تاريخ فا

ایزد رع

ra

ایزد رع

از روز ازل ، آن هنگام که نه آسمان بود و نه زمین ، حتی خود مرگ هم نبود ، تنها نون وجود داشت ؛ گستره ی بی پایان آب که هیچ نوری روشنش نمی کرد و چیزی نمی آشفتش . 

در قلب نون ، آتوم – رع (1) جای داشت که در آغاز می گوید :
« من خپر هستم . تپه ی آغازین را از دل نون بیرون افکندم ؛ تپه ای که بر فرازش به اوج می روم ، من رع هستم » .
بنابراین ، رع سرآمد ایزدان بود ، پدر همه ی ایزدان .
پس ، یک بار تف کرد و از آب دهانش شو (2) به دنیا آمد . بار دیگر تف کرد و از آب دهانش تفنوت (3) خواهر شو ، زاده شد . اما آنها از او دور شدند و قلب رع از این دوری اندوهگین شد .
از اشک های رع (4) انسان ها به وجود آمدند . او آن ها را در طوایف و نژاد های گوناگون آفرید : مصری ها ، آسیایی ها ، نوبه ای ها ، لیبیایی ها . به آن ها گفت :
« من برای شما زمین و آسمان را می آفرینم و گیاهان و جانوران را ، پرندگان و ماهی ها را ، تا شما بتوانید زندگی کنید و زیاد شوید » .
سپس رع به چشم راستش (5) گفت :
« برو و فرزندانم را پیدا کن ! » .
و چشم ؛ جهان را گشت و آن ها را نزد رع آورد . بعد از آن رع به فرزندانش گفت :
« زمین و آسمان را خلق کنید ! » .
از شو و تفنوت ، دو فرزند نر و ماده با نام جب و نوت (6) زاده شدند ، جِب جهان را تصرف کرد و نون را به عقب راند ، اما رع کاری کرد که نون ، پدر خدایان به شکل رود نیل در مصر از دل زمین بجوشد و هر ساله زمین مصر را به زیر سیلاب ببرد .
سپس رع به شو ، پسرش ، گفت :
« برو زمین را از آسمان جدا کن ! » .
و شو خودش را میان جب و نوت قرار داد و هشت ههو را آفرید ، چهار جفت ستونی که آسمان را حمل و از زمین جدا می کنند .
عاقبت از جب و نوت ، اوزریریس ، حوروس ، ست ، ایزیس و نفتیس زاده شدند . جب به اوزیریس ، سرزمین مصر را بخشید و به ست بیابان های دورادور آن را و به حوروس فضای تابناک را . ایزیس با برادرش اوزیریس عروسی کرد و نفتیس با برادرش ست پیوند بست .
آن چنان که کتیبه های آتوم – رع در کاخ او ، هلیوپولیس ، بازگو می کنند ، آفرینش ایزدان و مردم و زمین ، و نیز جانوران دریا ها و هوایی که روی زمین جریان دارد ، چنین بوده است .
انسان ها که فهمیده بودند رع ، شاه انسان ها و ایزدان ، در حال پیر شدن است ، علیه او شروع به توطئه کردند . اما رع از آنچه می گذشت خبر داشت . او چنین گفت :
« شو و تفنوت ، جب و نوت ، همچنین پدرم ، نون ، و همه ی همراهانش را فرا خوانید تا به قصر من بیایند و مرا راهنمایی کنند » .
وقتی که همه ی ایزدان به حضورش رسیدند ، به آنان گفت :
« ای سرآمد ایزدان زمان ، ای کهن ترینِ ایزدان ، بنگرید که انسان ها ، اشک های چشم من ، علیه من توطئه می کنند . به من بگویید که شما در چنین شرایطی چه می کردید ؟ خشم من عظیم است ، اما نمی خواهم پیش از شنیدن آنچه شما می توانید در این باره به من بگویید آن ها را عذاب دهم » .
نون جواب داد : « رع ، پسرم ، پادشاهی تو بسیار بزرگ و استوار است و نیز ترسی که تو احساس می کنی . پس چشمت را سراغ آنانی که علیه تو توطئه می کنند بفرست » .
رع گفت :
« مردم را نگاه کنید ، آن ها خبر دار شده اند که ما گرد هم آمده ایم ، و به این زودی با قلب های پر از ترس به بیابان فرار می کنند » .
خدایان به رع گفتند :
« چشمت را به دنبالشان بفرست تا آن هایی که بد کارند بگیرد و نابود کند . چشم تو برای ایجاد ترس بی همتاست . باید چشمت را به شکل سِخمِت ، ایزد بانوی شیر ، درآوری تا به سراغشان برود و تعقیبشان کند و عصیانگران را بکشد » .
پس ایزد بانو به زمین فرود آمد و به بیابانی رفت که مردم از ترس خشم رع در آن پناه گرفته بودند . خشم او چنان عظیم بود که کسی نمی توانست از چنگش بگریزد .
پس از کشتار گسترده ی سِخمِت ، رع پیکی فرستاد تا به او بگوید :
« آرام باش و نزد من برگرد . تو به خوبی انتقام مرا گرفته ای » .
اما ایزد بانو به او جواب داد :
« به همان واقعیتی که تو رع هستی سوگند که من انسان ها را ترساندم ، من خون آنان را چشیده ام . از آن لذت می برم » .
رع به او گفت : « کافی است ، تو به اندازه ی کافی آدم ها را کشته ای و آنان که باقی مانده اند گناهکار نیستند » .
اما سِخمِت از اطاعت پدرش سر باز زد و مصممانه به بیابان رفت تا با شروع روز کار وحشتنکاش را از سر بگیرد .
رع به کاخش هلیوپولیس بازگشت و دستور داد پیک هایی به الفانتین (7) بفرستند تا برایش مقدار زیادی « دی دی » بیاورند که ماده ای قرمز و به رنگ خون بود .
همزمان دستور داد تا مقدار زیادی آبجو بسازند . هنگامی که کار انجام شد ، مقدار کمی از ماده ی « دی دی » به آن افزودند تا به رنگ سرخ در آید . هفت هزار سبو از این معجون را به محلی بردند که از جایی که ایزد بانو در آن خوابیده بود زیاد دور نبود .
سپیده دم ، هنگامی که ایزد بانو بیدار شد ، خود را در برابر دریاچه ی بزرگی به رنگ سرخ دید و خیال کرد خون است . ایزد بانو از آن چشید و آن را پسندید و تا حد مستی نوشید ، و با قلبی شادمان ، دیگر به انسان ها فکر نکرد .
رع سپس دستور داد تا از آن پس هر ساله ، برای جشن هاثور (8) مقدار زیادی از این نوشیدنی ، که مست کننده بود و قلب را سبک می کرد ، ساخته شود تا سِخمِت دیگر هرگز به نوشیدن خون مردم میل نداشته باشد .


