، توران و خراسان بزرگ را «آسيای ميانه» و آسيای دوردست خراسانی را «آسيای دور» ناميدند. بنابراين آنچه تنها در پيوند با آنان است چه ارزش جهانی دارد؟
انديشمندان گرامی که در جرگهي تاريخ، جغرافيا، حقوق بينالملل تلاش ميکنيد. از شما خواهش میکنم هر آنچه در توان داريد انجام دهيد و با نگارش يک دادخواست که خردمندان و مردمان ايرانی و تورانی و ديگر فرهنگدوستان جهان از آن پشتيبانی کنند، خواسته به داد ايرانيان و تورانيان را- که خواندن سرزمينهای کهن خود بهراستی به نامهای «خراسان بزرگ» و «توران» بهجای «آسيای مرکزی» و «آسيای ميانه» دروغ و جادوست- به فرجام رسانيد.
به ياد استاد عنايت الله رضا که زندگی پربار خود را برای پرستاری جغرافيای تاريخی ايران ويژه کرد.
پانويس و يارينامه:
1- اين نام ايراني را براي اين دريا و تنگه به استناد نقشه جهاننمايي كه در سال 1329 هجري برابر با 1911 ميلادي به وسيله احمد بن سليمان كشيده شده است، آورديم. روشن است كه رسم آن برپايهي نقشه كهنتري بوده است. بختورتاش، نصرت
الله، چاپ سيم پاييز 1380، نشان رازآميز، انتشارات فْرَوَهر، رويه 126، همچنين رويه 125.
2- باور ايرانی دريای فراخکرت(: پهلوی؛ فراخکرد: فارسی دری) در هنگام داراب و دارا به يونان رفت و يونانيان آنرا «اوکئانوس» Ωκεανός ناميدند. اين واژه را برخی جغرافيدانان ايرانی دوران اسلامی که به زبان عربی مینگاشتند به اقيانوس معرب کردند. همچنين برخی ديگر آنرا بحرالمحيط نوشتند. بهويژه از هنگام رنسانس، واژه اقيانوس از سيسيل و اندلس به زبانهای ديگر اروپايی رفت و برای نمونه در زبان انگلوساکسونی Ocean شد. در گذشته نزديک فرنگيان دريای فراخکرد را بخش کردند و بهر بخش بر اقيانوس نامی افزودند.
3- تاريخ تمدنهای آسيای مرکزی، بخش يکم از جلد دويم، يونسکو، ترجمه صادق ملک شهميرزادی، 1375، انتشارات وزارت امور خارجه، پيش
گفتار، رويه نه.
4- همانجا، رويه بيست و دو.
5- فروردينيشت كرده 31 بند 143 يشتها، جلد دويم، پورداود، انتشارات اساطير، رويه 108.
6- برای آگاهی بيشتر در اين باره بنگريد به شهيدی مازندرانی(بيژن)، حسين، مرزهای ايران و توران بر بنياد شاهنامه فردوسی، بنياد نيشابور، نشر بلخ، رويه
های 96-95 و ورهرام، غلامرضا، تاريخ آسيای مرکزی در دوران اسلامی، انتشارات آستان قدس.
7- تاريخ تمدنهای آسيای مرکزی، همانجا، رويه نه.
8- همانجا، رويه سيزده.
9- همانجا، رويه پانزده.
10- بنگريد به شاهنامه فردوسی، ويرايش جنيدی، فريدون، بنياد نيشابور، نشر بلخ، همچنين زندگی و مهاجرت آرياييان نشر بلخ و داستان ايران در دست چاپ.
11- نسک(:پهلوی= کتاب)، نسخه معرب آن است.
|