این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیدهام – مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی)
نگارنده: حامد محمدپور
این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیدهام
این بار من یک بارگی از عافیت بُبریدهام
دل را ز خود برکندهام، با چیزِ دیگر زندهام
عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیدهام
ای مردمان، ای مردمان از من نیاید مردمی
دیوانه هم نندیشد آن کاندر دل اندیشیدهام
دیوانه کوکب ریخته، از شورِ من بگریخته
من با اجل آمیخته، در نیستی پرّیدهام
امروز عقلِ من ز من یک بارگی بیزار شد
خواهد که ترساند مرا، پنداشت من نادیدهام
از کاسهٔ اِستارگان وز خوانِ گردون فارغم
بَهرِ گدارویان بسی من کاسهها لیسیدهام
من از برایِ مصلحت در حبسِ دنیا ماندهام
حبس از کجا من از کجا؟ مالِ که را دزدیدهام؟
مانند طفلی در شکم، من پرورش دارم ز خون
یک بار زاید آدمی من بارها زاییدهام
چندانکه خواهی درنگر در من که نشناسی مرا
زیرا از آن کِم دیدهای من صدصفت گردیدهام
در دیدۀ من اندرآ وز چشمِ من بنگر مرا
زیرا برون از دیدهها منزلگهی بگزیدهام
تو مستِ مستِ سرخوشی، من مستِ بیسر سرخوشم
تو عاشقِ خندان لبی من بیدهان خندیدهام
منبع: تاریخ فا
افکار و عقاید خود را با دیگران در تالار گفتمان تاریخ فا به اشتراک بگذارید: