از انشعاب خوارج تا جنگ نهروان
همانگونه كه گفتيم، گروه خوارج بلافاصله پس از جريان حكميت در جنگ صفين، پيدا شدند و در مقابل اميرالمؤمنين على عليهالسلام سر برآوردند.
پس از پايان دردناك جنگ صفين و درگيرىهاى لفظى تندى كه ميان جمعى از ياران اميرالمؤمنين عليهالسلام به وجود آمد آن حضرت همراه با سپاه خود منطقه را به قصد كوفه ترك كرد، اما دوازده هزار تن از سپاهيان، به عنوان اعتراض به قبول حكميت، از آن حضرت جدا شدند و به جاى كوفه عازم محلى به نام «حروراء» شدند. حروراء آبادى كوچكى بود در نزديكى كوفه كه به گفته بعضىها دو ميل با كوفه فاصله داشت.(14)
انشعاب اين گروه نسبتا زياد از سپاهيان على عليهالسلام زخم تازهاى بر پيكر جامعه اسلامى بود و شكاف جديدى در ميان مسلمانان پديد آورد و گروهى تندرو و غير قابل انعطاف و خود خواه به نام خوارج به وجود آمدند كه خود را سخنگو و نماينده شرع و تنها وارثان اسلام راستين مىدانستند و ديگران را در فهم اسلام تخطئه مىكردند.
هنگامى كه اين گروه دوازده هزار نفرى به حروراء رسيدند منادى در ميان آنها ندا داد كه فرماندهى سپاه به عهده شبث بن ربعى تميمى و امامت نماز به عهده عبد الله بن كواء يشكرى است و پس از رسيدن به پيروزى، كارها به صورت شورايى خواهد بود و تنها با خدا بيعت خواهد شد.(15)
جدايى اين تعداد از سپاهيان و افتادن آنها در يك مسير انحرافى خطرناك مايه نگرانى شديد اميرالمؤمنين عليهالسلام شد و لذا براى هدايت آنها از هيچ كوششى فروگذار نكرد و جهت مقابله با فتنهاى كه جامعه اسلامى را تهديد مىكرد در سه مرحله اقدام نمود:
مرحله اول: با آنها با سعه صدر و خويشتن دارى و صبر و حوصله رفتار كرد به طورى كه آنها آزادانه حرفهاى خود را مىزدند و انتقاد مىكردند و گاهى چنان تند مىرفتند كه از موازين ادب دور مىشدند؛ اما اميرالمؤمنين عليهالسلام با كرامت با آنها برخورد مىنمودند.
گاهى چنان مىشد كه در وسط خطبه و سخنرانى امام بعضى از خوارج اعتراض مىكردند و حتى سخن او را قطع مىنمودند و شعار مىدادند، اما على عليهالسلام با بزرگوارى مىفرمود: شما را بر ما سه حق است، مادامى كه ما مصاحبت مىكنيد رعايت خواهيم كرد: يكى اينكه شما را از مسجد منع نمىكنيم، دوم اينكه سهم شما را از جنگ بيت المال قطع نمىكنيم، سوم اينكه تا وقتى كه شروع به جنگ نكردهايد با شما نمىجنگيم.(16)
گاهى آنها آياتى از قرآن را براى على عليهالسلام مىخواندند و به آن حضرت گوشه و كنايه مىزدند و او با صبر و حوصله آيهاى از قرآن مىخواند و پاسخ آنها را مىداد.(17)
آيا در تاريخ بشرى حكومتى را سراغ داريد كه تا اين حد به مخالفان خود آزادى بدهد؟
مرحله دوم: به منظور ارشاد گروه خوارج و پاسخگويى به اشكالات آنها، على عليهالسلام با آنها مخاصمه نمود و وارد مذاكره شد. نخست عبداللّه بن عباس را به سوى آنان روانه كرد تا با آنها به صحبت بنشيند و اشكالات آنها را حل كند و آنگاه خود آن حضرت به سوى آنها رفت و مستقيما و رو در روى با سران آن گروه صحبت نمود و حجّت را بر آنان تمام كرد، به طورى كه اين امر سبب شد بسيارى از آن فريب خوردگان به اشتباه خود پى ببرند و به سو آن حضرت باز گردند.
كيفيت مذاكره و احتجاج امام با گروه خوارج كه چند نوبت صودت گرفته، در كتابهاى تاريخى با تفاوتهاى مختصرى نقل شده است و ما يكى را به صورتى كه على بن عيسى اربلى نقل كرده با تلخيص در زير مىآوريم:
چون على عليهالسلام از جنگ صفين به كوفه بازگشت چهار هزار تن از اصحاب خاص او جدا شدند و در مخالفت با او شعار دادند. هشت هزار تن ديگر نيز به آنها ملحق شدند. اين گروه دوازده هزار نفرى به «حروراء» رفتند و عبداللّه بن كواء را امير خود قرار دادند. على عليهالسلام ابن عباس را به سوى آنها روانه ساخت تا با آنها مذاكره نمايد. ابن عباس به طور مفصل با آنان صحبت كرد، از راه خود بازنگشتند و گفتند خود على بن ابى طالب پيش ما بيايد و با ما سخن بگويد.
ابن عباس به كوفه برگشت و مطلب را به على عليهالسلام گفت. آن حضرت با چند تن به سوى آنها رفت و با ابن كواء رو برو شد. او مسأله جنگ با معاويه و قبول حكميت را مطرح ساخت، على عليهالسلام در پاسخ او فرمود: آيا به شما نگفتم كه اهل شام شما را فريب مىدهند، چون در جنگ شكست خوردهاند، بگذاريد كار را تمام كنيم، اما شما نگذاشتيد [ و مرا مجبور به قبول حكميت نمودند ] ؟ آيا من نخواستم كه پسر عم خود [ ابن عباس ] را حَكَم قرار بدهم و گفتم كه او فريب نمىخورد و شما قبول نكرديد مگر ابوموسى اشعرى را و من به ناچار او را پذيرفتم؟ اگر در آن زمان يارانى و كمك هايى مىداشتم اين امر را نمىپذيرفتم. من در در حضور شما با حكمين شرط كردم كه مطابق قرآن و سنّت پيامبر صلىاللهعليهوآله حكم كنند و اگر چنين نكردند تعهدى در مقابل آنها ندارم. آيا اين كارها در حضور شما انجام نشد؟
ابن كواء گفت: همه اينها درست است، ولى چرا به جنگ با معاويه ادامه نمىدهى؟
حضرت فرمود: تا آن مدتى كه ميان ما و آنها تعيين شده است سپرى شود.
ابن كواء گفت: پس به اين كار تصميم قطعى گرفتهاى؟
حضرت فرمود: آرى و جز اين راهى نيست.
اينجا بود كه ابن كواء و ده تن كه با او بودند به سوى على عليهالسلام بازگشتند و از خوارج جدا شدند.(18)
همچنين على عليهالسلام در موارد ديگر نيز با خوارج گفتگو كرد و به ايرادهاى آنان پاسخ داده كه متن سخنان آن حضرت در كتابها آمده است.(19)
گروه خوارج به مخالفتهاى خود با اميرالمؤمنين و جامعه اسلامى ادامه مىدادند تا اينكه نيرنگ عمر و عاص و حماقت ابوموسى آشكار شد و حكمين رأى خود را اعلام كردند. از اين به بعد مبارزه خوارج وارد مرحله تازهاى شد و آنها در جلسهاى كه در خانه عبداللّه بن وهب تشكيل دادند او را به فرماندهى خود برگزيدند و آماده جنگ با على عليهالسلام شدند و براى اين منظور به سوى نهروان(20) حركت كردند تا در آنجا نيروهاى خود را سازماندهى كنند.(21)
در اين هنگام على عليهالسلام خود را آماده كرده بود كه مجددا با معاويه بجنگد، اما چون حركتهاى جنگطلبانه خوارج را به آن حضرت گزارش دادند نامهاى به آنها نوشت و نصيحتشان كرد و از آنها خواست كه به سپاه وى ملحق شوند و آماده جنگ با معاويه باشند. خوارج در پاسخ نامه امام دعوت او را رد كردند و امام ديگر از آنها مأيوس شد و با مشورت اصحاب خود تصميم گرفت براى مقابله با آنها به نهروان برود.(22)
البته امام سپاه خود را براى جنگ با معاويه آماده كرده بود و هنوز هم مايل نبود كه با خوارج بجنگند، اما رسيدن گزارشهاى متعدد از فتنه انگيزىهاى خوارج و كشتن خباب بن ارت صحابى پيامبر از يك سو و اصرار ياران و اصحاب براى مقابله با آنها از سوى ديگر باعث شد كه امام به سوى نهروان حركت كند.
امام هنوز مىخواست آنها هدايت شوند. اين بود كه صعصعة بن صوحان را براى محاجّه به طرف آنها فرستاد. او پس از سخنانى مستدل، از خوارج خواست كه دست از مخالفت بردارند. اما عبداللّه بن وهب سخن او را رد كرد و گفت كه ميان ما و على بايد شمشير حكومت كند. صعصعه برگشت(23) و امام يك بار ديگر ابن عباس را به سوى آنها فرستاد تا از آنها بپرسد كه چه چيزى سبب ناراحتى آنها از اميرالمؤمنين شده است؟
ابن عباس به سوى آنها رفت و اين سؤال را از آنها كرد. آنها گفتند ما ايرادهايى داريم كه به سبب آن على را تكفير مىكنيم. امام كه پشت سر ابن عباس بود سخن آنها را شنيد. ابن عباس به امام گفت: يا اميرالمؤمنين! سخنان آنها را شنيدى، اكنون شايسته است كه خود جواب آنها را بدهى.
على عليهالسلام پيش آمد و خطاب به آنها فرمود: من على بن ابى طالب هستم، با من سخن بگوييد و ايرادهاى خود را ذكر كنيد.
آنها ايرادهاى خود را به روش على عليهالسلام بيان كردند و امام با متانت و صبر و حوصله به يك يك آنها پاسخ داد و با آيات قرآنى و سنّت پيامبر استدلال نمود. وقتى گفتگوها به پايان رسيد چند لحظهاى سكوت در آنجا حكمفرما شد، ناگهان گروههاى بسيارى از گوشه و كنار سپاه خوارج فرياد زدند: التوبه، التوبه، يا اميرالمؤمنين! و از امام تقاضاى عفو و بخشش كردند و از سپاه دوازده هزار نفرى خوارج، هشت هزار تن به آن حضرت پناهنده شدند.
نكته جالب اينكه امام پس از قبول توبه گروه توّابين به آنان فرمود: شماها در اين جنگ شركت نكنيد و به جاى ديگرى برويد.(24)
مرحله سوم: وقتى امام از هدايت و راهيابى آن گروه لجوج و بى تميز مأيوس گرديد، از باب «آخر الدواء الكى» و به ناچار تصميم گرفت با آنها بجنگد و ريشه فساد و فتنه و انحراف را بسوزاند ولى، در عين حال، به عنوان آخرين اقدام مسالمتآميز به اصحاب خود فرمود: تا آنها شروع نكردهاند شما حمله را آغاز نكنيد.(25) سرانجام، خوارج جلو آمدند و حمله را شروع كردند، اما با عكس العمل شديد نيروهاى امام روبرو شدند و در عرض مدت كوتاهى همگى به هلاكت رسيدند، جز نُه تن كه گريختند. تلفات سپاه امام هم نُه نفر بود و امام پيش از مقابله دو سپاه فرموده بود: به خدا قسم قتلگاه آنها كنار جسر نهروان است و به خدا قسم از شما ده نفر كشته نمىشوند و از آنها ده نفر باقى نمىماند. و همان طور هم شد و پس از جنگ نهروان فقط نُه نفر از خوارج زنده ماندند كه دو نفرشان به عمان و دو نفرشان به كرمان و دو نفرشان به سيستان و دو نفرشان به جزيره و يك نفرشان به يمن رفتند و بدعت خود را در بلاد آشكار كردند.(26)
وقتى جنگ تمام شد امام به اصحاب خود فرمود: بگرديد و در ميان كشتگان، ذوالئديه را پيدا كنند و خود آن حضرت در ميان كشتهها مىگشت و به شدت جستجو مىكرد و مىگفت: «واللّه ما كَذِبْتُ وَما كُذِبْتُ» (به خدا قسم نه دروغ گفتهام و نه به من دروغ گفته شده)، تا اينكه بالاخره جنازهها را كه روى هم انباشته شده بود پس و پيش كردند و جسد ذوالثديه را يافتند و اينجا بود كه اما م تكبير گفت.(27)
علت اينكه امام با اهتمام زياد جنازه ذو الثديه را جستجو مىكرد اين بود كه طبق روايات بسيارى كه هم از طريق شيعه و هم از طريق سنّى نقل شده است، پيامبر صلىاللهعليهوآله به على عليهالسلام خبر داده بود كه او در آينده با گروه مارقين جنگ خواهد كرد. آنها كسانى هستند كه اهل نماز و روزه و عبادتاند اما از دين خارج شدهاند و نشانى آنها اين است كه رهبرشان شخصى است كه يكى از پستانهايش مانند پستان زن است و از يك دست ناقص است و او در اين جنگ كشته مىشود.
مضمون اين حديث به صورتهاى گوناگون در جوامع حديثى شيعه و سنّى و نيز در كتب تاريخى به طور مكرر نقل شده است.(28)
ابو قتاده انصارى مىگويد: پس از جنگ نهران با عايشه ملاقات نمودم و داستان جنگ نهروان و خوارج را براى او نقل كردم و گفتم كه وقتى على ذوالثديه را كشت، گفت كه پيامبر از اين روز خبر داده بود. عايشه گفت: خصومت ميان من و على باعث نمىشود كه حق را نگويم؛ من خودم از پيامبر شنيدم كه فرمود: امّت من دو فرقه مىشوند؛ يك فرقه از امت من از دين خارج مىشوند و سرهايشان را مىتراشند. آنها قرآن را مىخوانند ولى از زبانشان تجاوز نمىكند. آنها را كسى كه محبوبترين فرد نزد خدا و من است مىكشد. ابوقتاده مىگويد به عايشه گفتم: يا امّ المؤمنين! تو اين را مىدانستى ، پس آن چه كارى بود كه كردى؟ عايشه گفت: اى ابوقتاده! تقدير چنين بود…(29)
پس از پايان جنگ نهروان على عليهالسلام به كوفه بازگشت و طى خطبهاى فرمود:
انى فقئت عين الفتنه و لم يكن ليجترى عليها احد غيرى بعد ان ماج غيهبها و اشتد كلبها.(30)
اين من بودم كه چشم فتنه را در آوردم و جز من كسى ديگر جرأت آن را نداشت بعد از آنكه ظلمت فتنه موج زد و به شدت خود رسيده بود، چنين كارى را انجام بدهد.
امام در اين خطبه به دشوارى مبارزه با خوارج اشاره مىكند زيرا كه آنها افرادى ظاهر الصلاح و مقدس مآب و اهل عبادت و قاريان قرآن بودند.
پى نوشتها:
14. ياقوت حموى: معجم البلدان، ج2، ص245.
15. مجلسى: بحارالأنوار، ج8، ص611، چاپ قديم؛ تاريخ طبرى، ج4، ص46.
16. تاريخ طبرى، ج4، ص53.
17. مسعودى: مروج الذهب، ج2، ص395.
18. كشف الغمه، ج1، ص264. اين گفتگو به صورتهاى ديگرى نيز نقل شده است كه تقريبا نزديك همان است. رجوع شود به تاريخ طبرى، ج4، ص48.
19. طبرسى: الاحتجاج، ص185؛ نهج البلاغه، خطبههاى 35 و 120 و 123.
20. نهروان به منطقه وسيعى اطلاق مىشود كه ميان بغداد و واسط در شرق دجله قرار دارد و داراى شهرها و دهاتى متعدد است و اين اسم به خاطر عبور نهر بزرگى به نام نهروان در آن منطقه مىباشد. اين رودخانه از نواحى آذربايجان و كردستان به طرف عراق جارى مىشود و پس از مشروب كردن آبادىهاى بسيارى، در پايين مداين به دجله مىريزد. طول اين رودخانه به پنجاه فرسنگ مىرسد. نهروان معرب «جور وان» است كه يك كلمه فارسى است.
از آبادىهاى مهمى كه در اين منطقه واقع شده شهر نهروان در كنار جسر نهروان است كه بعدها بسيار آباد شد، چون سر راه بغداد به خراسان قرار داشت و سپس در زمان سلجوقيان خراب شد.
نقل به اختصار از: حمداللّه مستوفى: نزهة القلوب، ص219؛ ياقوت حموى: معجم البلدان، ج5، ص325؛ قزوينى: آثار البلاد، ص472؛ لسترنج: سرزمينهاى خلافت شرقى، ص66.
21. تاريخ طبرى، ج4، ص54.
22. ابن قتيبه: الامامة و السياسة، ص123؛ دينورى: الاخبار الطوال، ص206.
23. شيخ مفيد: الاختصاص، ص122. مطابق بعضى از منابع، امام يك بار هم براءين عازب را به سوى نهروان فرستاد ولى مؤثر واقع نشد. (خطيب بغدادى: تاريخ بغداد، ج1، ص177).
24. كشف الغمه، ج1، ص266. تعداد كسانى را كه توبه كردند در بيشتر منابع هشت هزار نفر نوشتهاند، اما يعقوبى آنها را دو هزار نفر ذكر كرده در حالى كه خود تأكيد مىكند كه پس از توبه آنها شمار سپاه خوارج فقط چهار هزار تن بود (تاريخ يعقوبى، ج3، ص182) و تعداد كل خوارج را كه از على عليهالسلام جدا شدند هشت هزار و يا دوازده هزار تن مىداند (همان، ص180). شايد به عقيده يعقوبى گروههايى هم قبل از محاجه على عليهالسلام از آنها جدا شدهاند.
25. ابن قتيبه: الامامة و السياسه، ص128.
26. قلقشندى: صبح الاعشى، ج13، ص222.
27. ابن ابى الحديد: شرح نهجالبلاغه، ج2، ص276؛ بحارالأنوار، ج8، ص610 (چاپ قديم؛ ابن كثير: البدايه، ج4، ص300.
28. ابن بطريق: العمده، ص 445؛ بحار الانوار، چاپ قديم، ج 8، ص 596، شيخ مفيد، الاختصاص، ص 179؛ فضل بن شاذان،الايضاح،ص 453. و از كتب اهل سنت رك: متقى هندى: كنز العمال، ج 11، ص 198 مسند ابن حنبل، ج 1، ص 160؛ ابن كثير: البداية و النهاية، ج 4، ص 301.
29. خطيب بغدادى: تاريخ بغداد، ج1، ص160.
30. نهج البلاغه، خطبه 93.
Boa noite, estão faltando alguns dentes na minha boca e gostaria de fazer o implante, mais não tenho a menor condição, é muito caro. Fiquei sabendo que existe a possibilidade de realizar esse meu desejo pagando o material utilizado o que sei que diminuiria bastante o valor que pagaria particular, essa noticia me animou bastante e estou muito ansiosa para saber mais inÃo§mafrões. Por favor me ajudem.