ادیان و مذاهب جهان, اساطیر و بزرگان ایران, تاریخ و تمدن ایران باستان, دین و آیین زرتشت

زرتشت، کهن مردی که جهان را تازه و تازه و تازه تر می خواست

«بیاییم از کسانی شویم که زندگانی و جهان را پیوسته تازه و باز هم تازه‌ تر می‌سازند.»

« زرتشت »

آیا می‌توان از یاد مردی که بیش از 3700 سال پیش، زندگانی و جهان را تازه و باز هم تازه‌ تر می‌خواست، به سادگی گذشت؟ براستی دینی که وی پایه گذاشت، از چه اندیشه‌هایی آب می‌خورد که در آن روزگار کهنه چنین نیایش‌هایی داشت، نیایش‌هایی که در جهان و با زندگی نوین هم هنوز تازگی خود را از دست نداده است؟

مادر زرتشت «دوغْدو» نام داشت. وی در کودکی و نوجوانی پرسش‌های بسیاری می‌کرد که مایۀ شگفتی همگان می‌شد. آوازۀ پرسش‌های شک‌آمیز او به گوش فرمانروایان و پیشوایان دینی شهر و روزگارش هم رسید. دگراندیشی و دلاوری دغدو سرانجام پدرش را بر آن داشت که از ترس فرمانروایان و پیشوایان دینی آن روزگار، دست دختر را گرفته روانۀ سرزمین دوری شود. دوغدو در سرزمین تازه، عروس شد و پسری آورد که او را زرتشت نامیدند.

این رویداد تاریخی در ششم فروردین سال 1767 پیش از میلاد، و در خراسان بزرگ رخ داد.

پسر، کمی بزرگ شد و روشن گشت که براستی فرزند مادرش است. او نیز هزاران پرسش داشت که پدر و مادر می‌کوشیدند به آنها پاسخ گویند. آن دو هم به زودی در پاسخ‌گویی در ماندند و آموزش وی را به استادان و دانشمندان روزگار سپردند. چند سال گذشت، اما پرسش‌های زرتشت که مانند پرسش‌های مادرش، رنگ‌وآبی از دگراندیشی و دلاوری داشت و به فرهنگ چیره بر مردم به دیدۀ سنجش می‌نگریست، پایانی یافت.

زرتشت می‌خواست ریشۀ ایزدان رنگارنگی را که مردم می‌پرستیدند، بیرون بکشد. در بارۀ اینکه چرا و چگونه انجام کارهای شگفتی را به ایزدان می‌بندند، چراها و اماهای بسیار داشت و پاسخ روشن و خردمندانه می‌جست. آیین‌های خونین و رنگین پیشوایان کیش را سخت زیر سنجش می‌کشید و با ترازوی خرد می‌سنجید و می‌خواست از ریشه‌های آنها سر درآورد. پیِ سرچشمۀ زور و زورگویی و ستم فرمانروایان زمانه می‌گشت. راه رهایی ستم‌دیدگان را می‌جست. اما پاسخ روشنی نمی‌یافت و از همین روی، پافشاری بیشتری می‌نمود.

فرمانروایان و پیشوایان، دیگر تاب نیاوردند و زرتشت جوان را سخت از پیش خود راندند. پدر خواست کار را باز به سامان درآورد. بار دیگر، پیشوایان دینی را پیش خود و زرتشت خواند، اما پسر نواندیش، باز هم سخنانی گفت که فرمانروایان و پیشوایان را رنجاند و آنان وی را تنها گذاشتند.

زرتشت، دیگر امید به هیچ پاسخی نداشت، تنهایی را برگزید و در خود فرو رفت و ناچار همه چیز را از خودش پرسید. ژرف‌تر به دانش‌ها و آموخته‌ های پیشین خویش اندیشید. وی که تا آن هنگام ستاره‌شناس و گاه‌شماری چیره‌ دست شده بود، از سامان‌مندی ستارگان به شگفتی درآمد. بالا و پایین شدنِ خورشید، کاستن و فزودن ماه، فصل‌های چهارگانه، زمین و گیاهان، همه و همه پیرو قانون‌های باریک‌سنجانه‌ای بودند که هیچ‌کدام یک‌درصد هم لغزش نداشت. بر همه جای طبیعت، «سامانی» خدشه‌ناپذیر فرمان می‌راند. زرتشت به اینبرآیند رسید که در پشت این سامان شگفت‌انگیز، چیزی جز یک «دانای بسیار بزرگ» نتواند بود. وی آن را «اَبـَردانا» خواند که به زبان خودش «مزدا» می‌شد.

وی با زهم به رازهای ناگشوده پی می‌برد: پروردگار که چیزی جز ابردانا نتواند بود، نمی‌تواند نیازمند به هیچ یار و همکاری باشد، چون دانستن همان توانستن است. از اینجا بود که زرتشت یکتاپرست گردید. وی نخستین پکتاپرستی است که برای خدا دربار نساخته است! وی مزدا را آفریننده و پیشرفت‌دهندۀ آفرینش دید، آفریدگاری که از کار خود بازنایستاده و همچنان دارد می‌آفریند. جادوگری، سوزاندن جانوران در آتش، فال‌گیری، ستم و می‌خوارگی را کنار زد و «دروغ» را مخرج مشترک همۀ آنها دانست. او دروغ را نه تنها سخنِ ناراست، بلکه در کردار و اندیشۀ ناراست نیز می‌شمرد.

زرتشت جهان را جهانی روبه‌پیشرفت می‌بیند. در چنین جهانی، دو نیروی هم‌ستیز هستی دارد: خوبی یا روشنی، بدی یا تاریکی. از نگاه وی، آدمی «آزاد» است و می‌تواند از این دو راه یکی را به خواست خود برگزیند. آنچه آدمی را به این گزینش و گزینش درست، توانا می‌سازد، «خرد» است. خرد، نیرویی است که آدمی با بهره‌مندی از آن می‌تواند خوب و بد را از هم جدا سازد. اما خوب چیست و بد چه؟ آدمی با چه سنجه‌ای (معیاری) می‌تواند خوب و بد را از هم بازشناسد؟ پاسخ زرتشت به این پرسش بسیار ساده و کارآمد است: خوب آن چیزی است که به «سود جهان زنده» است و بد هر آن چیزی است که به زیان جهان زنده باشد. آدمی باید این سنجه را به کار بندد و راه نیک را در پیش گیرد.

اما آیندۀ آدمی در پی پیروی از خرد و گزینش راه نیک چه خواهد بود؟

پیروی آدمی از نیکی که هماهنگ با راستی و سامان هستی است، «فرمانروایی نیک و برگزیدۀ مردم» را پدید می‌آورد. پس مردم به پایه‌ای از خرد خواهند رسید که به دست و با گزینش خود، فرمانروایی نیکی را بر خویش چیره سازند. به دنبال چنین فرمانروایی مردمی و نیکی، «آرامش و آشتی» در جهان پدیدار خواهد شد و همواره بیشتر و همه‌گیرتر خواهد گشت. این، خود آبستن «پیشرفت» بزرگی در جهان خواهد بود، پیشرفتی که به «رسایی» خواهد انجامید، به جهانی که در آن همه چیز می‌سد و چیزی کم‌وکاستی ندارد. رسایی به «بی‌مرگی» و خداگونگی خواهد انجامید. این راهی است که گیتی خواهد پیمود، ور هر کس با

گزینش راستی و نیکی باید گام در راهش نهد.

زرتشت در سی‌سالگی اندیش‌های تازه‌ای را که سروده بود، بر همگان آشکار ساخت و «دین بهی» را بنیاد  گذاشت. سروده‌های او «گات‌ها» کهن‌ترین سروده و نوشتۀ ایرانی است.

سروده‌های زرتشت لرزه بر تن فرمانروایان و پیشوایان زمانه انداخت. آنان که دگراندیشی او را به سود خود نمی‌دیدند، میان به آزار وی و یارانش بستند. سرانجام، زرتشت و یارانش پس از ده سال رنج، ناچار سوی سیستان رفتند. در آن روزگار، گشتاسپ، شاه کیانی بر سیستان فرمان می‌راند. گشتاسپ که گذشته از رزم‌جویی و کامرانی، در سخن‌دانی و خردمندی هم دست بالایی داشت، گوش سنجش به گفتارهای زرتشت سپرد و دو سال را در اندیشه و سنجش گذراند.

سرانجام، «دین بهی» را پذیرفت و همراه خانواده و دستگاه فرمانروایی‌اش، آشکارا به آن گروید. گشتاسپ از پرخاش‌جویی و ستیزه‌جویی با دیگران و فرمانروایی‌های همسایه دست کشید و جویای آشتی و دوستی با همگان شد. آرزوی چیرگی بر دشمنان را کنار گذاشت و آرزومند آبادانی و کامیابی مردمان گشت.

زرتشت، روش پیام‌رسانی را به شاگردانش آموخت و آنان را راهی ساخت. اندیشه‌های تازه و پیشرفتۀ زرتشت به هر گوشۀ سرزمین رسید. از ایرانیان و انیرانیان خواسته شد که پیام را با هر آنچه که شنیده و دانسته‌اند بسنجند و اگر خواستند دین بهی را برگزینند.

زرتشت در هفتادوهشت‌سالگی چشم از جهان فرو بست، اما گل اندیشه‌های او پس از گذشت بیش از 37 سده، همچنان تازه و خوش‌بوست.

آبشخور:
ا. ح. اکبری شالچی

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *