ضحاک ماردوش :
دوران حکومت هزار سالۀ آژی دهاک یا ضحاک بعد از زندگی هزار سالۀ جمشید آغاز می شود . همانطور که می دانید دوران شهریاری جمشید دوران شکوه و آرامش و سازندگی و عصر طلایی تاریخ ایران زمین به شمار می آید . اما دوران شهریاری ضحاک اوضاع ایران زمین به کلی واژگون می شود . ضحاک بنیان گزار هزار سال تباهی ، سیاهی ، ویرانی و مرگ در تاریخ ایران است . در سانسکریت و حتی در ودا ها ، نشانه ها و اثراتی از کردارهای زشت و ظلمت او دیده می شود . نام آژی دهاک از دو واژۀ مجزای آژی و دهاک تشکیل شده که حتی در اوستا این دو واژه به صورت جداگانه معنی شده . آژی به معنی مار و اژدها است . در اوستا چنین آمده که : «نخستین کشوری که من آفریدم ، آریاویج بود که رود ونگوهی دائی تی از آن می گذرد . اما اهریمن در آن جا آژدی ( = مار ) را بیافرید » .
معنای دهاک یعنی : آفریده ای اهریمنی و زیانبار ؛ و معنی اصلی و کلی آژی دهاک یعنی فردی قوی پنجه ، پر هیبت و گزندآور . در فصل 9 یسنا ضمن داستان هوم ، از آژی دهاک یاد می شود که به دست فریدون کشته می شود . آغاز پادشاهی آژی دهاک بدین گونه می باشد که جمشید در آخرین روزهای زندگی و پادشاهی ادعای خدایی می کرد و بت خانه ای بنا کرد و در آن بت هایی به هیبت خویش ساخت و پایه و اساس ظلم را برپا ساخت و مردم همه از این اوضاع آشفته شدند و به مخالفت با وی پرداختند . در همین زمان بود که شداد بن عاد برادرزادۀ خودش را که ضحاک تازی بود با لشگری انبوه به جنگ با جمشید فرستاد .
اصالت ضحاک به عرب برمی گردد . بدان خاطر که پدرش از ملوک عرب بود . اعراب او را علوان می نامیدند و ایرانیان مرداس . زرتشتیان می گویند ، نسب ضحاک با شش پشت به کیومرث می رسد . پارسیان ( زرتشتیان ) وی را بیوراسب و دهاک می نامند . مورخان ضحاک را فاجر و جادوگر معرفی می کنند و او را متهم به این می کنند که او در دوران حکومت خود بر مردم بسیار جور و ستم روا داشته است .طبری می گوید :
« او ملکی ستمکار بود و همه ملوک جهان را بکشت و خلق را به بت پرستی خواند و به روزگار هیچ ملکی چندان خون ریخته نشد . گویند دو گوشت پاره به شکل مار روی دوش های او سربرآورده بود که آن ها را نشانۀ ساحری خود می دانست ، و به توسط آن ها مردم را به هراس می انداخت .
چون هشتصد سال از پادشاهی او بگذشت ، آن گوشت پاره ها ریش گشت و درد گرفت ، بی قرار شد ، و مرد اهریمن صفتی به او گفت : مغز سر مردم درمان آن است . و به دستور او هر روز دو جوان را می کشتند و مغز سر آن ها را روی زخم ها می گذاشتند .
با این حال همه مردم از او به ستوه آمدند . در این زمان در اصفهان مردی بود کاوه نام ، که آهنگر بود و در یک ده زندگی می کرد . این مرد روستایی اصفهانی دو پسر داشت که هر دو به جوانی رسیده بودند . کارگزار ضحاک هر دوی آن را در یک روز بگرفت و نزد ضحاک برد . ضحاک دستور به کشتن آن دو پسر داد .
چون کاوه از کشته شدن دو پسر خود آگاهی یافت ، به شهر اندر آمد بخروشید و کمک خواست و آن پوست که آهنگران بر پیشش می بندند ، بر سر چوبی کرد مانند بیرقی و فریاد کرد . مردم چون از ضحاک به ستوه آمده بودند ، دور کاوه گرد آمدند و بسیاری از مردم به کمک او شتافتند .
کاوه در اصفهان کارگزار ضحاک را بکشت ، شهر را بگرفت ، و به پادشاهی بنشست ، و زر و سیم خزانه را به مردم بخشید و سلاح تهیه کرد سپس به اهواز رفته ، فرمانروای آن جا را بکشت ، و کسی جای او نشاند ، و از هر شهری مردمی بسیار دور او گرد آمدند ، همه دل پر از کینۀ ضحاک ، در آن هنگام ضحاک در دماوند بود و طبرستان .چون او از این کار آگاه شد ، لشگر بسیاری به جنگ کاوه فرستاد ، که آن ها کشته یا فراری شدند . در آن هنگام فریدون از ترس ضحاک فراری بود و ضحاک به دنبال او بود . تا به طبرستان رسید و آن جا پنهان شد . وقتی شنید که کاوه به ری آمده ، پنهانی خود را به وی رسانید و او را آگاهی داد که از فرزندان جمشیدم و بر دین نوح نبی ، در آن هنگام کاوه ، فریدون را امیر سپاه نموده خود سپهسالار شد .
چون لشگریان ضحاک و فریدون به هم رسیدند و جنگ آغاز شد ، هزیمت به لشگریان ضحاک افتاد ، ضحاک گرفتار فریدون شد و او را در کوه دماوند زندانی نموده و پس از مدتی بکشت و ایرانیان را از بد سرشتی و بلای او آسوده شدند » .
خیلی جالب بود
اینقدر عجیب هست که به داستان بیشتر شباهت داره
ممنون از سایت عالیتون