کوروش کبیر افتخار سرزمین پارس
بیگمان، به باور بیشینهی ایرانیان فرهیخته و غالب مورخان منصف، «كورش كبیر» یكی از برجستهترین شخصیتهای تاریخ ایران است. بخشیدن چنین پایگاه و منزلتی به كورش، نه صرفاً از برای فتوح درخشان و شتابناك او – كه این خود، نمودار هوشیاری و دانایی سیاسی و نظامی كورش و نشانهی توانایی والا و سامانمندی حكومتاش در ممكن ساختن اداره و تدبیر چنین قلمرو پهناوری است – بل كه از آن روست كه وی در طول دوران شهریاری خود، به شیوهای سخت انسانی و مردمدارانه رفتار و حكومت كرده بود؛
حقیقتی كه در غالب متون تاریخی بازتاب یافته و ملل بیگانه و حتا دشمن را به وجد آورده و آنان را ناگزیر به اعتراف ساخته بود. چنان كه بابلیان در سدهی ششم پیش از میلاد، كورش را كسی میدانستند كه صلح و امنیت را در سرزمینشان برقرار ساخته، قلبهایشان را از شادی آكنده و آنان را از اسارت و بیگاری رهانده است؛ انبیاء یهود (قومی كه در قرآن [جاثیه/16] به خواست خداوند، سرور همهی مردم جهان دانسته شده و دیناش، توحیدی و وحیانی) وی را مسیح و برگزیدهی خداوند و مجری عدالت و انصاف میخواندند، و یونانیان كه كورش آنان را در كرانههای آسیای صغیر مقهور قدرت خویش ساخته بود – با وجود خصومتی كه غالباً با پارسها داشتند – در وی به چشم یك فرمانروای آرمانی مینگریستند. «آخیلوس» هماورد ایرانیان در نبرد ماراتون، دربارهی كورش مینویسد: «او مردی خوشبخت بود، صلح را برای مردماناش آورد… خدایان دشمن او نبودند؛ چون كه او معقول و متعادل بود»؛
هردوت میگوید كه مردم پارس، كورش را «پدر» میخواندند و در میانشان، هیچ كس یارای برابری با وی را نداشت [هینتس، 1380، ص 100]؛ گزنفون مینویسد: «پروردگار كورش را علاوه بر خوی نیك، روی نیك نیز داده و دل و جاناش را به سه ودیعهی والای “نوعدوستی، دانایی، و نیكی” سرشته بود. او در ظفر و پیروزی هیچ مشكلی را طاقتفرسا و هیچ خطری را بزرگ نمیپنداشت و چون از این امتیازات خداداد جهانی و روانی برخوردار بود، خاطره و ناماش تا به امروز در دلهای بیدار مردم روزگار، پایدار و باقی است» [سیرت كورش كبیر، ص 4]. وی میافزاید: «كدام وجودی مگر كورش از راه جنگ و ستیز صاحب امپراتوری عظیمی شده است ولی هنگامی كه جان به جان آفرین داد، همهی ملل مغلوب او را “پدری محبوب” خواندند؟ این عنوانی است كه به “ولی نعمت” میدهند نه به وجودی “غاصب”» [همان، ص 8-367].
به هر حال آن چه دربارهی كورش برای محقق جای تردید ندارد، قطعاً این است كه لیاقت نظامی و سیاسی فوق العاده در وجود وی با چنان انسانیت و مروتی درآمیخته بود كه در تاریخ سلالههای پادشاهان شرقی پدیدهای به كلی تازه به شمار میآمد. كورش برخلاف فاتحانی چون اسكندر و ناپلئون، هر بار كه حریفی را از پای در میافكند، مثل یك شهسوار جوانمرد دستاش را دراز میكرد و حریف افتاده را از خاك بر میگرفت.
رفتار او با آستیاگ، كرزوس و نبونید نمونههایی است كه سیاست تسامح او را مبتنی بر مبانی اخلاقی و انسانی نشان میدهد. تسامح دینی او بدون شك عاقلانهترین سیاستی بود كه در چنان دنیایی به وی اجازه میداد بزرگترین امپراتوری دیرپای دنیای باستان را چنان اداره كند كه در آن كهنه و نو با هم آشتی داشته باشند، متمدن و نیمه وحشی در كنار هم بیاسایند و جنگ و طغیان به حداقل امكان تقلیل یابد. درست است كه این تسامح در نزد وی گهگاه فقط یك نوع ابزار تبلیغاتی بود، اما همین نكته كه فرمانروایی مقتدر و فاتح از اندیشهی تسامح، اصلی سیاسی بسازد و آن را در حد فكر همزیستی مسالمتآمیز بین ملل مطرح كند، و گر چند از آن همچون وسیلهای برای تحكیم قدرت خویش استفاده نماید، باز از یك خودآگاهی اخلاقی حاكی است [زرینكوب، ص1-130]. چنین است كه منش و شخصیت والا و انسانی كورش، در عصری كه ویرانگری و خونریزی روال عادی شاهان خاورمیانه بود، ما را بر آن میدارد كه وی را یكی از برجستهترین مردان تاریخ ایران، بل كه جهان بدانیم.
از سوی دیگر، تلقی كسانی كه كارنامهی سیاسی و فتوح نظامی كورش و جانشیناناش را در حد عملیاتی صرفاً كشورگشایانه و سلطهجویانه ارزیابی میكنند، دریافتی سطحی و دور از واقع، بل كه سخت بدبینانه است. در نگاه مورخان معاصر، رهاورد كلان و چشمگیر كورش و دودمان شاهنشاهی وی (هخامنشی) برای جهان باستان، برپایی «نخستین دولت متمركز» در تاریخ است: دولتی واحد، مركزگرا و مداراجو كه بر اقوامی پرشمار و دارای تفاوتهای عمیق مذهبی و زبانی و نژادی، فرمان میراند. آن چه كه هخامنشیان را در طول دویست و سی سال قادر به حفظ و تدبیر چنین حكومتی ساخت، مدیریت سیاسی برتر، انعطافپذیری، تكثرگرایی و دیوانسالاری مقتدر این دودمان بود.
بنابراین آن چه كه به عنوان دستاوردهای سیاسی و نظامی كورش ستوده میشود، نه فقط از آن روست كه وی در زمانی اندك موفق به گشایش و فتح سرزمینهایی بسیار شده بود، بل كه از بابت «دولت متمركز و در عین حال تكثرگرایی» است كه او برای نخستین بار در تاریخ جهان باستان بنیان گذارد و كوشید تا بر پایهی الگوهای برتر و بیسابقهی اخلاقی – سیاسی، صلح و امنیت و آرامش را در میان اتباع خود برقرار سازد.
تاكنون بسیاری از مطالعات منطقهای نشان دادهاند كه اكثریت عظیم نخبگان اقوام تابعه، شاه پارسی را نه به چشم فرمانروایی بیگانه و جبار، بل كه تضمین كنندهی ثبات سیاسی، نظم اجتماعی، رفاه اقتصادی، و از این رو، حافظ مشاغل خود مینگریستند و میدانستند [ویسهوفر، ص80]. بر این اساس، چشمپوشی از عملكرد كورش و جانشیناناش در برپایی و تدبیر نخستین «دولت متمركز و در عین حال تكثرگرا» و تقلیل و تحویل كارنامهی آنان به «مجموعه عملیاتی كشورگشایانه و سلطهجویانه» كرداری دور از انصاف و واقعبینی است.
آن چه كه از تاریخ خاورمیانهی پیش از هخامنشی بر ما آشكار است، این است كه گسترهی مذكور، در طول تاریخ خود، مركز و عرصهی جنگ و كشمكش هموارهی قدرتهای منطقه بوده و چه بسیار اقوام و كشورهایی كه در این گیرودار با ضربات دشمنان (مانند اورارتو و آشور) یا فروپاشی تدریجی (مانند مانا، كاسی، سومر) از میان رفته بودند.
اما با برآمدن هخامنشیان به رهبری كورش كبیر، مردمان و ملل خاورمیانه پس از صدها سال پراكندگی و آشفتگی و پریشانی ناشی از جنگهای فرسایشی و فروپاشی تدریجی، اینك در پرتو حكومت متمركز و تكثرگرای هخامنشی كه نویدبخش برقراری ثبات و امنیت در منطقه بود، بیدغدغهی خاطر از آشوبها و جنگهای پیاپی مرگآور و ویرانگر، و بیهراس از یورشهای غارتگرانه و خانمان برانداز بیگانگان و آسوده از ترس اسارت و دربهدری و بردهكشی، به كار و تولید و زندگی و سازندگی میكوشیدند و اگر دولت هخامنشی به واسطهی شكوهگرایی و درایت خود، میراث تمدنهای پیشین و گذشته را پاس نمیداشت و در جذب و جمع و ارتقای آنها نمیكوشید، در هیاهوی هموارهی ستیزهجوییها و خودفرسودگیهای تمدنهای بومی، میراث گرانسنگ آنان به یكباره از میان میرفت و از صفحهی تاریخ زدوده میشد.
اگر تا پیش از این، آشوربنیپل (پادشاه آشور) افتخار میكرد كه هنگام فروگرفتن ایلام آن سرزمین را به «برهوت» تبدیل كرده، بر خاك آن «نمك و بتهی خار» پاشیده، مردمان آن را به «بردگی» كشیده و پیكرهی خدایاناش را تاراج كرده است [هینتس، 1376، ص 186]؛ و یا سناخریب ( پادشاه آشور) در هنگام چیرگی بر بابل اذعان میدارد كه: «شهر و معابد را از پی تا بام در هم كوبیدم، ویران كردم و با آتش سوزاندم؛ دیوار، بارو و حصار نمازخانههای خدایان، هرمهای آجری و گلی را در هم كوبیدم» [ایسرائل، ص25]؛ كورش در زمان فتح بابل افتخار میكند كه با «صلح» وارد بابل شده، ویرانیهایاش را «آباد» كرده، فقر شهر را «بهبود» بخشیده، «مانع از ویرانی» خانهها شده و پیكرههای تاراج شدهی خدایان را به میهن خود بازگردانده است [ایسرائل، ص 218]. آیا این شیوهی درخشان و بیسابقهی كورش در رفتار با اقوام مغلوب كه الگوی سیاسی – اخلاقی جدیدی را برای فرمانروایان و دودمانهای پس از خود برجای گذارد، نمودار سیاست و منش مردمدارانه و مداراجویانهی وی، و نشانهی تحولی نو و مثبت در تاریخ و تمدن خاورمیانه نیست؟
چیكدهی سخن آن كه، هخامنشیان به پیشوایی كورش كبیر با برقراری نخستین حكومت متمركز و در عین حال تكثرگرا و مداراجو در منطقه، نظامی را پدید آوردند كه به گونهای بیسابقه، ثبات سیاسی، نظم اجتماعی و ترقی اقتصادی را برای اقوام تابعهی خود فراهم آورد و نیز، تمدنها و هنرهای فراموش شده، یا رو به انحطاط، یا زندهی اقوام بومی و پراكندهی منطقه را پس از جمع و جذب و ارتقا، در قالب هنر و تمدن شاهوار، نوین و مقتدر هخامنشی، محفوظ، بل كه جاودانه ساختند؛ در نگاه ما، جایگاه و منزلت والای كورش و هخامنشیان در تاریخ و تمدن جهان باستان، از این بابت است.
دربارهی چگونگی درگذشت كورش كبیر در سال 530 پ.م.، روایتهای گوناگونی در دست است. «هردوت» گزارش میدهد كه كورش در نبرد با «ماساگت»ها (= Massaget؛ از اقوام سكایی ساكن در پیرامون رود سیحون و شرق دریاچهی آرال) نخست پیروز شده و سپس در جنگ دوم – كه بسیار سهمگین توصیف گردیده – كشته شده است [پیرنیا، ص 24-419]. مورخ دیگر یونانی «كتزیاس» روایت میكند كه كورش در نبرد با «دربیك»ها (= Derbik؛ از اقوام سكایی ساكن در شمال گرگان) زخمی شد ولی سپاه او در نهایت با یاری سكاهای آمورگس (Amorges) بر دربیكها چیره گشت.
كورش در اثر جراحات وارد شده، پس از روز درگذشت [پیرنیا، ص 425]. «استرابون» گزارش میدهد كه كورش در نبرد نهایی با سكاها پیروز شد و دشمنان را تماماً تارومار ساخت. او از كشته شدن كورش در این نبردها سخن نمیگوید [پیرنیا، ص 439]. «گزنفون» نیز از درگذشت طبیعی كورش در پارس خبر میدهد [پیرنیا، ص 9-434].
به هر حال، آن چه كه از مجموع روایات برمیآید این است كه كورش، واپسین سالهای حیات خود را در نبرد با سكاهای بیابانگرد و مهاجم مرزهای شمال شرقی امپراتوری گذرانده و شاید در پی یكی از این نبردها، كشته شده است. بنابراین، با توجه به گوناگونی روایات در مورد چگونگی درگذشت كورش، تأكید و ارزشدهی بیش از حد به «شكل» روایت هردوت – كه حتا خود او نیز اعتراف نموده كه این روایت را از میان روایتهای مختلف موجود انتخاب كرده است [پیرنیا، ص 424] – از نگاه مورخ، وجه و توجیه خردپذیری ندارد.
متأسفانه نظریهپردازان پانتركیسم در آنكارا و باكو بدون توجه و اتكا به اسناد موجود و صرفاً بر پایهی تمایل و تخیل خود، نخست «ماساگتها» را تركتبار نموده، سپس آنها را ساكن آذربایجان جلوه داده، و سرانجام با تأكید ناموجه بر روایت هردوت، كشته شدن فرضی كورش در نبرد با ماساگتها را پیروزی افتخارآمیز و بزرگ تركهای متمدن بر پارسهای وحشی قلمداد كردهاند.
امرداد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كتابنامه:
ـ آمیه، پیر: «تاریخ ایلام»، ترجمهی شیرین بیانی، انتشارات دانشگاه تهران، 1372
ـ ایسرائل، ژرار: «كورش بزرگ»، ترجمهی مرتضا ثاقبفر، انتشارت ققنوس، 1380
ـ پیرنیا، حسن: «تاریخ ایران باستان»، انتشارات افراسیاب، 1378
ـ زرینكوب، عبدالحسین: «تاریخ مردم ایران»، (ایران قبل از اسلام)، انتشارات امیركبیر، 1373
ـ گزنفون: «سیرت كورش كبیر»، ترجمهی علی وحیدمازندرانی، شركت سهامی كتابهای جیبی، 1350
ـ ویسهوفر، یوزف: «ایران باستان»، ترجمهی مرتضا ثاقبفر، انتشارات ققنوس، 1377
ـ هینتس، والتر، 1376: «دنیای گمشدهی ایلام»، ترجمهی فیروز فیروزنیا، انتشارات علمی و فرهنگی
ـ هینتس، والتر، 1380: «داریوش و پارسها»، ترجمهی عبدالرحمن صدریه، انتشارات امیركبیر
افکار و عقاید خود را با دیگران در تالار گفتمان تاریخ فا به اشتراک بگذارید.