پایان

 

پانویس :

(1) : آتوع – رع : مصری ها خورشید را به 3 شکل می پنداشتند : خپر ( = خورشید طلوع کننده ) ، رع ( = خورشید در نقطه ی اوج ) ، آتوم ( = خورشید غروب کننده ) .
(2) : شو ، chou : خدای هوا
(3) : تفنوت ، tefnout : خدای نظام بخش جهان
(4) : اشک های رع : در روایتی دیگر ، انسان از اشک شوق یافتن فرزندان رع پدیدار می شود .
(5) : چشم راست : در اسطوره های مصر، این چشم اوجا ( udjat ) نام دارد . این چشم جدای از صاحب خویش به سیر و گشت می پرداخت .
(6) : جب : خدای زمین / نوت ، nout : ایزد بانوی آسمان .
(7) : الفانتین : انتهای جنوبی قلمرو مصر ، همان جایی که گمان می رفت نیل از آن سرچشمه می گرفت ( آسوان امروزی ) .
(8) : هاثور ، hathor : ایزد بانوی شادی و موسیقی ، سِخمِت وجه ترسناک اوست .
بنمایه :

به دنبال خدایان مصر ، اولیویه تیانو ؛ ترجمه شورا منزوی ، تهران ، ققنوس ، 1384 ؛ صص 7 -11

 

گرد آوری : توسط موری حماسی

هدایت به دیدن تصاویر دیگر این متن :

http://forum.tarikhfa.ir/thread5901.html#post22592

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *