مقدمه خوارج در تاریخ
نگارنده : یعقوب جعفری
پیشگفتار :
شمشير جهاد با مشركان را بر فرق توحيد ناب فرود آوردند و تكبير گويان به جنگ «اللّه اكبر» رفتند و به نام جهاد و تقوا و اسلام خواهى و دين باورى، مسلمانان و حتى كودكانشان را به تيغ كشيدند و به نام عدالت خواهى و حق جويى، حق و عدل را سر بريدند و… على را كشتند. اينان خوارج هستند: گروه نادان و بى شعورى كه با تعصبهاى احمقانه خود بزرگترين ضربت را بر پيكر اسلام زدند، آن هم با اين باور كه تنها مسلمانان واقعى آنها هستند و اسلام در گرو هوس هايشان قرار دارد.
خوارج از آغاز پيدايش تا قرن هاى متمادى در بطن جامعه اسلامى به كشتار مسلمانان پرداختند و اگر چه پس از شهادت اميرالمؤمنين على عليه السلام بيشتر با حكومت هاى جور جنگيدند ، اما به عنوان يك انحراف شديد فكرى و يك جريان ضدّ ارزشى خطرناك با كج انديشى هاى مقدس مآبانه خود آفت جامعه مسلمين بودند . هم اينك نيز گروه خوارج و پيروان انديشه آنان در گوشه و كنار بلاد اسلامى كم نيستند .
انشعاب خوارج از سپاه اميرالمؤمنين و پيدايش گروه پرخاشگرى در جامعه اسلامى كه در ستيز با حكومت رسمى و اكثر مسلمانان سنگ تمام گذاشتند و خود را ملتزم به ظواهر نصوص دينى قلمداد كردند، مسأله اى نيست كه بتوان از كنار آن بى اهميّت گذشت، به خصوص اينكه فكر خارجى گرى در تاريخ اسلام ماندگار شد و در طول قرون همواره كسانى پيدا شدند كه اين خط فكرى و اين مكتب ستيز و پرخاش را دنبال كردند.
پيدايش خوارج و ايستادگى آنها در مقابل كارگزاران رسمى اسلام، آن هم پس از گذشت حدود ربع قرن از رحلت بنيانگذار اسلام ، در مذاق نويسندگان غربى طعم خاص خود را دارد. آنها براى زير سؤال بردن اسلام شناخته شده اى كه اكثريت قاطع مسلمانان از آن طرفدارى مىكنند از خوارج قهرمانانى ساختهاند كه نه تنها صلابت و شجاعت آنها در ميدانهاى جنگ قابل تقدير است، بلكه انديشه ها و آرمانها و مكتب فكرى آنها نيز هم.
ولهاوزن در كتابى كه درباره خوارج نوشته است، در جاى جاى نوشتار خود از خوارج تمجيد كرده و تقواى اسلامى و غيرت دينى آنها را ستوده و آنها را قابل مقايسه با Zeloten ـ گروه متعصب يهود كه در اورشليم عليه فريسيان قيام كردند ـ مى داند (1) و در جايى عبداللّه بن وهب راسبى اولين فرمانده خوارج را هم شأن با يعقوب قديس يكى از حواريون حضرت مسيح كه شهيد شد مى انگارد . (2)
جمعى از نويسندگان روسى در كتابى كه به نام تاريخ ايران به فارسى منتشر شده است ، براى توجيه خوارج ، سخنان و افكار به اصطلاح مترقيانه اى به خوارج نسبت داده اند كه خود خوارج از آن بيگانه اند و چنين سخنانى را نگفته اند . اين نويسندگان مى گويند :
«به گفته خوارج ، دولت اسلامى يعنى خلافت ، بايد طورى سازمان يابد كه جمله مسلمانان با حقوق مساوى يك جامعه دينى را تشكيل دهند و در ميان اعضاى اين جامعه تفاوت شديد از لحاظ تقسيم آن به غنى و فقير وجود نداشته باشد … زمين بايد ملك جامعه اسلامى باشد » .(3)
همچنين گلدزيهر مستشرق معروف، ضمن تعريف از افكار دموكراتيك خوارج و آزادانديشى آن ها از اينكه بعضى از نويسندگان اروپايى به خوارج لقب «پاكان اسلام» داده اند خوشش مى آيد. (4)
چنين داورى هايى درباره خوارج سوءِ ظن شديد ما را نسبت به اين نويسندگان برمى انگيزد و ما را در اصالت تحقيقات آنان دچار ترديد مى سازد.
پاورقی :
1. الخوارج و الشيعه، ص41.
2. همان، ص47.
3. تاريخ ايران، ترجمه كريم كشاورز، ص168.
4. گلدزيهر: العقيدة والشريعة فى الاسلام، ص191.