بیا تا به فرهنگمان پیر شویم
ناچیزها را دور بریز.
هیچهای پوچ را خاموش کن.
جنجالهای پُرشتاب دیگر را هم از پریز برق بیرون بکش.
اگرنه، او را نمیبینی و صدایش را نمیشنوی.
او که میداند این چه هوهویی است در سر من و تو میپیچد.
او که برای پاسخ به بیشمار پرسشهای من و تو، فرهنگی را از بَر است.
او که هر کلافگی من و تو از نابخردیها و دستهگُل به آب دادنهامان، را با حماسههای شیرین استورهها چاره میکند.
دهقان دانای سپیدموی از خیلی دورها منتظر من و توست.
اگر تو هم، از شاهکارش، طلاکوبِ سترگی نداری تا روی جلدش دست بکشی و با درود و ادب آن را بگشایی، همین یک پنجرهی الکترونیک کافی را میان گلدان و قلمدانت بگشا.
از او بپرس: «در میان این همه هیاهو، … پس من؟!»
تا خودش برایت بگوید: «تو باید که باشی برین پیشرو | که پیری به فرهنگ و بر سال نو»
پادشاهی شاپور ذوالاکتاف
از «فرهنگ» بپرس.
تا برایت بگوید: «گُهر بیهنر، زار و خوارست و سست | به فرهنگ باشد روان تندرست»
رزم خاقان چین با هیتالیان
از «گوهر و هنر» هم بپرس.
تا بگویدت: «خرَد باید و گوهر نامدار | هنر یار و فرهنگش آموزگار»
داستان سیاوش
وقتی مثل من درماندی؛ باز هم مثل من؛ مِنمِنکُنان بپرس: «خرَد؟»
تا برایت بگوید:
«کنون ای خردمند وصف خرد | بدین جایگه گفتن اندر خورد
کنون تا چه داری بیار از خرد | که گوش نیوشنده زو برخورد
خرد بهتر از هر چه ایزد بداد | ستایش خرد را به از راه داد
خرد رهنمای و خرد دلگشای | خرد دست گیرد به هر دو سرای
ازو شادمانی وزویت غمیست | وزویت فزونی وزویت کمیست
خرد تیره و مرد روشنروان | نباشد همی شادمان یک زمان
چه گفت آن خردمند مرد خرد | که دانا ز گفتار از برخورد
کسی کو خرد را ندارد ز پیش | دلش گردد از کردهی خویش ریش
هشیوار دیوانه خوانَد ورا | همان خویش بیگانه داند ورا
ازویی به هر دو سرای ارجمند | گسسته خرد پای دارد ببند
خرد چشم جانست چون بنگری | تو بیچشم شادان جهان نسپری
نخست آفرینش خرد را شناس | نگهبان جانست و آن سه پاس
سه پاس تو چشم است و گوش و زبان | کزین سه رسد نیک و بد بیگمان
خرد را و جان را که یارد ستود | و گر من ستایم که یارد شنود
حکیما چو کس نیست گفتن چه سود | ازین پس بگو کافرینش چه بود
تویی کردهی کردگار جهان | ببینی همی آشکار و نهان
به گفتار دانندگان راه جوی | به گیتی بپوی و به هر کس بگوی
ز هر دانشی چون سخن بشنوی | از آموختن یک زمان نغنوی
چو دیدار یابی به شاخ سخن | بدانی که دانش نیابد به من»
ستایش خرد
پس پاسخهایت را که از او گرفتی، بیا کنار من بنشین.
من همین تازه از نزدش برگشتهام. رفته بودم تا برای کولهپشتی ناخوشم که از تکراریهای سنگین، کنار میز تحریرم کِز کرده، تدبیری کند.
حالا، نشستهام، دارم از روی تدبیرهای او مشق میکنم.
آبشخور:iranshahr.org
افکار و عقاید با ما در تالار گفتمان به اشتراک بگذارید: